بازمانده ای از بوی جوی مولیان [1]
فرّخ امیرفریار
«کسانی که آن بخت را داشتهاند که در زندگی با شخص ممتازی نزدیک بوده باشند، این وظیفه را هم دارند که پس از رفتن او دریافتهایِ خود را از او به اجمال و اختصار هم که شده، برای دیگران بازگو کنند.»
این قطعه سرآغاز سوگیاد محمدجعفر محجوب به قلم دریابندری است که در جهان کتاب چاپ شد. اکنون که دریابندری درگذشته من به پاسِ بیش از سی سال ارادت و دوستی و بهرهمندی از محضر گرم و دلپذیرش میخواهم این توصیۀ او را در حقّ خودش بهجا بیاورم.
دریابندری از کسانی است که از خود و نظرگاههایش زیاد سخن گفته است، سه کتاب مصاحبه با او منتشر شده و افزون بر اینها مصاحبههایی هم بعضاً مفصّل با او در مجموعهها و نشریهها چاپ شده است.
اظهارنظرهای دوستان و آشنایانش دربارۀ او هم بهویژه پس از مرگش کم نیست. ازاینرو منابع فراوانی برای شناخت مَنش و دیدگاههایش در دست است. هدف من در این گفتار تکرار و تکّهچسبانی آن حرفها و نوشتهها نیست، بلکه میکوشم به چند موضوع در ارتباط با زندگی و شخصیّت و آثار او بپردازم که کمتر به آنها توجه شده است.
دریابندری در فرهنگ معاصر ایران چهرۀ مشهوری است امّا اشارهای کوتاه به زندگی او این گفتار در آغاز برای برخی خوانندگان احیاناً ناآشنا ضرورت دارد.
نجف دریابندری نویسندۀ برجسته و صاحب سبک، مترجم توانا و از نخستین ویراستاران کتاب در ایران روز 15 اردیبهشتماه، پس از چندین سال که با عوارض سکتۀ مغزی و بیماریهای ناشی از آن دستبهگریبان بود، در 90سالگی درگذشت.
وی سالها معاون فرهنگی مؤسسۀ انتشارات فرانکلین بود و پس از ترک آن مؤسسه در میانۀ دهۀ 50 مدّت کوتاهی برای تلویزیون دوبلۀ چند فیلم را بر عهده گرفت ازجمله پیرمرد و دریا و سریالی دربارۀ زندگی داوینچی.
پس از انقلاب کار موظّفی نداشت و همّ خود را صرف ترجمه و تألیف کرد. دو بار ازدواج کرد. همسر نخست او ژانت لازاریان روزنامهنگار و همسر دوّمش فهیمه راستگار هنرپیشه و دو بلور بود و هردو پیش از او درگذشتند. وی سه فرزند داشت.
دریابندری از اعضای حزب تودۀ ایران بود و پس از 28 مرداد دستگیر و زندانی شد. پس از رهایی از زندان به نویسندگی و ترجمه پرداخت و بیش از 60 سال در این پهنه کوشا بود.
وی جزو گروه مترجمانی است که پس از شهریور 20 در ایران پدید آمدند و بالیدند و نقش بسیار مهمی در معرفی ادبیات و فرهنگ جهان به هموطنانشان ایفا کردند.
اینها اغلب زبان را نزد خود آموخته و چپگرا بودند. با امکانات محدود آن زمان که فرهنگهای دوزبانۀ معتبر یکی دوتا بیشتر نبود و حتی فرهنگ فارسی معتبر و روزآمدی در دسترسشان نبود تلاش و پشتکار و مسئولیتشان در ارائۀ آثاری ارزنده شایستۀ تحسین است.
اینکه هنوز هم در ایران نام مترجم برای خوانندۀ کتاب معتبر است و انگیزۀ مطالعۀ کتاب میشود حاصل اعتمادی است که این مترجمان به سبب کیفیّت کارشان در خوانندگان پدید آوردند و اعتباری به کار ترجمه بخشیدند که در نظر بسیاری کم از تألیف نبود.
دریابندری از زبان انگلیسی ترجمه میکرد و این زبان را از دوران نوجوانی در جنوب و با تلاش و مَرارَت آموخته بود.
ازجمله مسائل موردِ بحث دربارۀ دریابندری دیدگاه سیاسی و فکری اوست و بسیاری او را به دلیل عضویت در حزب توده در جوانی همیشه تودهای و مارکسیست – لنینیست میدانستند.
آثار هر کس معمولاً یکی از بهترین شاخصها دربارۀ نظرگاههای اوست. در ترجمههای دریابندری کتابی از نویسندگان کمونیست یا رئالیست سوسیالیستی نهتنها اثری نمیبینیم بلکه از چند تن از متفکران ضدّ چپ و ضدّ شوروی هم کتابهایی ترجمه کرده بود.
پیش از انقلاب هم اساساً به عنوان مترجم و روشنفکر چپ شهرتی نداشت و سرگرم کار خودش بود. این دوری گرفتن از سیاست با انتقاد و تعریض برخی نویسندگان چپ ازجمله خسرو گلسرخی مواجه شد و هنگام اوجگیری انقلاب براهنی هم از او انتقاد کرد.
درعینحال داشتن مسئولیت در یک مؤسسۀ فرهنگی آمریکایی هم به این حرفها دامن میزد.
در زمان اوجگیری انقلاب هم در خاطر ندارم که موضعی گرفته باشد و مقالهای نوشته باشد. وی در سخنرانیهای ده شب کانون نویسندگان هم شرکت نکرد. پس از شروع فعالیّت حزب توده در ایران هم تمایلی به آن نشان نداد.
پس از انقلاب مدتی مسئولیت نشریۀ جبهۀ دموکراتیک ملّی را داشت و چند مقالهای در آن نوشت که آنها هم دربارۀ مسائل روز بود نه مسائل نظری سیاست.
چند سال بعد که نخستین دفتر از مجموعۀ نقد آگاه (1361) منتشر شد نقدی بر کتاب قیام افسران خراسان نوشت که نمایانگر توجه او به تاریخ حزب توده بود.
امّا ماجرا از زمانی آغاز شد که پس از مرگ آرتور کوستلر مقالهای با عنوان «آرتور کِسلِر[2]: خزرمرد سرگردان» نوشت (نقد آگاه، 1362) که نگاهی به آثار کوستلر بود. کوستلر از نویسندگان مشهور اروپا بود که زمانی کمونیستی فعّال و پرشور بود ولی بعداً از این مسلک روی گرداند و از منتقدان آن شد.
مقالۀ دریابندری برای شماری از خوانندگان دفاع از کمونیسم و از آن بدتر توجیه استالینیسم بود. عباس میلانی و فرامرز تبریزی [نام مستعار منوچهر صفا] مقالۀ مفصلّی در انتقاد از دیدگاههای او نوشتند و دریابندری هم در مقالهای به انتقادات آنها پاسخ داد و به تشریح دیدگاههایش پرداخت.
این مقالهها برای بسیاری حجّت شد که دریابندری مارکسیست است و شاید در سالهای پیش از آن هم بوده ولی پنهان میکرده است. چند سال بعد هم رسالهای با عنوان دردِ بیخویشتنی (1369) نوشت که تبیین مفهوم ازخودبیگانگی از مقولات مهم در فلسفۀ مارکس بود.
وقتی از او دلیل نوشتن آن را پرسیدم گفت مشاهدۀ مناظرههای سران حزب توده با مسئولان جمهوری اسلامی او را به فکر نوشتن کتابی دربارۀ مارکسیسم در ایران انداخته بوده که بعداً از این فکر منصرف شده و به تألیف دردِ بیخویشتنی پرداخته است.
یادم هست از اینکه کتاب پس از انتشار هم مورد نقد و بررسی قرار نگرفته بود متعجّب بود.
نشانۀ دیگر این گرایش او حذف دو فصل از کتاب قدرت راسل در ترجمهاش بود که البته در چاپ دوم آن دو فصل را هم آورد. نقد مفصّلی هم که به فلسفۀ کارل پوپر نوشت در همین جهت نگریسته شد، چرا که پوپر از منتقدین برجستۀ مارکسیسم بود.
یکی از دوستان هم نقل میکرد که دریابندری با درج مقالهای تأییدآمیز دربارۀ کتاب قطره اشکی در اقیانوس در نقد آگاه مخالفت کرده بود چون آن کتاب در زُمرۀ ادبیات ضدّ چپ به شمار میآید.
ممکن است دلایل و شواهد دیگری هم بشود پیدا و ارائه کرد امّا با توجّه به ذهنیّت و شخصیّت دریابندری شاید بتوان مسئله را به گونهای دیگر هم دید. همانطور که اشاره کردم در ترجمههای او از همان اوان جوانی اثری از آثار ادبیات چپ نمیبینیم و او عمدتاً به ترجمۀ آثار نویسندگان آمریکایی میپرداخت.
تنها پس از انقلاب است که رسالۀ درد بیخویشتنی و تاریخ روسیه شوروی را نوشت و ترجمه کرد که در کلّ کارنامۀ او عدد اندکی است. میشود گفت که او در مورد مارکسیسم با نوعی کشاکش در ذهن خود درگیر بوده و نتوانسته آن را یک بار برای همیشه نزد خود حل کند.
نگاه طنّاز و شوخطبعانهاش به زندگی به این دیدگاه دامن میزده که هیچچیز را نهایی و قطعی نبیند. از سوی دیگر شاید علائق عاطفیاش به فعالیتهای تودهای دوران جوانی و دوستانش در این بلاتصمیمی مؤثر بود.
بگذارید این بخش را با این پرسش ساده تمام کنم که با توجه به آثار او سهمش در گسترش و معرفی ادبیات و تفکر چپ بیشتر بوده یا اندیشههای دیگر؟
برخلاف تصوّر بسیاری و با توجه به شخصیّت شوخ و یَلهاش که به بسیاری چیزها بیاعتنا بود، نسبت به نقد آثارش بسیار حسّاس بود.
وقتی نویسندهای نقدی بر ترجمهاش بر افسانۀ دولت نوشت خیلی رنجید. البته پاسخی به آن نقد نداد ولی کتابی از کاسیرر را که آن شخص هم ترجمه کرده بود یا داشت ترجمه میکرد، برداشت و ترجمه کرد تا نشان دهد از او تواناتر است و از تجربۀ شخصی خودم هم بگویم وقتی که نقدی بر گفتوگویش با ناصر حریری (یک گفتوگو، 1376) چاپ کردیم، از برخی نظرها در آن خوشش نیامد و من هم وقتی فهمیدم تا مدّتها دَمِ پَرَش نرفتم!
کتاب مُستَطابِ آشپزی که در آمد من یادداشتی طنزآمیز در معرفیاش نوشتم با عنوانِ «چنین خورند بزرگان!». همین یخ رابطه را آب کرد. مرا که دید خندید و گفت: شنیدم مقاله نوشتهای! بعد هم نسخهای از کتاب را به من هدیه داد. امّا ماجرا به همینجا ختم نشد!
یک شب که تنها خانهاش بودم، حین نوشیدن مقدار معتنابهی آبمعدنی، از برخی عبارات آن نقد ایراد گرفت و البته گفت خودش نخوانده و محمد زهرایی آن را برایش خوانده.
از او پرسیدم: آیا برای شما در این جایگاه این حرفها باید مُهم باشد؟ گفت: پس از نظر تو مطلب چاپشده مهم نیست؟ و از اهمیت حرفهای چاپشده و ماندگاریشان گفت.
سرانجام فهیمه همسرش گفت: بابا بگذار شامش را بخورد! امّا یکی از موارد مثبت این حساسیتها، دفاع او از واژۀ «افسانه» در برابر myth بود به جای اسطوره در عنوان کتاب افسانۀ دولت که منجر به نوشتن کتاب افسانۀ اسطوره شد که کتابی خوشخوان در موضوع اسطوره است.
من در این گفتار قصد پرداختن به تکتک آثار او و سنجش آنها را ندارم. اما میخواهم اشارهای به کتاب مستطاب آشپزی او کنم.
این کتاب گذشته از اهمیّت آن به عنوان یک کتاب مرجع کاربُردی و ارزنده در زمینۀ آشپزی نمایانگر نحوۀ برخورد دریابندری با یک موضوع و دقتنظر و جزئینگری اوست.
این کتاب آمیزهای است از دانش وسیع و تسلط بر آشپزی که اینها را در لباس نثری روان و طنزآمیز عرضه میکند، میدانیم که بسیاری کتابهای فنّی و کاربُردی در فارسی زبان رَسا و قابلفهمی ندارند.
میگویند هگل گفته بود با آثارش میخواهد به زبان آلمانی فلسفه بیاموزد و دریابندری هم با این کتاب خواسته به زبان فارسی آشپزی بیاموزد!
و سرانجام شمّهای از شخصیّت و رفتار او. مجموعۀ خصوصیاتش او را با اغلب روشنفکران و همسنخانش متفاوت میکرد، طُرفه فردی بود، بیش از هر چیز هنرمند بود، نه به خاطر اینکه نقاشی یا عکاسی میکرد بلکه بهذات هنرمند بود.
دست به هر کاری میزد میکوشید تا آن را به مرتبۀ هنر ارتقا دهد، چه آن کار ترجمه باشد، چه آشپزی.
دقتش در جزئیات و علائق فلسفیاش خصلت هنرمندانه را در او پخته و درعینحال متعادل کرده بود. آیتِ ذوق و سلیقه بود. در همهچیز از خوراک و پوشاک و نوشاک گرفته تا ظرف و ظروف و مبلمان و معماری خانه.
آنچه در توصیف همینگوی نوشته در مورد خود او هم صدق میکند:
«گوشی تیز، شامّهای تُند، پوستی حسّاس و ذائقهای قوی دارد. صدای لغزیدنِ یخ را درون سطل نقرهای که شیشۀ شرابی در آن نهادهاند، از پُشت درِ اتاق میشِنَود؛ بوی سنگفرش مرمر کف بیمارستان را میشِنَوَد؛ با پوست خود از لباس شُسته و پاکیزه لذّت میبَرد؛ مزۀ شراب و بادامِ نمکسود و میگوی خشک را خوب احساس میکند. دنیا را از راه حواس قوی خود مینوشد و میبَلعَد. میکوشد دَم را دریابد…» (مقدمۀ وداع با اسلحه).
پیش از انقلاب در ایران نوعی خوارشمردن جنبههای دنیوی و زیبا و لذّتبخشِ زندگی میان روشنفکران رواج داشت. آنانی هم که تمایلی به آن داشتند پنهان میکردند. امّا او برخلاف این دیدگاه عمل میکرد.
شاید مثل هِرتسِن غایت زندگی را خودِ زندگی میدانست. خانهاش را ایرج کلانتری، آرشیتکت باذوق و برجسته، طراحی کرده و ساخته بود، منزلی بود زیبا و متفاوت با فضاهای دلپذیر. در تزیین خانه هم از تابلو و مبلمان و فرش گرفته تا آباژور، سلیقه به چشم میخورد.
وقتی تنها نزدش بودی همانقدر ظرافت و دقت در پذیرایی داشت که میزبانی باسلیقه در یک مهمانی رسمی باید داشته باشد و تازه تصور نمیکنم در آن پذیراییها به جزئیاتی که او توجه میکرد توجه کنند.
منظورم زَرقوبَرقِ پذیرایی و تنوّع و فراوانی غذا نیست، لطیفهای است که پذیرایی را برای مهمان صاحبسلیقهْ دلپذیر میکند. اگر گفتوگو با او به درازا میکشید، که معمولاً به خاطر لطف محضرش اینگونه بود، و وقت شام میشد برمیخاست و ماحَضری میآورد که مثلاً چند کتلت سرد بود یا نان و پنیر و گردو و یا چیزهایی از این قبیل.
آنها را در ظرفی زیبا و مناسب و باسلیقه قرار میداد و نوشیدنی را هم در تُنگی ظریف میریخت. همیشه پاکیزه و مرتب بود با صورتی تراشیده و در منزل هم که بود ترکیب و توازن رنگها را در لباسهایش رعایت میکرد، حتی در لباسهای نیمدارش، در لباس پوشیدن سلیقهای کلاسیک داشت.
بیاعتنایی و فاصلهگیری را گهگاه در او میدیدی، گویی فکر و ذکرش جای دیگری است. عواطفش را چندان نشان نمیداد و برخی عقیده داشتند اساساً فردی عاطفی نیست.
درِ خانه باز بود و اگر کسی با او آشنایی قبلی هم نداشت بهراحتی میتوانست وقت دیدار بگیرد. در سخن گفتن عفّت کلام داشت و کمتر حرف مستهجنی به زبان میآورد.
به معاشرت، نه مهمانی، زیاد علاقه داشت و معمولاً دوستان به او سر میزدند. فرد مغروری بود و اغلب دوستانش مرجعیتش را پذیرفته بودند و اغلب طبیعتاً با روشنفکران و اهلقلم معاشرت داشت.
به خاطر علائق و آگاهیهای وسیعش میشد دربارۀ بسیاری چیزها با او گفتوگو کرد. معمولاً آهسته و با تأنّی و شمرده سخن میگفت و در توضیح و تشریح مسائل توانا بود؛ امّا سخنران چندان خوبی نبود و اگر برای سخنرانی دعوت میشد معمولاً از روی یادداشت حرف نمیزد و موضوع و زمان از دستش درمیرفت. البته خیلی کم هم سخنرانی کرد و چهبهتر!
در گفتار و نوشتههایش معمولاً طنز ظریفی دیده میشد و اینیکی از ویژگیهای بارزش بود. طنز او طنزی متفاوت بود و کمتر میشد نظیرش را در حرفها و نوشتههای دیگران دید. این طنز جز به صورت چاشنی در آثارش دیده نمیشود و تنها کتاب طنزش چنین کنند بزرگان بود.

چندان اهل لطیفهگویی نبود ولی برخی لطیفهها را در مناسبتهای مختلف تکرار میکرد و هر بار مثل بار اوّل قهقهه میزد. جنبههای مضحک را در تمام امور میدید و آنها را میشکافت و دست میانداخت.
دکتر حسن مرندی، که نجف کتاب چنین کنند بزرگان را به او تقدیم کرده است، میگفت: دوستان میگفتند خانۀ نجف از شمال به باغوحش و از جنوب به تیمارستان چهرازی محدود است!
توضیح آنکه باغوحش تهران در قدیم چند خیابان بالاتر از خانۀ او بود و بیمارستان روانی چهرازی هم در خیابانی که خانهاش بود. همسرش از قول برادرش میگفت که دیوانههای تیمارستان چهرازی انگشت کوچک دیوانههایی که در خانۀ شما جمع میشوند نمیشوند!
پیش از انقلاب به عنوان مترجم مشهور بود و چند کتاب ترجمه کرده بود امّا تعدادی مقاله و نقد داشت که گزینهای از آنها را در کتابی با عنوان در عین حال منتشر کرد.
پس از انقلاب مجموعۀ دیگری از مقالههایش را من گردآوری کردم که یکی دو مقالۀ تازه هم در آنها بود که پیش از آن چاپ نشده بود. این کتاب با عنوان به عبارت دیگر در آمد ولی متأسفانه یک بار بیشتر چاپ نشد و ناشرش این کار و وطن را ترک کرد.
این مقالهها و مقالههای دیگری که از او چاپ شد توانایی و قدرت و سبک بدیع و سهل ممتنع او را در نویسندگی نشان داد. از پیچیدهنویسی و مُغلقگویی خوشش نمیآمد و این نوشتهها نمونههای خوب سادهگویی و سادهنویسی است که درعینحال نوعی تشخّص دارند و مُهر نویسنده بر آنهاست.
به شعر کلاسیک و کهن فارسی بسیار علاقهمند بود و از سعدی و حافظ گرفته تا خاقانی و منوچهری را خوانده بود و بهاصطلاح خودش، که دربارۀ محمّد قاضی گفته بود، در آنها غوطه خورده ولی غرق نشده بود.
این خواندن و تأمل پشتوانهای قوی برای نثر او فراهم کرده بود و همینجا بد نیست اشاره کنم که مجموعۀ «سخن پارسی» کتابهای جیبی حاصل پیشنهاد او بود و چند کتاب اول آن که با ویراستاری احمد سمیعی فراهم شد از بهترین کتابها در این زمینه است.
زبانشناس فقید دکتر حقشناس در گفتاری تکامل زبان ترجمۀ او را طیّ سالها نشان داده بود (نقد آگاه، 1362) و هوشنگ گلشیری هم او را یکی از بهترین مقالهنویسان فارسی دانسته بود. به شعر کلاسیک فارسی بیش از شعر نو علاقهمند بود.
محمّد حقوقی میگفت دریابندری به من میگوید: اگر آنچه سعدی و حافظ گفتهاند شعر است، اینها چیست که شما میگویید؟! شخصیّت خودش هم از نظر رِندی و روانی و شادابی به شخصیّت سعدی، که از خلال آثارش میتراوَد، بیشباهت نبود.
غیر از آثار نویسندگان شناخته شده، برخی انتخابهایش برای ترجمه نشان از هوشمندی و موقعشناسی داشت که جامعه به چه آثاری نیازمند است، ازجمله متفکران روس و افسانۀ دولت.
از نویسندگانی با سبکهای متفاوت آثاری ترجمه کرده است که برایش حکم نوعی زورآزمایی داشت تا بتواند سبک آنها را در فارسی در آوَرَد. دریابندری در نوجوانی از مدرسه فرار کرده بود و این گریزانی از آموزش رسمی را در طول زندگی با خود داشت.
در پرورش مترجم اعتقادی به دورههای دانشگاهی و کلاسهای آموزشی نداشت و تصور نمیکرد که با این شیوهها بتوان مترجمان خوبی به بار آورد. به نظریههای ترجمه هم عنایتی نداشت. ترجمه از نظر او هنری بود که اول طبع روان میخواست و بعد هم کار و ممارست. میگفت آثار خودش را بارها میخوانَد تا اشکالات آنها را پیدا کند.
به مسائل سیاسی روز هم علاقهمند بود امّا حرفها و نظرهایش در این زمینه به جذابیّت نظرهایش در مورد مسائل فرهنگی نبود. یادم هست وقتی صدام حسین کویت را اشغال کرد گفت دیگر نمیشود او را از آنجا بیرون کرد! در یک کمپین هم در دفاع از شهردار اسبق تهران فعّال بود که تصوّر نمیکنم به هیچکدام چیزی افزوده باشد.
نجف دریابندری در حوزۀ فرهنگ و بهویژه ترجمه فردی سختکوش و کمالطلب بود. با هوش سرشاری که داشت قابلیّتهای خود را یافته و بر آن تمرکز کرده بود و با مطالعات وسیع به این جایگاه که شایستهاش بود رسید.
فهرست آثار نجف دریابندری
تألیف)
- در عین حال [مجموعۀ مقاله]. پیام، 1349.
- به عبارت دیگر؛ مجموعه مقالات. پیک، 1363.
- دردِ بیخویشتنی؛ بررسی مفهوم الیناسیون در فلسفه غرب. نشر پرواز، 1369.
- یک گفتوگو؛ ناصر حریری با نجف دریابندری. نشر کارنامه، 1377.
- کتاب مُستطابِ آشپزی از سیر تا پیاز. با همکاری فهمیه راستکار. 2 ج. نشر کارنامه، 1379.
- افسانه اسطوره؛ شرح چند نظریه در افسانهشناسی و نقد یک اصطلاح. نشر کارنامه، 1380.
- از این لحاظ. نشر کارنامه، 1388.
- گفتوگو با نجف دریابندری، مهدی مظفّری ساوجی. مروارید، 1388.
- سالهای جوانی و سیاست؛ خاطرات نجف دریابندری از آبادان در گفتوگو با حسین میرزایی. آبادان: حسین میرزایی، 1395.
ترجمه)
- وداع با اسلحه. ارنست همینگوی. صفیعلیشاه، 1333.
- بیگانهای دردهکده. کتاب هفته (3).
- تاریخ فلسفۀ غرب. برتراند راسل. نخستین جلد: سخن، 1340. طیّ سالیان جلدهای بعدی منتشر شد.
- تاریخ سینما. آرتور نایت. امیرکبیر، 1341.
- عرفان و منطق. برتراند راسل. کتابهای جیبی، 1349.
- قضیۀ رابرت اوپنهایمر. هاینار کیپهارت. خوارزمی، 1349.
- یک گل سرخ برای امیلی. ویلیام فاکنر. پیام، 1350.
- معنی هنر. هربرت رید. کتابهای جیبی، 1351.
- چنین کنند بزرگان. ویل کاپی. پیام، 1351.
- انتیگونه. سوفوکلس. آگاه، 1355.
- نمایشنامههای بِکِت. ساموئل بکت. 2 ج. کتابهای جیبی، 1356.
- متفکّران روس. آیزایا برلین. خوارزمی، 1361.
- رِگتایم. ا. ل. دکتروف. خوارزمی، 1361.
- 14. قدرت. برتراند راسل. خوارزمی، 1361.
- افسانۀ دولت. ارنست کاسیرِر، خوارزمی، 1362.
- پیرمرد و دریا. ارنست همینگوی. خوارزمی، 1363.
- سرگذشت هکلبری فین. مارک تواین. خوارزمی، 1366.
- گور به گور. ویلیام فاکنر. نشر چشمه، 1371.
- تاریخ روسیۀ شوروی، انقلاب بلشویکی. ادوارد هَلِت کار. 3 ج. نشر زنده رود، 1371.
- فلسفۀ روشناندیشی. ارنست کاسیرِر. خوارزمی، 1372.
- بازمانده روز. کازوئو ایشی گورو. نشر کارنامه، 1375.
- بیلی باتگیت. ا. ل. دکتروف. طرح نو، 1377.
- پیامبر و دیوانه. جبران خلیل جبران. نشر کارنامه، 1378.
- برفهای کلیمانجارو. ارنست همینگوی. تجربه، 1378.
- کُلّیها. هیلاری استنیلند. نشر کارنامه، 1383.
- خانۀ برنارد آلبا. فدریکو گارسیا لورکا. نشر کارنامه، 1392.
.[1] عنوان این گفتار تلفیقی است از بخشی از عنوان یکی از ترجمههای دریابندری و بخشی از شعر رودکی به خاطر علاقۀ فراوان او به شعر کهن فارسی.
.[2]دریابندری نام او را کِسلِر مینوشت.
15 اردیبهشت سالمرگ نجف دریا بندری.
این مقاله در مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.