نوجوان ایرانی و آموزش زبان فارسی
زبان فارسی و ادبی امروز را باید در دبیرستان و در دانشکدۀ ادبیات به دانشجویان آموخت.[1]
حبیبالله آموزگار
در سالهای آغاز مشروطیت که مردمْ شوری و جوانانْ عشقی و شوقی به زبان و ادبیات داشتند، در تمام مدارس ابتدایی ـ چون در آن زمان جز دارالفنون مدرسۀ متوسطه نبود ـ زبان فارسی، علمی و ادبی تدریس میشد و معلمین فارسی آن روز بیشتر مردمانی درسخوانده و عربیدان و ادیب و به صفتِ فاضل موصوف بودند.
آری، آنان سالها رنج برده و دود چراغ خورده تا مثنوی مولوی و خمسۀ نظامی و سعدی و حافظ را به حد کمال فهمیده و با کمال علاقهمندی و عقیدت به شاگردان میآموختند.
البته در سالهای اول مشروطیت رواج و توسعۀ فرهنگ و تأسیس مدارس ملی به حدی بود که هر مُتَنفّذی یا مُتموّلی یا ادیبی در ترویج زبان فارسی و تأسیس مدارس شرکت و اقدام میکرد و مایۀ افتخار او بود؛ و از حیث کتاب هم در زحمت نبودند،
زیرا در آن مدارس، گلستان سعدی و قابوسنامه و مرزباننامه و مانند آن تدریس میکردند و تنها برای درس الفبا در کلاسهای ابتدایی، کتابهای مخصوص سال اول تا سوم به تقلید از خارجیها تألیف میشد وگرنه در سال چهار تا شش،
کتابهای ادبی رایج در کشور که پدران کموبیش با آن آشنا بودند و میل داشتند که فرزندان آنها هم همانها را بیاموزند؛
و وزارت فرهنگِ وقتْ دستگاهِ مقتدر و مجرّب و باسابقهای نبود که بتواند این برنامهها را به هم مربوط و متحد کند و اگر میخواست [هم] در مقابلِ نفوذ مؤسسین مدارس قادر بر حکم و امر و یا هدایت و رهبری نبود!
و چون در آن مدارس، ساعات درسهای علمی مانند ریاضی و طبیعی محدود بود و درسهای ورزش و اخلاق و دینی هم در ساعات محدود و فرعی اجرا میشد،
ازاینرو برنامۀ درسهای ادبی حق تقدم داشت، درنتیجه شاگردان مقاله مینوشتند، شعر میسرودند، مباحثه و مناظرۀ ادبی میکردند و پس از شش سالِ ابتدایی و یکی دو سالِ متوسطه از میان دانشجویان و فارغالتحصیلان، مردمانی نویسنده، خوشبیان عرضِ وجود میکردند!
همینکه دایرۀ معارف وسعت یافت و شاگردان به زبان خارجی در ساعتهای محدود آگاه شده و به مواد علمی آشنا شدند، کمکم شوق خواندن کتابهای ادبیِ «گفتهشده» تقلیل یافت و بهجای آنها قطعاتی از نظم و نثر از آن کتابها گرفته شد و ساعات اضافی صرف زبان خارجی و علوم جدید شد و به همان نسبت که شوق شاگردان به زبان خارجی و علوم جدید فرنگی بیشتر میشد، از شوق آموزش زبان فارسی ادبی کاسته میشد.
و به حکم قاعدۀ طبیعی، معلمین ادیب و فاضل هم بهتدریج از دنیا میرفتند و جای خود را به فارسیدانان درجۀ دوم و سوم میسپردند و البته چون اینان قدرت بیان و بَنان[2] آنان را نداشتند، قهراً شاگردان از انجام برنامۀ دروس فارسی بیمیل و به علوم جدید و زبان خارجی روی آوردند!
در دورۀ پنجاهسالۀ شاهنشاهی دودمان پهلوی ـ که باب مراودۀ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی با دنیای فرنگستان باز شد و دانشکدهها به نام دانشگاه در تهران و شهرهای بزرگ بر پا گشت ـ
اولین چیزی که کسر آوردند، معلم فارسی ادبی بود که در دانشکدۀ ادبیات دچار کمبود استاد شدند، دومین نقص کار دانشکدههای ادبیات نبودن کتب ادبی فارسی به قدر کفایت بود که ناچار استادانِ جوربهجور و متنوع و قدیمی و جدیدی از خود جزوههای جوراجور به دانشجویان تحمیل میکردند
و چون امتحانکننده و نمرهدهنده خودِ آنها بودند، شاگرد در سال آخِر به صورت ظاهر با دست پر، ولی برحسبِ واقع با دست خالی به خانه میرفت.
بر آن استادان هم ایرادی نیست، زیرا آنها هم در دبیرستان و نزد همان معلمین کممایه یا بیعلاقه و بیتفاوت درس خوانده بودند و سنگینی برنامه هم به آنها اجازه نمیداد که از خارج در تکمیل زبان فارسی بکوشند.
آری، وقتی زبان فارسی که زبان مادری و مظهر استقلال و دانش و هنر جوانان ایرانی است بدینگونه دچار کمبود و کممایگی بشود، آنوقت نسبت به زبان عربی (صرف و اشتقاق) که صد درصد در زبان فارسی ادبی مؤثر است بهطریقاولی دانشجو از آن بیگانه و بیاطلاع است و نتیجه این میشود که از چند نفر لیسانسیۀ حقوق که از خارج، عربی و فارسی را نیاموخته بودند، کتاب شرایع (فقه اسلامی) که جزء برنامۀ دروس مدرسۀ حقوق بود، صدی هشتاد از دانشجویان آن را نفهمیده و حتی مسائل آن را به فارسی هم از خارج نمیدانند و آن صدی بیست که فارسیِ ادبی از خارج آموختند همانهایی هستند که در امتحانات قضایی قبول شدند و البته در این زیان و خسرانِ ادبی بر اولیاء دانشکدۀ حقوق هم ایرادی نیست، زیرا معلم فارسی و ادبی ـ جز همانها که گفته شد ـ نداشتند. علاج درد چگونه است؟
اولیاء امور و کسان مسئول و مربوط اگر بخواهند از انحطاط زبان فارسی در دبیرستانها و دانشکدهها جلوگیری و دانشجو را لایق تصدیقِ فراغتِ تحصیل فارسیِ ادبی بارآورند، باید:
اولاً قطعاتی از کتب ادبی و اخلاقی و تاریخی و دینیِ فارسی را از مهمترین کتابهای فارسیِ ادبی نظیر فردوسی، نظامی، مولوی، سعدی و حافظ استخراج کرده، چاپ یا بهصورت جزوه به شاگردان تعلیم دهند و البته شرط مهم آن است که انتخابکنندۀ قطعات نظم و نثر ادبی و تعلیمدهندۀ آنها به دانشجویان، خودْ آنچه انتخاب کرده، فهمیده و قادر بر تشریح آن باشد!
ثانیاً در دانشکدههای ادبیات توسط استادان فاضل و ماهر و امتحانداده، آن قطعات ادبی را به شاگردان درس دهند؛ نه بدینگونه که آنها شعرها را از بر کنند! بلکه بدینگونه که قطعات نظم یا نثر را شاگردان به دستورِ استاد شرح و بسط داده و قسمتی از آنها را استخراج و از خود انشاء نماید و بهوسیلۀ معلمین دانشسراها این روش را به معلمین آیندۀ دبیرستانها نیز تعلیم نمایند و اگر تحت نظر خود استادان، این امر صورت گیرد، نیازی به وقت زیاد ـ که مانع آموختن سایر مواد برنامه بشود ـ
نخواهد بود، چون در ساعات فعلیِ دروسِ فارسی، با کمال جرئت و اطمینان باید گفت که نه معلم علاقه به خرج میدهد و نه شاگرد استقبال میکند؛ و برای آنکه کتابهای ادبی دانشکدۀ ادبیات ادبیتر و عالیتر و مفیدتر و از دبیرستانها آسانتر و آسانفهمتر باشد، همان استادان دانشسرا که قطعات را از کتب فارسی یعنی ذخیرۀ هزارساله انتخاب میکنند، قسمت کتب دبیرستانی را سهلتر و قسمت دانشکدهای را ادبیتر و مشکلتر انتخاب کنند و وزارت آموزشوپرورش هم آنها را چاپ [کند] و در دسترس دبیرستانها و دانشکدههای ادبیات بگذارد و در قسمت برنامۀ ابتدایی از میان کتابهای موجود، چند جلد از آنها را استادانْ مطالعه و اصلاح و انتخاب کنند، چون در پنج سال ابتدایی، درس فارسی ادبی متناسب با فهم دانشآموزان نیست و در برنامۀ کلاسهای راهنمایی هم چون جزء قسمتِ اولِ متوسطه محسوب است، همان کتابهای فارسی ادبی دبیرستانی [را] تدریس نمایند کافی است.
امید است که با این پیشنهادِ عملی و سهلاجراء، اولیاء امور موفق شوند جوانان آینده را باسوادتر و مستغنی بار آورند و ننگِ «زبان مادری ندانستن» [را] از دامنِ جوانان بیگناه و بیتقصیر بزدایید.
[1]. گوهر، ش ۳۵ و ۳۶، (بهمن و اسفند ۱۳۵۴).
[2]. سرانگشت
سرگذشت و سرنوشت زبان فارسی امروز[1]
حبیبالله آموزگار
در مقالۀ پیش، شرح غروب زبان فارسی، بعد از هجوم عرب به ایران و طلوع آن در دو قرن بعد، بهوسیلۀ شاعران ـ بهویژه فردوسی ـ و رسیدن به اوج بزرگی و درخشندگی در عصر نظامی و مولوی و سعدی و حافظ، بهتفصیل عرض شد. اینک به شرح هجوم ناگهانی داخلی به خط و زبان فارسی میپردازیم:
حملۀ اول؛ اصلاحی به زبان پارسی
نخست حمله به زبان فارسی ادبی امروز، حملهای است که از روی کمال حسن نیت در سال ۱۳۱۶ شمسی، از طرف محققان در مورد دیوان حافظ به عمل آمد؛ گرچه منظور آنان اصلاح دیوان حافظ بوده ولی به صورتهای گوناگون درآوردهاند، برخی غزلهای نغز را حذف کردهاند (بهعنوان آنکه در نسخۀ نزدیکتر به زمان حافظ دیده نشده است) و تغییر و تحریف بسیاری در کلمات دلنشین و دلربا دادهاند (بهعنوان آنکه در نسخههای اقرب به زمان حافظ، اینچنین دیده شده است).
امان از این کلمۀ «اقرب» که برای زبان ادبی و روحی حافظ از نیش «عقرب» بدتر و کشندهتر شده! و چون در مقالۀ پیش ما ثابت کردیم که اگر موضوع نزدیکتر بودن به زمان گوینده، اصل و قاعده محسوب شود، در مورد دیوان حافظ برعکس است، یعنی عملاً دیده شده که دو نسخه که به زمان حافظ، اقرب بوده، عقرب شده و چهبسا نسخههای بعد که درستتر و به ذوق نزدیکتر و عامه و خاصهپسندتر شده و درواقع مرهم نیش عقرب بوده است.
در نسخۀ تصحیحشده محققان در سال ۱۳۱۶ شمسی ـ که به عقیدۀ خودشان خواستهاند خدمت کنند ـ غلطهای فاحشی موجود است که بنده ضمن مطالعۀ اجمالی، نزدیک به پنجاه تغییر فاحش دیدهام و اگر به تمام دیوانِ بهاصطلاح اصلاحشده، رسیدگی و دقت شود، شاید متجاوز از صد مورد باشد که «شغلتنا» «شدرسنا» شده است[2] و ناشرین بیگناه و بیتفاوت همان نسخه را در مدت ۳۵ سال چندین بار تجدید چاپ کردهاند و اخیراً که متوجه غلطکاریها شده درصدد تجدید و اصلاح چاپ آن برآمدهاند، دو نفر آنها به بنده مراجعه و کمک خواستند که اشتباهات و تغییرات را به اختیار آنها بگذارم.
برای ذکر آخرین دلیل و اثبات آنکه هنوز بسیاری از غلطها و تغییرات به نامِ «اصلاح» جمعآوری نشده، آن است که در مجمعی از دوستان، کسی به من گفت: شما همۀ [دیوان] حافظ تصحیح رسمی را دیدهای؟ گفتم: نه. گفت: ببین! محققانِ مرحوم با دیوان حافظ مرحوم چه کردهاند؟
آنگاه این شعر معروف را خواند که:
ای کبک خوشخرام! که خوش میروی بهناز | ||
غَرّه مشو که گربۀ عابد نماز کرد | ||
نشان داد که مصراع اول را چنین نوشتهاند:
ای کبک خوشخرام! کجا میروی؟ بِایست! |
انصاف و قضایِ در این تغییر خندهآور ـ که درعینحال تأثرآور است ـ با خوانندۀ عزیز است و بنده در آنجا مطلب را کوتاه کرده و اطمینان میدهم که بههیچوجه جسارت یا اهانتی به مقام و موقعیت آن دو بزرگوار ندارم و اشتباه را ناشی از اختلاف در ذوق و سلیقه میدانم و بس!
حملۀ دوم به زبان پارسی
حملهای است که از چندی [پیش] به اینطرف، نسبت به تغییر خط فارسی شده است، درصورتیکه خط امروزی فارسی با مختصر نقصی که دارد، قابل اصلاح است و زیباترین و کوتاهترین و چشمگیرترینِ خطهای جهان است.
چون در این موضوع، علاقهمندان به خط و زبان فارسی کموبیش جواب داده و عیوب زبانهای لاتین را شرح داده و اِشکال و نقص و پیچیدگیهای زبان چینی و ژاپنی را نمایاندهاند که چگونه در سایۀ آن، نهصدمیلیون ملت متمدن قرنهاست نورفشانی و عرض وجود میکنند، ازاینرو بنده در این موضوع به همینقدر اکتفا میکنم.
حملۀ سوم به زبان فارسی امروز
حملهای است به لغاتِ در اصل بیگانه، بهویژه لغات در اصل عربی که تقریباً نزدیک به بیش از نصف زبان ادبی ما را شامل است. مقداری از لغت ترکی و هندی چندین قرن پیش داخل زبان ما شده است ـ البته بعد از دورۀ اسلامی ـ یعنی از قرن چهارم هجری به بعد تا زمان مغول و تاتار که تعداد آن را هم میتوان گفت از چندصد لغت بیش نیست و آنها جزء زبان ما و در آن حل شده است.
لغاتِ در اصل عربی از صدر اسلام داخل ایران شد و دو قرن حکومت مطلق داشت و از قرن سوم به بعد، در سایۀ عظمت و قدوسیت قرآن در زبان ما ماند. بهعلاوه چون زبان علمی مسلمانان جهان خاصّه ایرانیان دانشمند و حکیم و طبیب و فیلسوف، زبان عربی بود، به اقتضای زمان، تألیفات آنان همه به زبان عربی شده و از قرن هفتم به بعد که مغولان و ترکان زیر اثر تمدن و زبان ایران قرار گرفتند، علاوه بر آنکه مسلمان شدند، خط و زبان و تمدن ایران را نیز پذیرفتند و متمدن و روشنفکر شدند.
ازاینرو مقداری زیاد ـ که شاید متجاوز از دو هزار لغت اصلی و مصدری عربی است ـ در زبان فارسی باقی ماند و بهواسطۀ تغییرات و انطباق با ذوق ایرانی، تحریفات و تغییراتی در آن به عمل آمد که جزء ثابت زبان فارسی شده و موجب مزید فصاحت و کمال و دلنشینی و چشمگیری زبان گردید.
عربها ـ خواه قبل از اسلام و خواه بعد از اسلام ـ با آنکه بر ایران، در سایۀ قرآن، مسلط شدند و همه نوع نفوذ و قدرت داشتند، متجاوز از دو هزار لغت فارسی وارد زبانشان شده است که در آن تغییرات و تحریفات زیاد به عمل آوردهاند که صدها نمونۀ آن را این بنده در مقدمۀ چاپهای فرهنگ آموزگار[3] ـ مخصوصاً چاپ چهارم که اخیراً آمادۀ انتشار شده است ـ شرح دادهام و حتی بیش از ده لغت فارسی که در قرآن کریم است، نیز پیدا کردهام.
در این صورت، بدیهی است که معامله و تبادل لغت در میان ملتها مانند تبادل کالای مادی است، با این تفاوت که باید این مبادله به زیانِ زبانی دیگر نباشد و خوشبختانه در این مورد به شهادت دیوان نظامی و مولوی و سعدی و حافظ، همهجا بُرد با ما بوده است.
[1]. گوهر، ش ۳ و ۴، (فروردین و اردیبهشت ۱۳۵۲).
[2]. اشاره به مثلی معروف دارد: مردی قرآن را استنساخ میکرد. در پایان از او پرسیدند: هیچ غلط و اشتباهی در کلام خدا یافتی؟ گفت: آری، در دو آیه. یکی آنجا که گفت: شَغَلَتْنا أموالُنا و أهلُونا، دیگر آنجا که میفرمود: وَ خَر موسی صعِقاً. من «شغلتنا» را به «شدُرُسنا» تغییر دادم، زیرا از خداوند بعید است که بفرماید: «غَلَتْنا» یعنی «اشتباه کردیم» پس باید بفرماید «دُرُسنا» یعنی «درست کردیم»! همچنین در تاریخ تفحص کردم، حضرت موسی (ع) اصلاً خر نداشته و آن خر تاریخی معروفْ متعلق به حضرت عیسی (ع) بوده است. (موسوی گرمارودی، ۱۳۸۰: ۴۴).
در اصل: «شَغَلَتْنا أموالُنا و أهلُونا …» بخشی از آیه 11 سوره فتح است: اموال و کسانمان ما را گرفتار کردند؛ و نیز «وَخَرَّ موسی صَعِقاً…» بخشی از آیه 143 سوره اعراف است: موسی بیهوش افتاد.
[3] حبیبالله آموزگار، فرهنگ آموزگار، (نشر معرفت، ۱۳۵۲).

دو یادداشت از حبیباله آموزگار از کتاب نوجوان ایرانی و آموزش زبان فارسی است که به کوشش مهدی شعبانی و در نشر جهان کتاب منتشر شده است.
برای دیدن کتابهای مجموعۀ ایران ما اینجا کلیک کنید.