سیمین بهبهانی شاعر، و تکاپوگر مدنی
در بدرقه و بدرود
کامیار عابدی
زندگی شاعر
الف) سیمینبرِ خلیلی (تیر 1306 – مرداد 1393) فرزند عبّاس خلیلی (روزنامهنگار، مترجم، نویسنده، تکاپوگر سیاسی و دولتمرد) و فخر عُظمی اَرغون (از بانوان پیشگام در تکاپوهای اجتماعی و فرهنگی) در تهران چشم به جهان گشود. پدر و مادرش بسیار زود از یکدیگر جدا شدند. دورههای کودکی و نوجوانی را در کنار مادر، و ناپدریاش، عادل خلعتبری (روزنامهنگار و ادیب) سپری کرد. پس از دورۀ متوسّطه، به تحصیل در مدرسۀ مامایی پرداخت. مدّتی کوتاه بعد از اخراج ناروا از این مدرسه، با حسن بهبهانی (دبیر زبان انگلیسی) ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، دو پسر به نامهای علی (مترجم ادبی)، حسین (حسابدار) و دختری به نام امید (پژوهشگر زبانهای باستانی ایران) است.
ب) از آغاز دهۀ 1330 به تدریس در مدرسهها مشغول شد. همزمان با آن، در سالهای 1341 – 1337 دورۀ لیسانس / کارشناسی دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران را گذراند. با این همه، همچنان به تدریس زبان و ادب فارسی در دبیرستانها رغبت نشان داد. در اواخر دهۀ 1350 در این شغل بازنشسته شد. پس از جدایی از همسرش، در اواخر دهۀ 1340 با منوچهر کوشیار (دارای شغل قضایی) پیمان همسری بست. با این همه، نام ادبی «سیمین بهبهانی»، برگرفته از نام خانوادگی همسر نخستش، همچنان بر وی پایدار ماند.
پ) سرودههای سیمین، اغلب، ذیل نام «بهبهانی» (در آغاز، مدّتی کوتاه، ذیل نام «خلیلی» یا «خلعتبری») از دهۀ 1320، در نشریهها، مجموعهها و نیز دفترهای مستقلّ1 نشر یافت. از دورۀ نوجوانی ذوق شعری داشت.
فضای شعرهایش، اغلب، رفت و آمدی بود میان سنّتگرایی و نوگرایی. این سرودهها در حدِّ فاصل دو گرایش یادشده، از دهۀ 1330، بهتدریج، سبب شهرت و اعتبار ادبی گوینده شد. جز شعرگویی، به ترانهنگاری / نویسی در رادیو هم علاقهای داشت. از دهۀ 1350 به بعد، علاوه بر شرکت در گفتوگوهای ادبی و فرهنگی، به تحلیل و بررسی آثار دیگران نیز پرداخت.2
داستاننویسی و خاطرهنگاری از دیگر تکاپوهای ادبی عمده وی محسوب میشود.3 او در دورههای نوجوانی و جوانی با زبانهای عربی و فرانسوی آشنایی یافته بود.4
ت) پدر و مادر سیمین بهبهانی از جملۀ تکاپوگران سیاسی یا اجتماعی دورۀ خود بودند. از این رو، شگفتآور نیست که فرزند نیز، علاوه بر شعرگویی، به ویژه به تکاپوهای مدنی (قلمروهای فرهنگ و اجتماع که گاه تا مرز سیاست دامنه مییافت) روی آورَد. البتّه، وی از جریان یا اندیشی خاصّی در زمینههای یاد شده حمایت یا پیروی نمیکرد. علایقش، اغلب، در چهارچوب کوشش برای بهبود زندگی اجتماعی، نگرانی نسبت به سرنوشت میهن، برابریطلبی (با تأکید بر حقوق زنان)، آزادیخواهی و انسان دوستی درخور شناخت است.
ث) با این همه، بیشکّ، سهمی از بیقراری جامعه و انسان ایرانی در عصر تجدّد، نصیب این شاعر، و تکاپوگر مدنی هم شده است: در دورههایی از سه دهۀ 1380 – 1360 امکانی برای انتشار برخی از آثارش در ایران وجود نداشت. همچنین پس از ناآرامیهای خیابانی ناشی از انتخابات دهمین دورۀ ریاست جمهوری (خرداد 1388) از خروج از کشور منع شد. امّا پس از انتخابات ریاست جمهوری دورۀ بعد (خرداد 1392)، با رفع این منع، توانست برای دریافت جایزۀ «انجمن قلم مجارستان» رهسپار این کشور شود. او، به خصوص در نیمۀ دوم زندگیش، به سبب آثار و تکاپوهای خود، از قدردانیها و جایزههای گروهها و انجمنهای ادبی، فرهنگی و اجتماعی متعدّد و مختلفی در ایران و جهان بهرهیاب شد.
ج) سیمین بهبهانی در حدود یک دهه و نیم پایانی زندگیاش با چند بیماری دست و پنجه نرم کرد. حتّی به میزان درخور ملاحظهای بینایی خود را از دست داد.5 سرانجام، در صبح روز 28 مرداد 1393 به سبب عوارض مرتبط با بیماریهای تنفّسی و قلبی، زندگی را بدرود گفت. وی، همچنان که چندین و چند بار تأکید و آرزو کرده بود.
(«شعر و شور و سرودم اینجا بود
تخت و تابوت و گورم اینجا هست»
«هفتاد سال این گُلِه جا، ماندم که از کف نرود
یک متر و هفتاد صدم، گورم به خاک وطنم»)،
سه روز بعد، در آدینۀ واپسین روز مرداد، در مُشایعت چند هزار تن از دوستدارانش، در گورستان بهشت زهرای تهران، در جوار پدر و در خاک کشورش آرام گرفت.6
2. نمونه شعر
به بانوی قصّۀ فارسی: سیمین دانشور
دوباره میسازمت، وطن! اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم، اگرچه با استخوان خویش
دوباره میبویم از تو گل، به میل نسل جوان تو
دوباره میشویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش
دوباره یک روز روشنا، سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ میزنم، ز آبی آسمان خویش
کسی که «عَظم رَمیم» را، دوباره انشاء کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه، به عرصۀ امتحان خویش
اگرچه پیرم، ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بُوَد
جوانی آغاز میکنم، کنار نوباوگان خویش
حدیث «حبّالوطن» ز شوق، بدان روشساز میکنم
که جان شود هر کلام دل، چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه، آتشی، به جاست کز تاب شعلهاش
گمان ندارم به کاهشی، زگرمی دودمان خویش
دوباره میبخشیام توان، اگرچه شعرم به خون نشست
دوباره میسازمت به جان، اگرچه بیش از توان خویش
اسفند 1360
3. تحلیلی از شعرها
الف) شعر «دوباره میسازمت وطن» در آغاز جنگ تحمیلی حزب بعث عراق علیه ایران از امید به فردا سخن میگوید. این امید در همان بیت نخست، یا «بیت برجسته»، به صورت مؤکّد بیان میشود.
البتّه، ردیف شعر ضمیرست نه فعل. امّا موج حرکتی که در نیمۀ نخستِ مصراعهای دوم شعر (یعنی فعلهای «ستون میزنم، میشویَم، رنگ میزنم، شکوه میبخشدم، آغاز میکنم») ایجاد میشود، با قافیههای شعر، به لحاظ آوایی / صوتی، به سمت فراز («استخوان، روان، آسمان، امتحان، نوباوگان، دهان، دودمان، توان») گرایش مییابد.
البتّه، در مصراع دومِ بیت هفتم، فعل («گمان ندارم») از حرکت تهیست. در مقابل، در بیت ششم، دو فعل در دو نیمۀ مصراع دوم به حرکتآفرینی عبارت یاری رسانده است. علاوه بر این، تکرار فعل در مصراع نخست و مصراع پایانی شعر («میسازمت») نیز به تأکید ترجیعوار موج حرکت در سراسر شعر انجامیده است.
همۀ این نکتهها، با ردیف «خویش»، که رابطهای خویشی / خودی را میان راوی / شاعر و وطن القاء میکند، به روند همذات پنداری خواننده با راوی / شاعر، و جانشین شدن خواننده در مقام او میافزاید.
ب) وزن شعر (مفاعلن فاعلات فاع، مفاعلن فاعلات فاع) شاید در گوش خوانندۀ متعارف شعر، قدری سنگین / کُند جلوه کند. امّا روانی زبان، بیتردید، از این سنگینی / کندی، تا حدود زیادی میکاهد.
در واقع، صرف نظر از مصراعهای نخست در بیتهای چهارم و ششم، که در آنها عبارتهای عربی به کار رفته است،7 و برای خوانندۀ مورد بحث ما شاید قدری دور از دسترس باشد، شعر، به طور کلّی، سیّالست و از مکثهای ادیبانه، دور. حتّی تکرار «اگر» در مصراع نخستِ بیت پنجم از نوعیست که به آسانی در گوش / چشم خواننده شنیده / دیده نمیشود.
در مجموع، این شعر وطنی / وطنیه در همآهنگی درخور توجّه لفظ و محتوا، یکی از پُراهمیّتترین سرودههاییست که با امیدبخشی و ایجاد فضایی حماسی، ایرانیان را در دورۀ جنگ یاد شده و پس از آن، با هر گرایش فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، به زیر بیرقِ آبادانی و بازسازی میهن فرا خوانده است.8
پ) شعرهای سیمین بهبهانی در دورۀ نخست شعرگوییاش (حدود دهههای 1340 – 1320) را میتوان در دو بخش شناسایی و تحلیل کرد. در بخش نخست، به ویژه، از طریق قالب چهارپاره، گوینده با گرایشی اجتماعی ـ اخلاقی به پیرامون و انسانها مینگرد.
در این شعرها، با تکیه بر جنبۀ داستانی مستقیم، موضوعهایی مانند فقر، خودفروشی، دزدی، و به طور کلّی، نابسامانی اجتماعی در طبقههای فرودست، در پیش چشمان خواننده تصویر و توصیف میشود.
به نظر میآید واقعگرایی (رئالیسم) در سرودههای مورد بحث، با گفتمان غالب دهۀ 1320 و تا حدودی دهۀ بعد، یعنی گفتمان چپگرایی و سوسیالیستی در تناسب است.
شاید پیراستهترین نمونه از این دست شعرهای بهبهانی، مدّتی بعد از این دوره، در سرودهای با عنوان «فعل مجهول» جلوه یافته است. در این سروده، شاعر / راوی در مقام دبیر / معلّم، درس دستور زبان فارسی را به رنج دختر نوجوانی که پدر مُستبد و ناجوانمردش، همسر و فرزندان خود را از خانه بیرون کرده است، پیوند میدهد:
«بچّهها ــ صبحتان به خیر، سلام
درس امروز، فعل مجهولست»
علاوه بر این، گوینده در شعری دیگر، در همان قالب، با بهرهیابی از زبانی کهنگراتر، شرافت روحی و رهبری ناخدایی را در هنگام توفان و غرق شدن کشتیاش، واگویی و بررسی میکند:
«شنیدم که کشتی به دریای ژرف
چو آزرده از خشم توفان شود»9
ت) در بخش دوم، شاعر / راوی به غزلهایی خیالپردازانه روی میآورد. حسّ فردی او با گرایش به عشق و زنانگی در شعرها شکل و گسترش یافته است.10
دست کم، در شماری شناخته شده از آنها با ذهنی چابک و چالاک، و زبانی روان و دوان روبهرو میشویم. در مجموع، در هر دو بخش از شعرهای دورۀ نخست بهبهانی، شاعر گاه با غزلسرایان و گاه با تغزّلنگارانِ سنّتی یا نوسنّتی یک یا دو نسل قبل از خود، از قبیل محمّدحسین شهریار، رهی معیّری، مهدی حمیدی شیرازی و فریدون تولّلی، همگام است.
یعنی گاه به سنّت و گاه به تجدّد در سنّت میاندیشد. امّا نکته اینجاست که وی در هر دو حال، کم یا زیاد، به سوی بیان عواطف از صافی ذهن و لاجرم، زبانِ زنانه تمایل دارد.
به نظر میآید که علاوه بر نمونههای بالا، شماری از تجربههای گوینده در قالب غزل، توانست به نامور شدن او در مقام گویندهای چیرهدست در حافظه و تاریخ ادبیِ زبان فارسی عصر بیانجامد.
منتخبی از دستآوردهای بهبهانی در این زمینه، بر مبنای درهم تنیدگی حالتها و تجربههای «عشق و عاشق و معشوق» از این قرارست:
«گفتی که مرا با تو نه سرّی، نه سریی هست
گر سرّ و سری نیست، نهانی نظری هست»
«برگ پاییزم ز چشم باغبان افتادهام
خوار در جولانگه باد خزان افتادهام»
«ستاره دیده فرو بست و آرمید، بیا
شراب نور به رگهای شب دوید، بیا»
«چون درخت فروردین، پرشکوفه شد جانم
دامنی زگل دارم بر چه کس بیفشانم؟»
«یارب مرا یاری بده تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم»
«نه از تو مهر پسندم، نه یاوری خواهم
ستم اگر ز تو زیبد، ستمگری خواهم»
«نیلوفر شبنمزدۀ ساحل رودم
کس جامه نپوشید ز دیبای کبودم»
«شب چون به چشم اهل جهان، خواب میرود
مِیل تو گرم دردل بیتاب میرود»
«دیشب که خفته بودی در بستر خیالم
میسوخت از تمنّا، پا تا سرِ خیالم»
«دیگر نه جوانم که جوانی کنم ای دوست
یا قصّه از آن ”افتد و دانی“ کنم ای دوست»
«پنجرهها بستهاند، عشق پدیدار نیست
دیدۀ بیدار هست، دولت بیدار نیست»
«خفتنی شد به خدا، بستر سرسبز چمنها
گفتنی شد، به خدا، با تو در آن سبزه سخنها»
«ای با تو در آمیخته چون جان، تنم امشب
لعلت گل مرجان زده برگردنم امشب»
«گفتی که میبوسم تو را، گفتم تمنّا میکنم
گفتی اگر بیند کسی؟ گفتم که حاشا میکنم»
«سخن دیگر نگفتی ای سخنپرداز خاموشم
فراموشت نمیکردم، چرا کردی فراموشم»
«مرا هزار امیدست و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی»
ث) در دو دهۀ 1350 – 1340 به تَبَع و در توازی با نیرو گرفتن جریان مخالفت با غرب، و تأکید بر بازگشت به خویشتن در ایران (در مَثَل، در آثار جلال آلاحمد، علی شریعتی، احسان نراقی و چندین تن دیگر)، در حوزۀ ادب هم کوشش برای احیاء قالب کهن غزل در میان شاعران جوان نوگرا، از منوچهر نیستانی (متولّد 1315) تا حسین منزوی (متولّد 1325) آغاز شد.
شمار گویندگانی که کم و بیش با غزلهایی چند به این جریان یاری رساندند، اندک نبود. با این همه، از دهۀ 1360 به بعد، با توجّه به گسترش جریان شعر نوسنّتگرای متمایل به انقلاب و جمهوری اسلامی (در آغاز، با تأکید بر جنگ تحمیلی در مقام دفاع مقدّس)، جریان غزل نو در حاشیه یا در آستانۀ انحلال قرار گرفت.
اما بهبهانی به انفراد، از اواخر دهۀ 1340 تا حدّی، و از نیمۀ نخست دهۀ بعد، به وسعت، به تجدّد در غزل، با تأکید بر عنصر وزن، توجّه نشان داد. او به خلاف شاعران غزل نو، تا پایان عمر، نوآوریهای مورد اشاره را تداوم بخشید.
ج) نوآوریهای بهبهانی در وزن، در واقع، بهرهیابی از وزنهای مهجور یا رسیدن به وزنهای تازه است.11 او با این راه درصدد دوختن یا بازدوختن قباهایی نو بر قامت قالب غزلست.
بخش عمدۀاین وزنها از نوع دُوْریست (یعنی هر مصراع، به لحاظ وزن، به دو قسمت مساوی تقسیم شده است). چرا شاعر به سوی این وزنها رفت؟ به نظر میآید که وی در حرکت از شعر کهن، یعنی قالبهای عروضی یا وزنهای متعارف شعر فارسی (سعدی و حافظ) به سوی قالبهای غیر عروضی (شعر نیما و نیمایی) در نیمه راه به چهارچوب یا راه حلّ مورد اشاره رسیده باشد. د
ر واقع، او در دورۀ دوم شاعری (از حدود آغاز دهۀ 1350 تا آغاز دهۀ 1390)، بخشی از فردیت آفرینشگرانۀ خود را در موقعیت شاعری با گرایش گسترده به وزنهای کم یا بیاستفاده، یافته است. بهبهانی در حدود نیمۀ دهۀ 1360 در این زمینه با قدری تردید چنین گفته است:
«من هنوز آن شهامت را نداشتهام که از بنیان ویران کنم. هنوز از همان افاعیل معمول استفاده میکنم. امّا ضرب را، آن ضرب رقصان و خوشایند و آشنا را به دور افکندهام. ضربی تلخ، گاه کشیده و گاه تند، گاه کوبنده و گاه نالان به کار گرفتهام»12.
او در حدود نیمۀ دهۀ بعد، با قطعیت و تحلیل دقیقتری از تجربۀ نوآورانۀ خود یاد کرده است:
«این پارههای کلام، در برخورد اوّل، بیوزن به نظر میرسند. از آن رو که وزن مألوف مستعمل ندارند و مثل شعرهای گذشتگان، هزار سال در حافظۀ ملّی ما تکرار نشدهاند. امّا از آنجا که من معتقدم وزن با توجّه به معنی لغوی آن، وقتی ایجاد میشود که عمل توازن به وجود آمده باشد، باور دارم که در برابر هر پارۀ کلام، که در برخورد اوّل، بیوزن به نظر میرسد، اگر پارهای به همان وزن قرار دهیم، تکرار این توازن، معیار مشخّصی از وزن تازه به دست میدهد»13.
چ) نوآوریهای موسیقیایی بهبهانی در قالب غزل، از آغاز دهۀ 1360 به بعد، به نحوی درخور ملاحظه شناخته و تحلیل شده است. گروهی که به تجدّد در سنّت (یا محتوای سرودههای او) علاقهمند بودهاند، به آن اقبال نشان دادهاند.
یکی از این پژوهشگران بر این عقیده است که بهبهانی توانسته با «ابداع یا احیاء وزنهای تازه یا ناشناخته»، قالب غزل را «پذیرای فضاهای معنایی تازه کند». وی با «نیمای غزل» نامیدن بهبهانی بر این نکته تأکید کرده که در شعرهای این شاعر، قالب غزل از «نظام بستۀ ادب پارسی» به «نظام باز ادبیّات نیمایی» انتقال یافته است.14
شمار کسانی که در مجموع، کم یا زیاد این رأی را پذیرفتهاند، اندک نیست15. در مقابل، به نظر میآید دو گروه در زمرۀ منتقدان نوآوریهای موسیقیایی بهبهانی بودهاند: گروه نخست، شماری از شاعران یا ادیبان نوگرا هستند که با گرایش به شعر نیمایی یا شعر منثور (سپید)، از احیاء قالبهای کهن، چندان خوشنود نیستند.
گروه دوم نیز شماری از شاعران یا ادیبان سنّتگرا یا نو سنّتگرا هستند که با گرایش به وزنهای آزموده و متعارف کهن، با نوآوریهای وزنی در قالب غزل، چندان میانهای ندارند16.
ح) با این همه، منحصر کردن نوآوریهای دورۀ دوم شاعری او به وزن و موسیقی، تصویری بسیار ناقص از شعرهای او به دست خواهد داد. در واقع، حضور عنصر روایت و جنبۀ داستانی یکی از ویژگیهای عمدۀ شعر بهبهانیست.
امّا نکته پُراهمیّتتر آنست که این عنصر و جنبه، با درهم آمیختهشدن دو سویه واقعگرایی (رئالیسم) و فراواقعگرایی (سوررئالیسم)، به فضایی بسیار نزدیک به ادبیّات مدرن در این سرودهها انجامیده است.
نکتههای یاد شده در کنار شکل کاربرد آشناییزدایانۀ زبان، از نوعیست که شماری از شعرهای او را مستعدِّ تفسیرها و تحلیلهای ادیبان و شارحان ساخته است17. البتّه، حضور این ویژگیها سبب شده تا درک شماری از غزلهای او، بی مطالعۀ همۀ بیتها، و دریافت کلیّت محتوای هر شعر، امکانپذیر نباشد.
خ) به نظر میآید که گوینده، در دورۀ متأخّر شعرگویی، علاوه بر ادبیّات مدرن ایران، به صورتی درخور ملاحظه، به مرور و تأمّل در ادبیات مدرن اروپا، ایالات متّحدۀ امریکا و امریکای جنوبی پرداخته باشد. حاصل این مرور و تأمّل، به صورت مستقیم، در تحلیلها، بررسیها و گفتوگوهای ادبی او، و به صورت نامستقیم در فضای پُر از تداعی معانی شماری از سرودههایش بازتاب یافته است.
در مَثَل، گوینده در سلسلهای از سرودهها، ذیل عنوان «کولیوارهها» (در دفتر دشت ارژن)، با برگزیدن نماد «کولی» در فضایی معلّق میان تاریخ و اسطوره، و زندگی و خیال، در پی کاوش در حافظۀ جمعی و مشترک انسان ایرانیست.
بدین ترتیب، «غزل» این گوینده، به معنای متعارف کلمه، دیگر «غزل» نیست. شاید بتوان این شعرها را «قطعه»19هایی مدرن دانست که در آنها، «منِ» شاعر حضوری پُررنگ و تأثیرگذار دارد.
د) بهبهانی گویندهای است صلحجو و آرامشخواه. تأکید میکند که «سرلوحۀ فرهنگ»، از نظر وی، «پرهیختن از جنگ است». به بیان دیگر: «با خون نتوانی شست، آن را که زخون رنگ است». با این همه، او گویندهایست که در موضوع دفاع رزمندگان و سربازان ایرانی از حدود و ثغور وطن، سکوت و کوتاهی نمیکند. شعر «ما نمیخواستیم، امّا هست ـ جنگ، این دوزخ، این شررزا هست»، «پارهدلی تقدیم به رزمندگان دلیروطن»ست. سرودۀ «بنویس، بنویس، بنویس: اسطورۀ پایداری»، به «مدافعان دلیر خونینشهر و همۀ شهرهای خونین وطن» اهدا شده است. علاوه بر ندای «دوباره میسازمت وطن»، از یاد شهیدان سرزمین خود فارغ نیست:
«وطن، چه سرها به خاک، فتاد تا کارتو
زسر به سامان رسید، ز نو به بنیاد شد»
ذ) شماری از دستاوردهای بهبهانی در دورۀ دوم شاعری وی در چهارچوب نوآوریهای موسیقیایی، ساختاری و محتوایی، از این قرار است:
«من دیدهام رنگینکمان را، خندیده در ذرّات باران
من خواندهام رازی نهان را، در دفتر سبز بهاران»
«خارهای زشت، خارهای پیر
چون خطوط هیچ، رسته در کویر»
«شبی همرهت گذر، به طرْف چمن کنم
ز تن جامه برکنم، ز گل پیرهن کنم»
«آسمان سرخست، کهکشانش نیز
ماه و مرّیخش، روشنانش نیز»
«کویر بیبرگی را، دو زن سیه پوشانند
که چون شبانگه آید، دعای باران خوانند»
«خطی ز سرعت و از آتش، درِ آبگینهسرا بشکن
بانگ بنفشِ یکی تندر، در خواب آبی ما بشکن»
«دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟»
«سخت به جوشی دلا، نرمتَرَک باش
باش که تا گل کند، بوتۀ خشخاش»
«من با صدای تو میخوانم، در اوج آبی باورها
دارد ترانۀ پروازم، تحریر بال کبوترها»
«دو ردیف برگ اقاقی، چه تقابلی، چه نظامی
چه گروه بستن نرمی، چه به صف نشستن رامی»
«یک دریچه آزادی، باز کن به زندانم
یک سبو پُر از شادی، خرج کن که مهمانم»
«چهره سپردم به تیغ بلکه جوانش کنم
منظر چشمان خلق، آینه سانش کنم»
«شلوارِ تا خورده دارد، مردی که یک پا ندارد
خشمست و آتش، نگاهش، یعنی تماشا ندارد»
«شادیکنان میرفتند با چرخ اهداییشان
یک جو نبود از عالم، پروای بیپاییشان»
«حالیست حالم نگفتنی، امروز سیمین دیگرم
گویی که خورشید پیش از این، هرگز نتابیده بر سرم»
«باور نمیکنید امّا، در مشتها ستاره دارم
طرحی ز نور میتراود، انگشتها چو میفشارم»
«و نگاه کن به شتر، آری، که چهگونه ساخته شد باری
نه ز آب و گل که سرشتندش، ز سراب و حوصله پنداری»
«عزیزتر ز جان، احمد، دویدن تو با پا نیست
به پای شعر میپویی، مگو که پای پویا نیست»20
«یک متر و هفتاد صدم، افراشت قامت سخنم
یک متر و هفتاد صدم، از شعر این خانه منم»
«با نخلهای سترون، با تاکهای عقیم
جز غمگنانه چه گوید، نجوای نور و نسیم»
«یک تن هوس، یک دل عشق، یک روح بیپروایی
گر داشتم میرفتم، تا شنگی و شیدایی»
«باد را و آب را، هُرم آفتاب را
از چه واگذاشتی، ساز کن جواب را»
ر) بهبهانی در هر دو دورۀ شاعرایاش، که در مجموع حدود هفت دهه طول کشید، گویندهای جستوجوگر و پُرتلاش جلوه میکند. او در این هفت دهه، به مصداق حکمت کهنِ «خود را شکفته دار به هر حالتی که هست»، کوشید تا با پرهیز از «جوانمرگی ادبی» (تعبیر از هوشنگ گلشیری)، ذهن و زبان خود را پُرطراوت نگه دارد.
گوینده در چهارچوب عروض، از محافظهکاری به پیشگامی و از سنّت به تجدّد گام برداشته است. در این میان، به نظر میآید که شعرهای انسانی، زنانه و مادرانۀ وی در دورۀ نخست، تا حدّی، از هم تفکیک شده باشد.
امّا در دورۀ دوم، این سه گرایش در سرودههایش، تا حدّ زیادی، در هم ادغام شد. مجموعۀ این ویژگیها، البتّه، در دورۀ متقدّم او را به عنوان شاعری با مخاطبان عامّتر، و در دورۀ متأخر، گویندهای با مخاطبان خاصّتر شناساند.
علاوه بر این، تکاپوهای مدنی وی در قسمتی از شعرهای دورۀ نخست و در بخش درخور توجّهی از سرودههای دورۀ بعد، و به طبع، در شخصیّت شاعریاش بازتاب یافته است.
به طور خلاصه، پس از پروین اعتصامی و فروغ فرّخزاد، دو بانوی شاعر سنّتگرا و نوگرای برجسته و نامور ایران در سدۀ بیستم میلادی، این، بانویی به نام سیمین بهبهانی بود که توانست در مقام شاعری توانا و زبان آفرین به ذهن و قلب ایرانیان و فارسیزبانان راه پیدا کند.

یادداشتها و مراجع:
- سهتار شکسته (شعر و داستان، با مقدّمههایی از محمّد حجازی و عبّاس فروتن، 1329)، جای پا (1335)، چلچراغ (1336)، مرمر (1342)، رستاخیز (1352)، خطی ز سرعت و از آتش (1360)، دشت ارژن (1361)، یک دریچه آزادی (1374)، یکی مثلاً این که… (1379).
همچنین، با توجّه به وجود برخی شعرهای چاپ نشده در منتخب شعرهای او، ناگزیر از مراجعه به آنها هم هستیم:
گزینه اشعار (1367؛ پخش: 1369)، گزیده اشعار (ایالات متّحدۀ امریکا، 1369)، کاغذین جامه (ایالات متّحده امریکا، 1371)، کولی و نامه و عشق (مجموعۀ عاشقانهها، 1373)، عاشقتر از همیشه بخوان (1374)، نگارۀ گلگون (ایالات متّحدۀ امریکا، 1377)، از سالهای آب و سراب (1377)، جای پا تا آزادی (1377).
مجموعۀ اشعار (1382) او هم، به طبع، در انتظار کمال نهاییست.
- یاد بعضی نفرات (مجموعۀ بررسیها و گفتوگوها، 1378). نشر گسترش یافتۀ بخش بررسیهای این کتاب ذیل همین عنوان (1390). همچنین گفتوگویی تفصیلی با عنوان سبز و بنفش و نارنجی (به کوشش مهدی مظفّری ساوجی، 1393).
- سهتار شکسته (شعر و داستان، 1329)، آن مرد، مرد همراهم (1368)، با قلب خود چه خریدم (گزینۀ قصّهها و یادها، 1375؛ چاپ کاملتر از این اثر، همان سال در ایالات متّحدۀ امریکا)، کلید و خنجر (1379)، با مادرم همراه (زندگینامۀ خود نوشت، 1391)، مجموعۀ داستانها و یادنوشتهها (1391).
- جز ترجمههای پراکنده از زبان فرانسوی در نشریهها، برگردانِ شاعران امروز فرانسه (پییر دو بوادِفر، 1373) از وی نشر یافته است.
- واپسین دیدارم با بانو بهبهانی مربوطست به دیماه 1386. در این دیدار متوجّه شدم که به سبب ضعف شدید در بینایی، سرودههایش با قلم / خطّ بسیار درشت در دفترهای رحلی نوشته و حفظ میشود. امّا حتّی با این روش و با وجود استفاده از ذرّهبینهای قوی، توانایی خواندنش محدود بود. در آن جلسه، به ناگزیر، از صاحب این قلم خواست تا چند نمونه از سرودههای وی را برای حاضران بخوانم.
- برای شناخت و تحلیل فشردۀ زندگی و شعر بهبهانی از آغاز تا نیمۀ دوم دهۀ 1370 ر. ک:
ترنّم غزل (عابدی، کتاب نادر، 1379).
- «حُبّ الوطن» اشاره به حدیثی منسوب به پیامبر اسلام دارد که دوستداشتن وطن را نشانۀ «ایمان» دانسته است. «عَظم رمیم» هم تعبیریست قرآنی به معنای استخوانهای پوسیده و فرو ریخته. این تعبیر در شعر کهن فارسی هم راه یافته است:
«بعدِ صد سال اگر بر سر خاکم گذری
سر بر آرد ز گِلِم، رقصکنان، عظم رمیم» (حافظ)
- این شعر، به همین سبب، مورد توجّه موسیقیدانان و آوازخوانان قرار گرفته است. پُرشهرتترین اجرای آن متعلّقست به داریوش اقبالی در موسیقی پاپ (دهۀ 1380).
- این، نخستین شعری بود که صاحب این قلم در سال 1358 در کتاب فارسی سال اوّل راهنمایی از سیمین بهبهانی خواند.
- یکی از پژوهشگران از شماری از این غزلها با عنوان «غزلهای عریان» یاد کرده است:
شعر بیدروغ، شعر بینقاب (عبدالحسین زرّینکوب، علمی، چ 5، 1371، ص 154).
- دربارۀ این وزنها، علاوه بر فهرستهای خود شاعر، میتوان به مقالههای دو پژوهشگر عروض نگریست:
ــ خطی ز سرعت و از آتش (بهبهانی، زوّار، چ 3، 1370، صص 142 – 139).
ــ مجموعۀ اشعار (بهبهانی، نگاه، 1382، صص 1187 – 1177)،
ــ دربارۀ طبقهبندی وزنهای شعر فارسی (ابوالحسن نجفی، آشنایی با دانش، ش 7، فروردین 1359، صص 625 – 624)،
ــ از خلیل تا سیمین (محمّد فشارکی، نیمۀ دیگر: ایالات متّحدۀ امریکا، س 2، ش 1، پاییز 1372، صص 82 – 67).
- گزینۀ اشعار (بهبهانی، مروارید، 1367، ص 29).
- ابداع اوزان تازه در شعر فارسی (گفتوگوی کتبی صدرالدین الهی با بهبهانی، ایرانشناسی: ایالات متّحدۀ امریکا، س 9، ش 1، بهار 1376، ص 124).
- نیمای غزل، سیمین (علیمحمّد حقّشناس، نقد آگاه، آگاه، 1361، ص 98).
- آراء این گروه، در جشننامهها یا ویژهنامههای متعدّد و مختلفی که به صورت کتاب یا نشریه دربارۀ بهبهانی نشر یافته، آمده است.
- با توجّه به تأثیر و اعتبار شعر و شخصیّت شاعر، دو گروه مورد اشاره، انتقادهای خود را بیشتر به طور شفاهی طرح کردهاند. برای مطالعۀ دو نمونۀ ملایم از این نقدها ر. ک:
ــ شعر و شناخت (ضیاء موحّد، مروارید، 1377، صص 145 – 143)،
ــ اوزان قدمایی در شعر بهبهانی (مهدی برهانی، نقد کتاب: مشهد، نیکا، 1377، ص 101).
- در مَثَل، برای تحلیل و تفسیر دو شعر او ر. ک:
ــ چشمۀ شاعران (دیداری با شاعران، غلامحسین یوسفی، علمی، چ 8، 1377، صص 760 – 753)؛
ــ زندگی در آینه (گفتارهایی در نقد ادبی، حورا یاوری، نیلوفر، 1384، صص 225 – 209).
- به نظر میآید که هماندیشیهای او با فرزند بزرگش، که مترجمیست دانشور، در رویکردهای ادبی و زبانی مدرن وی تأثیرگذار بوده است. این نکته از اهدانامۀ خطی ز سرعت و از آتش هم بر خواننده آشکار میشود: «به پسرم، علی بهبهانی، که دریچههای چشم مرا به چشمانداز ادب جهان میگشاید».
- قطعه در شعر فارسی (ضیاء موحّد، نشر دانش، س 14، ش 4، خرداد ــ تیر 1373، ص 19).
- شعر خطاب به احمد شاملوست که حدود سه سال قبل از درگذشتش، به سبب بیماری دیابت، یکی از پاهایش را از دست داد.
○ نوشتۀ حاضر فصلی است از کتاب «مقدّمهای بر شعر فارسی در سدۀ بیستم میلادی» (در دست انتشار در «مؤسسۀ فرهنگی ــ هنری جهان کتاب»).