نگاه چپ به چرچیل
فرّخ امیرفریار
«اگر ما بر سر گذشته و حال مشاجره کنیم،
میبینیم که آینده را از دست دادهایم.»
وینستون چرچیل*
وینستون چرچیل (1874- 1965) از مشهورترین سیاستمداران جهان است. در هند و سودان و آفریقای جنوبی جنگید، بحریۀ انگلیس را تجدید سازمان داد، وزیر دریاداری شد و در 1940 (دوران جنگ جهانی دوم) نخستوزیر انگلستان شد و اتحاد انگلستان و شوروی در 1941 حاصل تصمیم او بود. نویسنده هم بود و چند کتاب تاریخی نوشته و در 1935 نوبل ادبیات را گرفت.
کتاب حاضر دو سال پیش (2022) در لندن منتشر شده و نویسندهاش طارق علی (زادۀ 1943) تروتسکیست پاکستانی است که در لندن زندگی میکند.
نوشتن این کتاب برای او بهمثابۀ یک پروژۀ سیاسی بوده است؛ احساس کرده در سالهای اخیر گرایش مثبت به چرچیل در آمریکا و انگلستان فزونی میگیرد و او تصمیم گرفته تصویری واقعی، برکنار از ستایش و بزرگنمایی، از چرچیل به دست دهد.
در عنوان فرعی کتاب واژۀ «جنایات او» بیانگر دیدگاه اوست.
کتاب زندگینامه به معنای متعارف کلمه نیست، یعنی چندان به زندگی شخصی چرچیل نپرداخته بلکه شرح فعالیتهای او در پهنۀ سیاست است که دورانی مهم در تاریخ سدۀ بیستم بود، دورانی که شبح چرچیل هم همهجا سَرَک میکشید: اروپا، آسیا، افریقا.
برخلاف آنچه برخی میپندارند و نظریات مارکسیستی در گسترش این پندار مؤثر بوده، تاریخ امری کاملاً عینی نیست بلکه ذهنیت در آن بسیار دخیل است؛ ذهنیت مورّخ و زمانهای که او در آن به نگارش تاریخ مشغول است.
این گفتۀ کروچه، فیلسوف ایتالیایی، بسیار نقل شده که هر کتاب تاریخی، گذشته از موضوعش که ممکن است حتی مربوط به دهها سده پیش باشد، بهنوعی تاریخ معاصر هم محسوب میشود، یعنی دیدگاه مورّخ در نگارش تاریخش متأثر از حال و هوای زمانۀ اوست.
پیتر خیل، مورخ پُرآوازۀ هلندی، در کتاب کمحجم اما پُرمغز خود، استفاده و سوءاستفاده از تاریخ، میگوید وقتی تصمیم میگیرد آثار مورّخان فرانسوی دربارۀ ناپلئون را بررسی کند، متوجه میشود که داوری یکایک آنها دربارۀ ناپلئون تابع طرز فکر نویسنده است، که این خود در پرتو اوضاع سیاسی و اشتغال ذهنیِ زمان هرکدام شکل گرفته است.
ناپلئون را میتوان فرزند انقلاب دید یا مهارکنندۀ انقلاب؛ مُبشر رهایی ملّتهای اروپا یا سرکوبگر آنها؛ رزمآور بزرگ مدافع فرانسه در مقابل قدرتهای مؤتلفِ متعصب و حسود اروپا یا ماجراجویی تشنۀ تفاخر شخصی که حاصلی جز کشاندن فرانسه به راه پیروزیهای بیثمر و سرانجامی جز فاجعۀ ناگزیر نداشت.
حال اگر مورّخی از آغاز کار نفرت یا دلبستگی به شخصیتهای مورد پژوهشش داشته باشد، کار دشوارتر میشود که «چون غرض آمد هنر پوشیده ماند» و «میان مسجد و میخانه راهی است…».
از میان نویسندگان آیزایا برلین، مورّخ تاریخ اندیشهها، را از این بابت کمنظیر یافتهام که چگونه میتواند دربارۀ کسانی که با آنها موافق نیست، منصفانه و متعادل بنویسد و داوری کند.
از نظر نویسنده، چرچیل ویژگی خاصی نداشته و رسیدنش به چنین جایگاهی معلول پیشینۀ خانوادگی او بوده است و بیرحمی و نفرتی که نسبت به طبقات فرودست -چه انگلیسی و چه خارجی- در جامعۀ طبقاتی انگلیس داشته است.
طارق علی البته شواهدی از نفرت فرودستان انگلیسی نسبت به او و شیفتگی آغازینش به هیتلر و موسولینی نقل میکند. البته از معدود مواردی که از چرچیل تعریف میکند مینویسد:
«او تنها سیاستمدار جدّی طبقۀ حاکم بود که در اواخر 1938 فهمید عدم مقاومت در برابر رایش سوم منجر به فاجعه میشود؛ نخست برای امپراتوری بریتانیا و سپس برای اروپا».
این کتاب بهعنوان روایتی مفصّل و از دیدگاه چپ از کارنامۀ یک سیاستمدار مُهم ضدّ چپ قابلتوجه است. در ارزیابی آن باید توجه داشت که چه اندازه به اسناد و واقعیتهای تاریخی توجه شده، نه اینکه صرفاً به خاطر دیدگاه نویسنده مورد نفی قرار گیرد.
در پایان این یادداشت حرفی هم دربارۀ نقلقول پیشانی مقاله از چرچیل بگویم. من اتفاقاً این نقلقول را دیدم و نمیدانم چرچیل در چه موردی آن را گفته، در کتاب هم مأخذ آن نیامده است.
شاید نشانهای از دیدگاه عملگرایانۀ او بوده و به منتقدانش میگفته که اقداماتش را زیر ذرّهبین نبرند و شاید هم آن را به طنز گفته بوده است.

ف.ا
* این نقلقول در کتاب داستان بدن انسان اثر د. لیبرمن آمده که کتابی نه تاریخی بلکه در زمینۀ زیستشناسی است.
لینک مشاهدۀ کتاب:
این مقاله در شمارۀ 408 مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.