بهار از خود می‌ گوید

بهار از خود می گوید

بهار از خود می‌ گوید

از کتاب دلمشغولی‌های بهار

به کوشش ناصرالدین پروین

 

 

 

همچنان که سنّت ادبی ماست، بهار در سروده‌هایش «فخریه» می‌آفریند و چنان‌که رسم سیاست‌پیشگان است، شخصیت و اندیشة خود را برتر می‌نمایاند. پس، پاره‌ای گزاف‌ها را- اگرچه اندک‌اند- باید بر او بخشود. خودش گفته است:

خواهند گفت: صولی‌وار[1]، بهار از خویشتن سخن می‌گوید و خود را می‌ستاید! ولی دوستان بدانند که عمر ما بیچارگان جز مخاطرات و بلیّات و استقبال شداید و محن، چیز دیگری نیست.

یا نباید شرح‌حالی از ما نوشته شود و یا باید هرچه این داستان را بفشارند و زوایدش را دور بریزند و بخواهند به کوتاهیش بپردازند، باز از این قبیل مسائل و ازاین‌دست حالات از آن تراوش می‌کند![2]

از مفاخره‌های منظوم می‌گذریم و نمونه‌هایی ازآن‌چه دربارۀ خود به نثر نوشته است می‌آوریم:

مدیر نوبهار خود را یک نویسندۀ ملّی، و یک نفر آزادی‌خواه بی‌آلایش و دور از روابط پلتیکی دانسته و در موقعی که دید یک دسته قشون اجنبی به طرف ناموس او می‌شتابند، او نه مثل یک نفر مزدور مکّار، بلکه مثل یک نفر ایرانی رنج‌دیده یا یک گنجشک لانه به باد رفته، آخرین مقدرات خود و همگنان خود را در برابر حوادث ناملایم جاریه پیش‌بینی کرده و با زبانی که یک ملّت بدان متکلّم‌اند، بیان حال نمود. […]

او یک نفر عنصر ملّی و یک نویسندۀ اجتماعی بود که ناچار در این مورد می‌بایست به وظیفۀ خود عمل نماید.[…] مدیر نوبهار از آن اشخاص متعصب سراسر احساس بی‌فکر نیست.[3]

و:

– «عزیزترین خصایص مرا که عزت‌نفس و استغنای ذاتی است…»[4]
– «از تقلید بیش از لزوم می‌گریزم… به هیچ قاعده و در تحت هیچ حکم و در برابر هیچ‌چیزی جز تشخیص فکر خود خاضع نبوده و نخواهم بود.»[5]

برخی اعلان‌های روزنامۀ نوبهار نیز گویای اعتقادی تواند بود که به خود داشت:

مشترکین و قارئین عزیزم
شما به اخلاق نوبهار آشنا بوده و رویۀ موقرانه و عفیفانۀ مرا تقدیس و تشویق می‌نمودید. شما می‌دیدید که در نوبهار یک کلمة انتقادی در مذمت شخصی، فحش و توهین نبوده و در موقع حملات بعضی از جراید، به من توصیه می‌کردید که سکوت ورزیده…[6]

 

بهار از خود می گوید
بهار از خود می گوید

دیگران دربارۀ بهار گفته‌اند

دربارۀ بهار، خیلی گفته و نوشته‌اند. بیشتر دربارۀ شعر او. در موردهای کلّی یا سیاستمداری و روزنامه‌نگاری وی، حرف‌های دوپهلوی نزدیکان دربار رضاشاه و علاقه‌مندان به ضیاءالدین طباطبایی درخور توجه‌اند.

برخی از نظرها را خواهم آورد. پیش از آن، باید دانست که صداقت بهار و پافشاری او در دوری کردن از بدی‌ها، دشمنان زیادی برایش دست‌وپا کرد. یکی از ناظران سال‌های آخر احمدشاه نوشته است که: «دشمن زیاد دارد»[9].

دست‌کم در برخی دوره‌ها، کسانی همچون محمدعلی فروغی و سید ضیاءالدین طباطبایی و البته پهلوی سردار/ شاه، او را دوست نمی‌داشتند و شمار بزرگ‌تری، به صورت مأموریت از سوی آنان و به‌ندرت با توجه به نظر و عقیدۀ خود، درباره‌اش بد گفته و بد نوشتند: حسین صبا، علی دشتی، ابوالقاسم عارف، ابراهیم ناهید، یعقوب انوار… به‌صراحت و علی‌اکبر داور، محمد محیط طباطبایی و شماری دیگر به‌تلویح…

او خود معتقد بود راست‌پندارِ درست‌کردار باید سخن خود را بگوید و هراسی از دشمن‌تراشی نداشته باشد:

با کدام شخص بیشتر دوستی کنیم؟ با شخصی که بیشتر دشمن دارد. توانگر واقعی کدام است؟ آن‌که علم زیاد دارد؟ آن‌که پول زیاد دارد؟ یا آن‌که قوت زیاد دارد؟ آن‌که حسود زیاد دارد.[10]

همچنان که گفته است:

مردن اندر شجاعـت ادبی            بهتر از چاپلوسی و جلبی

بحث دراین‌باره، سخن را به درازا می‌کشد. به آوردن چند نظر بسنده می‌کنم:

–  باوجود تفاوت عظیمی که سعید نفیسی ازنظر دانش و اخلاق سیاسی و اجتماعی با بهار داشت، درباره بهار سخنی دارد که آن را نزدیک به واقعیت یافته‌ام:

در سیاست همیشه تندرو و پیشرو و در اظهار عقیده بی‌باک و دلیر بود. حتی می‌توان گفت بیش از آن‌چه باید، بی‌تاب و بی‌اختیار بود و می‌خواست همیشه در صف اول باشد.

همین، سبب می‌شد که گاهی از این‌سو به آن‌سو می‌رفت؛ اما نمی‌توان منکر شد که به‌اصطلاح «یک‌دنده» بود و حتی از این یک‌دندگی گاهی زیان می‌دید.[11]

–  غلامحسین یوسفی، شاگرد برجستۀ او، نوشته است:

اهل تقلید و تعبد نیست. فکری دارد زنده و دورپرواز و هوشی تیز و در برابر اندیشه‌های رایج عصری و آن‌چه بدو عرضه می‌شود، به‌آسانی تسلیم نمی‌گردد، بلکه از خود رأی و نظری دارد. این روح انتقادی را در شاعری، روزنامه‌نویسی، سیاست، معلمی، حفظ کرد.[12]

–  محمدعلی سپانلو، شاعر و پژوهشگر، از منش بهار چنین یاد کرده است:

اگر بخواهیم با مسلک‌های سیاسی جدید قضاوت کنیم، بهار یک سوسیال‌دمکرات بود. دمکرات بودن خمیره روحش بود که با فرهنگ مشروطه بار آمده بود و سوسیالیسم، برگزیده وجدان او که خواهان عدالت اجتماعی بود.[13]

بگذریم از آنان که در حیات شاعر بدترین ناسزاها را بدو گفته، سخت‌ترین اتهام‌ها را هم بدو بسته‌اند؛ از میان فرهیختگانی که نمی‌توان به آن‌ها علاقه‌مند نبود، عارف است که چنین کرده است.

این شاعر وطنخواهِ بسیار احساساتی، به سال 1307، هنگامی‌که به گوشه‌گیری اندوه‌بارش ادامه می‌داد و بهار هم در همان زمان، با فشارهای دستگاه و جاسوسی نظمیه سر می‌کرد، نوشت:

همین‌قدر لازم است بدانید سه چیز مرا پیر، بلکه تمام کرد: کشته شدن سردار نامی ایران که قرن‌ها خواهد گذشت و نظیر او را این کشور بلادیده نخواهید دید، کلنل محمدتقی خان؛ هیاهوی یک‌مشت شیّاد بی‌عاطفه دزدِ خیانت‌پیشه که از آن جمله است ملک‌الشعرا به طرفداری از آقا سید ضیاء؛ عارفنامه جلال‌الممالک ایرج میرزا.[14]

گفتنی است که بااین‌همه و با همه آن‌چه عارف در دوره جمهوری‌خواهی سردار سپه درباره بهار و یارانش در روزنامه ناهید نوشته بود، پس از درگذشت او، بهار شعری را با این مطلع سرود که شهرت فراوان یافت:

دعوی چه کنی؟ داعیه‌داران همه رفتند

شـو بار سفر بنـد که یـاران همه رفتند

من خود، این سخن محمدعلی اسلامی ندوشن را دوست می‌دارم و آن را شامل مقاله‌های سیاسی و اجتماعی ملک‌الشعرای بهار نیز می‌دانم: «شاعر مقتضیات».[15]

 

از اندیشه تا کردار

در زندگی روزمره و از آن مهم‌تر، دربارۀ کسانی که سروکار جامعه با آن‌هاست و نامی و اثری دارند، باید دید آیا حرف و عملشان یکی است؟

با این اشارۀ بدیهی، می‌توان «اندیشه و گفتار» و «اندیشه و کردار» ملک‌الشعرای بهار را با نگاهی به مقاله‌های سیاسی و اجتماعی‌اش زیر ذرّه‌بین گذاشت. او خود گفته است:

مکرر گفته‌ایم هر کس خواسته باشد کسی را از گردۀ مقالات جراید بشناسد یا کاری را برحسب خطابیات و حماسه‌های روزنامه‌ای شروع کند به جایی نخواهد رسید![16]

نام‌آور نمی‌تواند به طرح اندیشة خودبسنده کند: زمان‌هایی فرامی‌رسد که ناگزیر باید در برابر دیگران، واکنش نشان دهد و به‌ویژه اگر روزنامه‌نگار یا سیاست‌پیشه باشد، به مناقشه کلامی و ستیز قلمی نیز بپردازد.

چه‌بسا روزنامه‌نگاران معاصر بهار، که در مقاله و تفسیر و گزارش، اندیشه‌های منطقی و سخنان دلنشین- از خود یا به وام از دیگران- به روی کاغذ آورده و در عمل، راه‌های دیگر رفته و به جای آن‌همه از مشروطیت و مردم‌سالاری و آزادی سخن گفتن، بنای نوخودکامگی را با دروغ و یاوه استوار ساخته‌اند.[17] ازاین‌روست که باید از میدان امتحان سخن گفت.

بهار مردی است بسته به «تعهد»هایش. به وطن، به مذهب، به سوگند، به احترام شخصیت خودش، به دوستی، به خانواده، به سنّت‌های ادب فارسی… وفاداری نشان می‌دهد؛ اما می‌تواند، هنگامی‌که «مقتضی» بود- و بیشتر، هنگامی‌که یکی دیگر از تعهدها را نیرومندتر یافت- تعهدی را قربانی کند: چند بار برای حفظ خانواده یا جان خود به این کار دست یازید.

افزون بر این، او هم به‌ مانند دیگر آدمیان، برآوردهای نادرست و اشتباهی کرده و گاه، به مصلحت، خلاف باور خود، مطلبی را نوشته است و این‌ها، بیشتر هنگامی بود که از سوی جماعتی سخن می‌گفت یا به سبب دوستی با کسی، قلم می‌زد. کم نیستند موردهایی که خلاف باور خود شعری سروده و مطلبی نگاشته است.

آن‌ها را دو انگیزه بیش نبود: فشار استبداد (ازجمله برای حفظ خانواده در دوره تبعید و پس‌ازآن) و یا فشار دوستان سیاسی. در حمایت از دوستانِ کار به دستش تا آن‌جا پیش رفت که مقاله‌ای در تأیید تبعید مخالفان دولت وثوق‌الدوله نوشت.

البته در پایان این مقاله، جایی هم برای گریز گذاشت[18]؛ نیز، اگرچه به‌طورکلی معتقد به آزادی و به‌ویژه آزادی نوشتار و گفتار بود، گاهی خلاف آن عمل کرد.

در حکومت‌های دوستانش وثوق‌الدوله و قوام‌السلطنه، بستن روزنامه‌ها را مورد اعتراض قرار نداد. البته آن دو و به‌ویژه دومی روزنامه‌های بسیار هتاک و دشنام‌گو و شایعه‌پراگن را توقیف کردند، اما آن توقیف‌ها غیرقانونی بود.

اگرچه بهار دخالتی در کار نداشت، این‌گونه«خودداری» را هم از کسی چون او پسندیده نمی‌یابیم.

کاش بهار قادر می‌بود باانصاف‌تر باشد: تا آن‌جا که من دیده‌ام، به خطاهای خود اعتراف نکرد و اگر هم اشتباهی را پذیرفت، آن را ناشی از رفتار و کردار دیگران انگاشت!

 

بهار از خود می گوید
بهار از خود می گوید

 

 

چند نکته برای شناخت بهتر بهار

سال‌های طولانی آشنایی با کارهای بهار و علاقه‌مندی بدو، داوری‌هایی را برانگیخت که اغلبشان را در سطرها و صفحه‌های پیشین خوانده‌اید. حال، چکیدة نکته‌ها و برداشت‌های دیگری را بر آن‌ها می‌افزایم:

–  حتی از نخستین مقاله‌هایش می‌توان دریافت که بهار خودآموخته و در ضمن شیفته سخنان نو و سنجیده بوده است.

–  هنگامی‌که به نتیجه‌ای راضی‌کننده می‌رسید، آن را ملکۀ روح و ذهن خود می‌ساخت و از آن دست نمی‌کشید.

–  ناخشنودی‌ها، تردیدها و بدبینی‌ها هم در شعر و هم در مقاله‌های او موج می‌زند، اما سرانجام در هریک، امید و آرزو غلبه می‌کند.

–  در جامعه‌ای که «همرنگ جماعت» شدن توصیه می‌شود، پایداری عقیدۀ بهار به «یک‌دندگی» (چنان‌که مرد رنگارنگی چون سعید نفیسی گفته است) تعبیر می‌شود.

در بررسی‌های پیشین دیدیم که درواقع، هیچ رویدادی نتوانست باورهای او را دگرگون سازد، اگرچه گفتیم که گاهی ناگزیر شد خلاف باور خود چیزی بگوید یا بنویسد. در همان حال، پنهانی، عقیدة راستینش را در قالب شعر و یادداشت ثبت می‌کرد.

–  در مقاله‌ها و به‌خصوص سرمقاله‌ها، بهار نظرهای مختلفی ارائه داده است که پاره‌ای از آن‌ها تازه بودند و علاوه بر این، هر یک جامعیتی داشتند که با دیگر زمینه‌های آرمانی نوشتار او، همخوانی نشان می‌دهد.

این انسجام و تداوم وفادارانه، بهار را از اکثر روزنامه‌نگاران زمانه‌اش ممتاز می‌سازد، زیرا به‌خوبی می‌دانیم که بیشتر آنان، روزنامه را وسیلة نان درآوردن و یا نزدیکی به صاحبان زر و زور و حتی بیگانگان کرده، اخلاق روزنامه‌نگاری، بل اخلاق عمومی را به هیچ نمی‌گرفتند.

–  بهار تک‌روی می‌کرد: جز دورۀ سردبیری روزنامۀ ایران و وزارت کوتاه‌مدتش، همواره در اقلّیت بود. حتی می‌گفت که در آن اکثریت‌ها نیز تفاوت‌های عمده با دیگران داشت. البته در کار ادب و پژوهش نیز با همگنان سازگار نبود!

–  در دوستی پابرجا بود و از این راه لطمه‌ها نیز خورد. از میان آنان که گرامی‌شان داشت، سید حسین اردبیلی نخستین همکار روزنامه‌نگار، سید حسن مدرّس و احمد قوام بوده‌اند.

درحالی‌که همواره از مدرّس به نیکی یاد می‌کرد، خاطرش از قوام آزرده بوده و انتقادهای سختی از او کرده است.[19]

–  چنان‌که خود بارها گفته و بدان بالیده است، نکتۀ بسیار مهم دیگر در فعالیت سیاسی و روزنامه‌نگاری بهار، عفت کلام و قلم اوست؛ آن‌هم در دوره‌ای که بهتان و ناسزا سکۀ رایج بود و شاعر سیاست‌پیشۀ روزنامه‌نگار، خود آماج زشت‌ترین سخنان و سخیف‌ترین اتهام‌ها.

وی در شمارۀ نخست نوبهار مشهد، یعنی در آغاز حرفۀ روزنامه‌نگاری‌اش، بخش بزرگی از یک غزل حافظ را با عنوان «مسلک ما» در صدر روزنامه چاپ کرد و به‌جرئت می‌توان گفت که همواره بدان وفادار ماند:

مـا نگوییم بـد و مـیل به‌ناحق نکنیم

جامة کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

*

ازآن‌رو که بهار شاعری توانا، دانشوری سرشناس و مرد صحنۀ سیاست است، نمی‌توان به نقل نظرهای آرمان‌خواهانه یا راهکارجویانۀ او بسنده کرد.

ما- اگرچه به‌اختصار- کوشیدیم نشان دهیم که آن مرد بزرگ دشمنی‌ها و پرونده‌سازی‌ها را ناچیز انگاشت، صداقت را از دست ننهاد و در عرصۀ عمل هم به آن‌چه می‌نوشت وفادار بود؛ اگرچه این وفاداری همواره به زیانش می‌انجامید.

نگاهی به مقاله‌های سیاسی و اجتماعی بهار، او را مبارزی معرفی می‌کند که گاه داودوار در برابر جالوت ایستاده است. از سوی دیگر، اگر بخواهیم دست به مقایسه‌ای بزنیم، زندگانی بهار را در زمینه‌های اصلی، مشابه شاعر و نویسندۀ مبارز فرانسوی ویکتور هوگو خواهیم یافت:

شاعری؛ روزنامه‌نگاری؛ وکالت مجلس شورا؛ مخالفت با کسی که به سوگند خود وفادار نبوده، از راه جمهوری‌خواهی عزم سلطنت داشت؛ زندان؛ تبعید… و شهرت جاودانه!

بهار

[1].  صولی از محدثان است. شاید دربارۀ خود گزاف می‌گفته که بهار بدان اشاره کرده است. این معنا را جای دیگر نیافتم.

[2].  بهار، تاریخ مختصر…، ج1، دیباچه (ح).

[3].  «تعارف دوستانه!»، نوبهار، ش241، 4 محرم 1334/ 19 آبان 1294.

[4].  «درخواستهای من»، قانون ، س3، ش37، 29 رمضان 1342/ 15 اردیبهشت 1303.

[5].  محمد گلبن، بهار و ادب فارسی، (تهران: امیرکبیر، 1356)، ج2، صص 279-281 و غلامحسین یوسفی، «یادگار بهار»، بهار و ادب فارسی، ج1، ص22.

[6].  نوبهار، ش331، 9 بهمن 1296.

[7].  نوبهار، ش306، 5 قوس 1296.

[8].  «دوست نمی‌دارم!»، نوبهار هفتگی، ش18، 5 بهمن 1301.

[9].  قهرمان‌میرزا سالور (عین‌السلطنه)، روزنامۀ خاطرات، به کوشش ایرج افشار و مسعود سالور، (تهران: اساطیر، ۱۳۷۹)، ص۴۷۹۷.

[10]. م. ب، «خواطر و آراء»، زبان آزاد، ش32، 26 میزان 1296.

[11]. سعید نفیسی، «مرگ بهار»، کاویان، س2، ش24‌، 5 اردیبهشت 1330.

[12]. یوسفی، همان مقاله، ص22.

[13]. محمدعلی سپانلو، چهار شاعر آزادی، (تهران: نگاه، 1369)، ص351.

[14]. ابوالقاسم عارف قزوینی، نامه‌های عارف قزوینی، به کوشش مهدی نورمحمدی، (تهران: نگاه، 1391)، ص 187.

[15]. محمدعلی اسلامی، «به یاد دهمین سال درگذشت ملک‌الشعرای بهار»، پیام نوین، س 3، ش10، تیر 1340.

[16]. «سیدضیاءالدین و افکار او»، نوبهار، س33، ش63، 25 مهر 1322.

[17]. از معاصران بهار بسیارند: یعقوب انوار، عباس خلیلی، علی دشتی، زین‌العابدین رهنما، حسین صبا، ابراهیم ناهید…

[18]. «تبعیدشدگان اخیر؛ هیئت ودادیون»، ایران، ش514، 14 ذی‌حجۀ 1337/ 18 سنبلۀ 1298.

[19]. به ویژه بنگرید به: نامه‌های ملک‌الشعرا…، صص149-150 مربوط به سال 1322و ص187 مربوط به فروردین 1327.

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.

بازگشت به فروشگاه