جعل هویت مردانه

جعل هویت مردانه مرد

جعل هویّت مردانه
نقدی بر چهار کتاب جدید دربارة ارنست همینگوی

فینتان اوتول
ترجمة گلی امامی

ارنست همینگوی: زندگینامه. مری وی. دی‌یربورن.
*
ارنست همینگوی: یک زندگی جدید. جیمز ام. هاچیسون.
*
نویسنده، ملوان، سرباز، جاسوس: ماجراهای اسرارآمیز و پنهان ارنست همینگوی1935-1961. نیکلاس رینولدز.
*
داستان‌های کوتاه ارنست همینگوی:نسخة کتابخانة همینگوی. با ویرایش و مقدمة شان همینگوی. گردآوری پاتریک همینگوی.

 

مطمئن نیستم که انجمن ملّی تفنگچیان (انجمن طرفداران خریدوفروش آزاد اسلحه در امریکا) هرگز به عقلش رسیده باشد که یک برندة جایزة نوبل ادبیات را به عضویت بپذیرد. اگر رسیده باشد، تردید نکنید آن عضو قطعاً ارنست همینگوی می‌بود. کتاب نفیسی در سال 2010 چاپ شد با عنوان تفنگ‌های همینگوی.

 

کاتالوگی با تصویرهای رنگی فراوان، بسیار خوش‌چاپ، بسیار دقیق و به شکل غریبی فتیشیستی از مجموعة سلاح‌های این نویسندة بزرگ: براونینگ اتوماتیک 5ام، کلت وودمن، تفنگ وینچستر 21، برتای اس3، تفنگ منلیچرشوئناور، نیترو اکسپرس577 (که همیشه در تخیّلش می‌خواست سناتور مک‌کارتی را با آن بکشد)، بیگ بور ماوزر، و مسلسل تامپسن که مدعی بود کوسه‌ها را با آن شکار می‌کرده. در یکی از تصاویر با در دست داشتن تفنگ براونینگ‌اش با غرور کنار گری کوپر ژست گرفته، یا در حال نشان دادن تفنگ پامپ 12اش به یک زیباروی هالیوودی است، با این زیرنویس:

 

« همینگوی عاشق این بود که به زن‌ها تیراندازی بیاموزد، و کدام مردی است که نخواهد در این مورد استاد جین راسل باشد؟» عکس دیگر با گریفین و هو و تفنگ 30-60 اسپیرینگ‌فیلد، که « هنوز از خون گوزن، آهو و خرس آلوده است». تنها تفنگی که گردآورندگان کتاب از هویتش مطمئن نیستند، تفنگی است که در سال 1961 با آن به زندگی خودش خاتمه داد.

 

رمانتی‌سیزم امریکایی همینگوی ارتباطی عمیق با دنیای طبیعت داشت که از طریق حملات خشونت‌آمیز به آن، بیان می‌شد. در یکی از هنوز جذاب‌ترین داستان‌هایش، «پدران و پسران»، شخصیت هم‌ذاتش، نیک آدامز را می‌بینیم که در جاده‌ای بیرون شهر می‌راند و «در تخیلاتش مشغول شکار در آن طبیعت» است.

و همین ویژگی حریصانه بود که همینگوی را در زمان خودش به عنوان معیار «طلای مردانگی» امریکایی به شهرت رساند. همان‌گونه که دیوید اِرْل، در مجلة (مردانه)‌اش، تمام مردان ، در سال‌های 1950 با عناوینی چون: «همینگوی: نمونۀ مردانگی شمارة یک در امریکا» و «سینۀ پشمالوی همینگوی»، نشان داده است.

 

لیکن همین خصوصیات «نر گردن‌کلفت»، و تمایل به تصاحب زنان و شکست طبیعت است که اکنون همینگوی را به شخصیتی وحشی تبدیل کرده است. دشوار است با مردی همدلی نشان داد که در تلگرافی به زن سومش، روزنامه‌نگار درخشان، مارتا گلهورن ، زمانی که در حال پوشش خبری جنگ جهانی دوم بود، می‌نویسد: «تو خبرنگار جنگی هستی یا همسر رختخواب من؟» و از آن بدتر کشتار شیرها، چیتاها، پلنگ‌ها و کرگدن‌ها در افریقاست، یا افشاگری رک و پوست‌کندة مری دی‌یربورن، از سرنوشت هجده ماهی که همراه رفقایش در کی‌وست گرفته: « از آن‌ها برای کود باغچه‌های همسر دومش پائولین، استفاده می‌کرد.»

 

افزون بر این، و با در نظر گرفتن شواهد بسیار در سال‌های آخر عمرش – و به نقل‌قول از همسر چهارمش مری: «بسیار پرخاشگر، خشن، متجاوز و بی‌نهایت کودکانه» رفتار می‌کرد – طبعاً خواندن زندگینامه‌اش انزجار بیشتری برمی‌انگیزد. باوجوداین، اشتهای خواندن زندگینامه‌های همینگوی سیری‌ناپذیر است.

به نظر می‌رسید مایکل رینولدز، هر آنچه را که گفتنی بود در زندگینامة پنج‌جلدی‌اش که بین سال‌های 1986 تا 1999 منتشر شد، گفته است، ولی کتاب‌ها همچنان یکی پس از دیگری منتشر می‌شوند و بر مسئله‌ای تأکید می‌ورزند که گلهورن، در نامه‌ای به مادرش درست پیش از طلاق از همینگوی، اشاره‌کرده بود: «یک مرد باید نابغه باشد که بتواند چنین انسان نفرت‌انگیزی از خودش بسازد.»

 

تداوم کندوکاو بیشتر و بیشتر در زندگی همینگوی خطر آلودگی را به وجود می‌آورد: این گِل‌ولای نفرت‌انگیز شخصیتی می‌تواند در نبوغِ آثاری چون وداع با اسلحه، خورشید همچنان می‌درخشد، و انبوهی داستان‌های کوتاه درخشان دیگر نفوذ کند. مگر این‌که بپذیریم (از طریق این حفاری‌ها) ناظر قلابی بودن مردانگی مرد شمارة یک امریکا و تراژدی عمیق این نوع مردانگی، که در سراسر زندگی همینگوی نقش داشته است، هستیم.

 

جیمز هاچیسون، در اوایل کتاب زندگینامة جدیدش، حکایتی تعریف می‌کند که همان اندازه مصنوعی است که نیزه‌ماهیِ مردة فیلم پیرمرد و دریا، قلابی است. در این داستان به تضاد میان ویژگی سوپرمن بودن جسمی و روحی همینگوی و نحیف و نزار بودن جیمز جویس در پاریس اواسط دهة 1920 می‌پردازد:

 

همینگوی اغلب درباره ضعف قوای جسمانی مرد ایرلندی سر به سرش می‌گذاشت، و زمانی که برای تفریح و میگساری می‌رفتند، که اغلب می‌رفتند، همین مسئله به همینگوی فرصت می‌داد که بیشتر خودنمایی کند. در موقعیتی، که جویس مست کرده بود و با مردی درگیر شده بود و می‌خواست مردانه از پسش بربیاید، به‌سادگی رو می‌کند به همینگوی و می‌گوید: «همینگوی ترتیبشو بده. ترتیبشو بده.»

 

آیا واقعاً جویس در میخانه‌ها جنگ‌ودعوا راه می‌انداخت؟ اگر چنین است، پس زندگینامه‌نویسان او نکتة مهمی را از قلم انداخته‌اند. مایکل رینولدز، در کتاب موثقش همینگوی: سال‌های پاریس، هیچ اشاره‌ای به این داستان دهان آب‌ انداز نمی‌کند. اصل این حکایت، تا آنجا که من می‌توانم بگویم، قمپز درکردن همینگوی در سی سال بعد است، که آن را در مصاحبه‌ای با مجلة تایم، و پس از بردن جایزة نوبل ادبیات در 1954 تعریف می‌کند. و البته محتوای ماجرا آشکارا ساختگی است.

 

حکایت پنهان شدن ایرلندی نحیف و نزار در پشت امریکایی قلدر، بخشی از نقل‌قولی است که در آن ظاهراً جویس به همینگوی می‌گوید: «نگران است که نوشته‌های خودش زیاده از حدّ شهرستانی باشد و این‌که شاید بهتر است قدری سفر کند و دنیا را ببیند.» و نورا، همسر آیندة جویس، که در حال گوش دادن است، حرف او را تأیید می‌کند: «همسرش هم حضور داشت و گفت، که نوشته‌هایش بیش‌ازحدّ شهرستانی است – “بد نیست جیم کمی هم به شکار شیر برود.”»

 

آنچه کل داستان را آشکارا ساختگی می‌نمایاند این است که تاریخ نخستین سفرهای شکار شیر همینگوی مربوط به 1933 است، در حدود ده سال بعدازاین به‌اصطلاح گفت‌وگو. در حقیقت، جویس‌ها ظاهراً اعتراف می‌کنند که جویس نویسندة بهتری می‌شد اگر مانند دهه‌های آخر عمر همینگوی می‌بود: نمونة مردانه‌ای از جهانگرد و شکارچی، و نه مرد لاغر و نحیفی که نیازمند هم‌پیاله‌اش بود که به نمایندگی از او ترتیب طرف را بدهد.

 

به‌عبارت‌دیگر، این ماجرا چیزی بیشتر از آن‌که به ما بگوید که همینگوی دروغ‌گویی ناگزیر بود نیست و این‌که هاچیسون حماقت کرده و در دام این دروغ‌ها افتاده است. تصوّر جویس در یک سفر شکاری به افریقا، می‌تواند سرگرمی بانمکی برای مجلس شامی باشد: پروست در فضا یا کافکا در دیسکو. لیکن، در بطن این شوخی اندوه عمیقی نهفته است.

زیرا این داستان‌های من‌درآوردیِ بی‌اساس جایگزین نکته‌ای شده که می‌تواند حقیقت داشته باشد: این‌که همینگوی ارتباط عمیقی با جویس داشته است. و خورشید همچنان می‌درخشد و وداع با اسلحه، به چیزی می‌پردازند که جویس در یولیسز انجام داده بود.

همان‌گونه که خود همینگوی در مصاحبه‌ای با جورج پلیمتون در پاریس ریویو (1958) اعتراف کرده: «تأثیر آثار جویس عاملی بود که همه‌چیز را دگرگون کرد، و امکان این را به وجود آورد که از موانع ببُریم.»

 

بخشی از این موانع نوشتن دربارة روابط جنسی و جسم بود و بخشی مسئلة سبک. همینگوی از آزادی‌ای که جویس خلق کرده بود بهرة فوق‌العاده بُرد. لحن استادانة داستان‌های نیک آدامز او ملهم از دوبلینی‌ها است:

 

به‌عنوان‌مثال نمی‌توان نخستین اثر بسیار موفقش «اردوگاه سرخ‌پوست‌ها» را بدون «آرابی» مجسم کرد، و در مقدمة شان همینگوی در چاپ جدید داستان‌های کوتاه همینگوی می‌خوانیم که چگونه پدربزرگش هشت صفحه از اول این داستان را حذف می‌کند تا خواننده را مستقیم وارد جریان بکند، همان‌گونه که جویس کرده است. تک‌گویی درونی مری، همسر هری مورگان، در آخر داشتن و نداشتن، ممکن است جایگزین موفقی برای مالی بلوم در یولیسز نباشد، اما دست‌کم جویس این مجوز را به همینگوی داد که امتحان کند.

باوجوداین، این قبیل تأثیرها در مقابل چیزی که جویس به همینگوی داد، اهمیت کمتری دارد: همانا تصور مشخصی از مردانگی. و این درست نقطة مقابل شخصیتی است که همینگوی بعدها جعل کرد – قهرمانی که «مسائل را مردانه حل‌وفصل می‌کند». جویس در لئوپولد بلوم، قهرمانی به ما می‌دهد که چیزی را حل‌وفصل نمی‌کند و اصولاً اصلاً مردانه عمل نمی‌کند؛ مردک حقیر صلح‌طلبی که با خیانت‌های مالی کنار می‌آید.

تراژدی بزرگ همینگوی این است که در این ضعف مردانه غوری عمیق‌تر کرد و سپس دقیقاً خود را به نقیضه‌ای از مردانگی تبدیل کرد که می‌خواست براندازدش. و با تمام این حرف‌وحدیث‌هایش دربارة شجاعت، احتمالاً او ضعیف‌ترین شخصیت ادبی قرن بیستم است.

 

همینگوی در دو مورد تصوراتی داشت که آن‌ها را پشت شهرت عمومی عجیب‌وغریبش پنهان کرده بود – نوعی تخیلات جنسی پیچیده و دیگری آسیب‌دیدگی روحی. از زمان چاپ رمان ناتمامش باغ بهشت، که او بی‌وقفه از سال 1945 تا 1961 روی آن کار کرده بود، آشکار شد که عبور از مرزهای روابط جنسی او را به هیجان می‌آورد. شخصیت مرد – مرد او حداقل بخشی در تخیلاتش مرد – زن بود. از پیش مشخص بود که همینگوی به امکانات تحریک‌آمیز دوجنسیتی‌ها تمایل دارد.

 

در وداع با اسلحه، فردریک و کاترین بحث می‌کنند که موهایشان را به یک حد بلند کنند، «تا هردو یکی شوند». در داستان «آخرین کشور خوب»، خواهر نیک آدامز موهایش را کوتاه می‌کند تا شبیه برادرش شود – «حالا من هم پسر شده‌ام» – که نیک در پاسخ می‌گوید: «خیلی خوشم می‌آید». لیکن باغ بهشت این مقوله را به‌مراتب فراتر بُرد. کاترین موهایش را کوتاه می‌کند تا شبیه دیوید همسرش شود، و دیوید به دختری به نام کاترین تبدیل می‌شود […] .

 

زلدا فیتزجرالد (همسر اسکات فیتزجرالد) سر‌به‌سر همینگوی می‌گذاشت و می‌گفت «اِواخواهری با سینة پشمالو»، که حرفی نادرست و ظالمانه بود، ولی دست‌کمی از کاریکاتوری که همینگوی از خودش به‌عنوان مردترین مرد کرة زمین ساخته بود، نداشت.

 

زندگینامة جدید مری دی‌یربورن بسیار متعادل و عمیقاً پژوهشی است و به نحو قانع‌کننده‌ای برخی از این علائق همینگوی را تا دوران کودکی او پیگیری می‌کند و این‌که مادرش، گریس، طوری رفتار می‌کرد که گویی همینگوی و خواهر بزرگ‌ترش مارسلین دوقلو هستند و موهایشان را یک‌جور کوتاه می‌کرد و اصرار داشت در یک کلاس باشند.

انزجار شدیدی که همینگوی نسبت به خواهرش پیدا کرده بود شاید نخستین بیان واکنش او نسبت به نیاز پیچیده و افراطی در جهت مخالف بود. درعین‌حال پیچیدگی مقولات جنسی همینگوی می‌تواند به تجربة او از جنگ جهانی اول بازگردد.

 

البته از تصور این‌که جنگ به او آسیب رسانده بود، متنفر بود. بخشی به این دلیل از آن نفرت داشت که به کلیشه‌ای تبدیل شده بود. در نحوة گفتار بی‌تفاوت جیک بارنز ، راوی خورشید همچنان می‌درخشد، با بِرت اَشلی، در عین طنز نوعی بیزاری و ملال دیده می‌شود: «احتمالاً می‌توانستیم به صحبت ادامه بدهیم و دربارة جنگ بحث کنیم و بپذیریم که در واقعیت مصیبتی برای تمدن بیش نیست، و بهتر بود از آن پرهیز شود.»

 

قابل‌درک است کسی که خانواده‌اش طیّ چند نسل دچار مصیبت اختلالات روانی و خودکشی بوده، نخواهد در حدّ موضوعی برای پژوهش تنزل یابد. در مصاحبة 1954 با مجلة تایم، [روزنامه‌نگار] می‌پرسد: «اگر کسی از شما بپرسد که هر کاری که انجام داده‌اید ناشی از برخی آسیب‌های روانی بوده، چه جواب می‌دهید؟ [پاسخ می‌دادم] بنده خیال ندارم به عنوان لگز دایاموند ادبیات شناخته شوم.» (دایاموند گانگستری بود که از چندین سوءقصد جان سالم به در برده بود.)

 

زمانی که در سال 1959 تحقیق فیلیپ یانگ دربارة او منتشر شد، همینگوی در نامه‌ای به هاروی برایت این‌گونه اعتراض کرد: « مگر همه‌چیز آسیب روانی است؟ بله، در 1918 آسیب‌های زیادی بود ولی در 1928 دیگر اثری از آن‌ها نبود». لیکن اگر مردانگی غلوآمیز روشی برای فرار همینگوی از جاذبه‌اش نسبت به دوجنسیتی بودن بود، ژست‌های«اَکشن مَنِ» افراطی‌اش، و بازگشت مدام به صحنه‌های مرگبار و خطرناک، بدون تردید علائمی بودند از تأثیر عمیق تجربه‌های اوایل جنگ.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.

بازگشت به فروشگاه