سونات کرویتسر لئو تولستوی (1889)

سونات کرویتسر معرّف بحرانی در حیات معنوی تولستوی است

سونات کرویتسر

لئو تولستوی (1889)

 

 

 

بتهوون سونات شمارهٔ 9 خود را که به «سونات کرویتسر» معروف است و برای دونوازی ویولون و پیانو ساخته شده، در سال 1802 کامل کرد. این قطعه از سه موومان تشکیل شده است: اولین موومان آن یک پِرِستوی (presto) پرشور است، به عبارت دقیق‌تر یک پِرِستو در دل یک آداجیو است؛ موومان دوم یک آندانتهٔ آرام است و موومان سوم یک پِرِستوی دیگر است. بتهوون این قطعه را به رودولف کرویتسر (Rodolphe Kreutzer)، نوازندهٔ ویولون و رهبر ارکستر فرانسوی، پیشکش کرد.

 

بتهوون این قطعه را به رودولف کرویتسر (Rodolphe Kreutzer)، نوازندهٔ ویولون و رهبر ارکستر فرانسوی، پیشکش کرد.
بتهوون این قطعه را به رودولف کرویتسر (Rodolphe Kreutzer)، نوازندهٔ ویولون و رهبر ارکستر فرانسوی، پیشکش کرد.
تولستوی از ستایشگران مشتاق بتهوون
تولستوی از ستایشگران مشتاق بتهوون

 

تولستوی از ستایشگران مشتاق بتهوون، و خود نیز نوازندهٔ بااستعداد پیانو بود. در روز سوم ژوئیهٔ 1887 تولستوی شاهد اجرایی خصوصی از سونات کرویتسر بود که به وسیلهٔ پسر خودش سرگئی (نوازندهٔ پیانو) و معلم موسیقی پسرش (نوازندهٔ ویولون) نواخته شد. در طول موومان اول، حاضران دیدند که تولستوی صندلی خود را ترک کرد، به سمت پنجره رفت و از شدّت تأثر هق‌هق گریست.

 

بهار سال بعد، کنسرت دیگری از همین اثر و با همین نوازندگان برگزار شد. این بار ایلیا رپین، نقاش واقع‌گرای روس و و.ن. آندریف برلاک، بازیگر تئاتر هم حضور داشتند. پس از اجرا، تولستوی پیشنهادی را با رپین و برلاک در میان گذاشت: این‌که او، تولستوی، داستانی را با الهام از سونات کرویتسر بنویسد، رپین بر اساس آن یک نقاشی بکشد و آندریف برلاک در مجلسی، در حالی که تابلوی نقاشی پشت سر او دیده می‌شود، داستان تولستوی را دکلمه کند.

 

از قضا چند صباحی پس از این قول و قرار آندریف برلاک از دنیا رفت و رپین هم هیچ‌گاه نقاشی مزبور را نکشید. اما تولستوی داستان خود را نوشت و این داستان [اولیه] به عنوان بخشی از کلیات آثار او در سال 1891 منتشر شد.

 

ین ماجرا خاستگاه ظاهری رمان (یا داستان بلند) سونات کرویتسر است. اما سرچشمهٔ مضمون و محتوای این اثر ازدواج تولستوی و همسرش سوفیا بوده است. به یک معنا، عنوان اثر زائده‌ای است بر مضمونی که سال‌های سال دغدغهٔ ذهنی تولستوی بود: شهوت زناشویی.

 

این ماجرا خاستگاه ظاهری رمان (یا داستان بلند) سونات کرویتسر است. اما سرچشمهٔ مضمون و محتوای این اثر ازدواج تولستوی و همسرش سوفیا بوده است. به یک معنا، عنوان اثر زائده‌ای است بر مضمونی که سال‌های سال دغدغهٔ ذهنی تولستوی بود: شهوت زناشویی.

این ماجرا خاستگاه ظاهری رمان (یا داستان بلند) سونات کرویتسر است. اما سرچشمهٔ مضمون و محتوای این اثر ازدواج تولستوی و همسرش سوفیا بوده است. به یک معنا، عنوان اثر زائده‌ای است بر مضمونی که سال‌های سال دغدغهٔ ذهنی تولستوی بود: شهوت زناشویی.

 

لئو #تولستوی در سال 1862 با سوفیا آندریوونا ازدواج کرد. سوفیا هجده‌ساله بود و تولستوی سی‌وپنج ساله، و این زوج در آغاز زندگی مشترک بسیار خوشبخت بودند. با تلاش و حمایت خستگی‌ناپذیر سوفیا در مقام منشی تولستوی، نویسنده دهه‌های پربار 1860 و 1870 را به نوشتن آثاری چون جنگ و صلح و آنا کارنینا گذراند. در همین دوران سرشار از نیکبختی بود که تولستوی بخشی از داستانی به نام «قاتل همسر» را نیز به قلم آورد.

 

از اواخر دههٔ 1870 ورق برگشت و نشانه‌های فروپاشی در بنیان این ازدواج پدیدار شد. فرزندان یکی پس از دیگری و بعضی هم ناخواسته به دنیا می‌آمدند. در سال‌های پایانی دههٔ 1880 میانهٔ لئو و سوفیا با بگومگوهای تلخ و مکرر شکراب می‌شد. گویی این چرخه هیچ‌گاه از حرکت باز نمی‌ایستاد: رابطهٔ زناشویی، دعوا و مشاجره، آشتی و تولید فرزندان بیشتر (سوفیا بیش از دوازده بار زایمان کرد). از نامه‌ها و یادداشت‌های روزانهٔ آن‌ها چنین استنباط می‌شود که زن و شوهر، هر یک به شیوه‌ای متفاوت، از موجودیت جنسی خود در عذاب بود.

 

تولستوی در آن دوران دیگر از خوردن گوشت، مصرف توتون و الکل و پوشیدن لباس‌های راحت دست کشیده بود (یا تلاش می‌کرد که این‌ها را کنار بگذارد)؛ در ذهن او این چیزها مترادف بود با زیاده‌روی‌های نفسانی و جنسی. در همان ایام به نوشتن داستانی «دربارهٔ مضمون عشق جنسی» مشغول بود و این داستان شاید دنبالهٔ یکی دیگر از داستان‌های پیشینش با نام «قاتل همسر» باشد که موضوع آن حسادت جنسی است. مضمون سرشت جنسی آدمی و جایگاه آن در زناشویی مسیحی ذهن او را به خود مشغول کرده بود.

 

در چنین فضایی بود که تولستوی دو اجرای یادشده از سونات کرویتسر را در سال‌های 1887 و 1888 شنید. بعد از اجرای دوم در 1888، در ذهن او یک هم‌آمیزی اتفاق افتاد و سه چیز، یعنی داستان‌های ناتمامش دربارهٔ عشق جنسی، مشکلات شخصی او در رابطهٔ زناشویی و بتهوون، دست به دست هم داد و به آفرینش سونات کرویتسر منجر شد.

 

در این داستان راوی، که پوزنیشف (Pozdnyshev) نام دارد، پی می‌برد (یا گمان می‌کند پی برده است) که همسرش با یک موسیقی‌دان و نوازندهٔ چیره‌دست پیانو ارتباط دارد، و در خشمی آنی همسر خود را می‌کشد. پی‌رنگ داستان ساده است. خود داستان در اصل بهانه‌ای است برای بیان انتقادهایی بسیار شنیدنی از زبان پوزنیشف دربارهٔ رابطهٔ جنسی، ازدواج، فحشا (که ظاهراً وجه تمایز آن با ازدواج، غیرمجاز بودن آن است)، روابط زن و مرد و سرنوشت واقعی انسان‌ها به عنوان فرزندان خداوند.

 

از بررسی نامه‌ها و یادداشت‌های روزانهٔ تولستوی در این دوره می‌شود فهمید که راوی واقعی سونات کرویتسر پوزنیشف نیست بلکه خود تولستوی است. مثلاً یادداشت زیر را تولستوی در سال 1888، اندکی پیش از ازدواج پسرش الیا، برای او نوشته است:

 

«هدف زندگی ما نباید این باشد که در زناشویی به خوشی برسیم، بلکه باید بکوشیم عشق و حقیقت بیشتری را به دنیا عرضه کنیم. ما ازدواج می‌کنیم که در انجام این وظیفهٔ مهم همدیگر را یاری دهیم. خودخواهانه‌ترین و نفرت‌انگیرترین نوع زندگی، زندگی دو موجود است که برای لذّت بردن از زندگی با یکدیگر پیوند می‌بندند. متعالی‌ترین رسالت را انسانی داراست که زندگی خود را صرف خدمت به خدا و کارهای خیر کند.»

 

و این از زبان پوزنیشف گفته شده:

«چون تا زمانی که نوع بشر باقی باشد، آرمانی را دنبال خواهد کرد و روشن است که آن آرمان، آرمان خوک‌ها و خرگوش‌ها که همان زادوولد بی‌شمار باشد، نیست… بلکه آرمان خیر و نیکی است، نیکی که بر اثر کَفّ نفس و پاکی به دست می‌آید.»

 

نمونه‌ای دیگر، نامهٔ تولستوی به شاگردش چرتکف (Vladimir Chertkov) در سال 1888 است:

«آمیزش در زمانی که زن آمادهٔ باروری نباشد، هیچ توجیه عقلی ندارد و فقط نوعی لذّت جسمی است که بسیار هم نکوهیده و شرم‌آور است و همان‌طور که هر مرد باوجدانی اذعان خواهد کرد، مانند زشت‌ترین و غیرطبیعی‌ترین انحرافات است.»

 

و این سخن پوزنیشف است:

«متوجه خواهی شد که حیوانات فقط زمانی جفت‌گیری می‌کنند که بتوانند تولیدمثل کنند؛ اما پادشاه پلید طبیعت [انسان] مادامی که از این عمل لذّت ببرد، هر زمانی به این کار دست می‌زند. بدتر از همه آن است که این سرگرمی حیوانی را تا جایگاه مروارید خلقت، یعنی عشق، بالا می‌برد و آن را به این نام می‌خواند.»

 

بنابراین، آمیزش جنسی در نظر تولستوی عملی پست و شرم‌آور بود. اما نکته این‌جاست که همسر خودش پیوسته باردار می‌شد و آن‌طور که از یادداشت‌های روزانهٔ تولستوی برمی‌آید او و سوفیا رابطهٔ زناشویی مستمری داشتند. تولستوی به طور کلّی زن‌ها را مقاومت‌ناپذیر می‌یافت. او تمام اشتیاق و نفرت خود را در سونات کرویتسر ابراز کرد و بنابراین عجیب نیست که این داستان شورانگیزترین اثر تولستوی از کار درآمد.

 

وقتی نسخهٔ دست‌نویس آن در سال 1889 منتشر شد (این نسخه بدون اجازهٔ تولستوی هزاران بار رونوشت شد و دست‌به‌دست چرخید) دوستان و آشنایان نویسنده تا در کوچه و خیابان به هم می‌رسیدند، بلافاصله پس از سلام و احوالپرسی از هم سؤال می‌کردند: «سونات کرویتسر را خوانده‌ای؟»

 

یکی از مضامین اصلی کتاب این است که موسیقی حسی‌ترین نوع هنر است. پوزنیشف می‌گوید:

«به عنوان مثال، “سونات کرویتسر” را در نظر بگیر. آن موومان اولش، آن پِرِستو: آیا واقعاً می‌شود که این قطعه در اتاقی با حضور زنانی که لباس دکلته پوشیده‌اند نواخته شود؟»

 

تولستوی خود با شنیدن همین پِرِستو بود که از جای برخاست و به گریه افتاد. پوزنیشف با اشاره به همان نوازندهٔ ویلون که دل زنش را ربود، می‌گوید:

«این مرد به دلیل ظاهر برازنده‌اش، نوآوری‌ها و استعداد موسیقیایی انکارناپذیرش و به دلیل صمیمیتی که بر اثر نشستن کنار همسرم و هم‌نوازی با او میانشان شکل گرفت و نیز به دلیل تأثیر موسیقی و به‌ویژه اثر ویولن بر افراد تأثیرپذیر، به شکلی اجتناب‌ناپذیر نه فقط همسرم را مجذوب خود می‌کرد، بلکه بی‌شک و بدون کمترین تعلل او را تصاحب می‌کرد، خُردش می‌کرد، او را به هر ساز خود می‌رقصاند و هر رفتاری که می‌خواست، با او می‌کرد…»

 

سوفیا که رابطه‌اش با تولستوی در این هنگام به حدّی تیره شده بود که می‌خواست او را ترک کند و بگریزد یا مرد دیگری برای زندگی خود بیابد احساس می‌کرد که با انتشار سونات کرویتسر طرد و تحقیر شده است. سال‌ها ازخودگذشتگی‌اش در مقام همسر و مادر در این اثر به سخره گرفته شده بود و طوری جلوه داده شده بود که گویی اوست که سدّ راه رشد و ترّقی معنوی شوهرش شده است.

 

حجم اطلاعات زندگینامه‌ای تولستوی در سونات کرویتسر چشمگیر است. یکی از شباهت‌های آشکار میان داستان و واقعیت این است که پوزنیشف پیش از ازدواج دفتر یادداشت‌های روزانهٔ خود را به همسر آینده‌اش می‌دهد تا آن را بخواند و با این کار او را بسیار شگفت‌زده می‌کند؛ این ماجرا دقیقاً به همین شکل میان تولستوی و سوفیا هم اتفاق افتاده بود. سوفیا می‌دانست که همهٔ آشنایان و تمام دوستانش این نشانه‌ها را خواهند شناخت و به شباهت‌ها پی خواهند بُرد. او حتی ناگزیر بود که سراسر این داستان را [به عنوان منشی شوهرش] رونویسی هم بکند.

 

سونات کرویتسر معرّف بحرانی در حیات معنوی تولستوی است، بحرانی که او را از آثار بزرگی که در میانهٔ عمر آفرید، یعنی جنگ و صلح و آنا کارنینا، دور کرد و به سوی آثار متأخرش با درون‌مایهٔ آنارشیسم مسیحی سوق داد، آثاری چون پادشاهی خداوند در وجود توست. این گذار بدون رنج و عذاب نبود. راستی در آن وقت که با شنیدن آن پِرِستوی پراحساس به گریه افتاد در ذهنش چه می‌گذشت؟ آیا به زیبایی جهان لذّت‌های نفسانی فکر می‌کرد و به شرّ آن و ناممکن بودن خیر؟ یا داشت در دلش به چیزهایی بدرود می‌گفت که از آن پس می‌بایست به نام عیسی مسیح از آنان دست بکشد؟

 

| سرگذشت نام‌ها: جُستارهایی دربارهٔ نام‌گذاری آثار ادبی | گری دِکستِر | ترجمهٔ پرتو شریعتمداری | 132ص

 

 سرگذشت نام‌ها: جُستارهایی دربارهٔ نام‌گذاری آثار ادبی |  گری دِکستِر |  ترجمهٔ پرتو شریعتمداری
سرگذشت نام‌ها: جُستارهایی دربارهٔ نام‌گذاری آثار ادبی | گری دِکستِر | ترجمهٔ پرتو شریعتمداری

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.

بازگشت به فروشگاه