همراهی قصه و جامعه
بحثی در باب تحلیل جامعهشناختی اثر ادبی
آذر تشکر[1]
محمدحسین پاپلی یزدی در کتاب شازدهحمام میگوید سالهای دههٔ ۱۳۳۰ وقتی کودکی نهساله بوده، شبها برای جمع پانزده نفری از بیوهزنان همسایه، بخشهایی از قصهٔ امیرارسلان را که خودش خوانده بوده، تعریف میکرده است.
قصهگوییِ حسین چنان بر زنان همسایه تأثیر میگذاشته که وقتی داستان به گرفتار شدن فرخلقا و شمس وزیر به دست مادر فولادزره میرسیده، زنها با صدای بلند میزدهاند زیر گریه و حتی بعضی از آنها برای آزادی اسیران نذر میکردهاند!
روایت جذاب پاپلی یزدی از قصهگویی و از زنهای پسکوچههای محلهٔ پشت باغ یزد که هر شب جلو خانهٔ بیبی هاجر جمع میشدهاند و منتظر بودهاند که حسین ادامهٔ داستان را تعریف کند، دلواپسی آنها برای شخصیتهای داستان و نذر و نیاز و گریه کردنشان مثال اغراقشدهای است از تأثیری که یک اثر ادبی میتواند روی مخاطبانش بگذارد.
البته امروزهروز، به مدد همهگیر شدن سواد و ارتباطات و هزار امکان در دسترس، دیگر کسی با خواندن و شنیدن داستانها چنان دلهرهای را تجربه نمیکند. گو اینکه ما هرقدر هم داستانی را برای وقتگذرانی و تفریح بخوانیم، باز هم جهان داستان ما را درگیر خودش میکند؛ بخصوص که قصه خوشخوان و نویسنده خوشتعریف هم باشد.
واقعیت آن است که حرفها و داوریهای نویسنده در مورد جهان زندگی ما، لابهلای سطور داستان کادوپیچ میشود و بر ذهن ما تأثیر میگذارد. این تأثیر همیشه برقرار است؛ هرقدر هم که نویسنده بگوید که برای دل خودش چیز نوشته است.
اما «چیز نوشتن برای دل خود» به محض اینکه به زیور انتشار آراسته شود و به نحوی به دست مخاطب برسد، خواهناخواه ماجرای تأثیرگذاریاش آغاز میشود. رابطهای بین اثر و مخاطب شکل میگیرد که گریزی از آن نیست؛ رابطهٔ داستان (نویسنده و اثر) و جامعه (مخاطب).
کشف و تحلیل رابطهٔ داستان و جامعه محور اصلی خوانش داستان با نگاه جامعهشناختی است.
همین ابتدا بد نیست بگویم، برخلاف چارچوبهای نقد ادبی مرسوم که به عناصر درونی داستان میپردازند، تحلیل اثر ادبی با عینک جامعهشناختی، ضمن اینکه بینیاز از کمک گرفتن از ساختار درونی داستان و منطق شخصیتپردازیها و رویدادها نیست، اما در اصل، به دنبال رابطهٔ اثر ادبی با جهان بیرون از خود است.
در اینجا نیز مثل هر رابطهٔ دیگری، دو سر رابطه بر هم مؤثرند. ازاینرو، تحلیلها و نقدها از این منظر بر این اصل تمرکز دارد که جهان بیرون از داستان تا چه حدّ بر داستان و شکلگیری آن تأثیر داشته و تا چه حدّ داستان به شکلگیری جهان بیرون از خود تأثیر میگذارد.
جامعه در داستان
در باب تأثیر جهان بیرون بر داستان سخنان بسیاری گفته شده و حتی منتقدانی بودهاند که به صورتی افراطی با اثر ادبی مثل یک وقایعنگاری تاریخی برخورد کرده و با نگاه تاریخیِ سنّتی در پی کشف و بازیابی رویدادها و لحظات تاریخی در متن داستان بودهاند.
البته عمدهٔ پاسخ به این دسته نقدها حول این محور میچرخیده که تاریخ از لایههای ذهن و تخیّل نویسنده گذشته و درک معنای متن داستان هیچ ارتباطی با تاریخ ندارد.
اثر هنری در نهایت متنی خودبسنده است که در قلمرویی فراتر از تاریخ وجود دارد و برای اعتبار یک اثر ادبی نیازی به ارجاع به تاریخ نیست. بهعلاوه، تاریخنویسی مبتنی بر تفسیر است نه مبتنی بر حقایق.
ما واقعاً نمیتوانیم پی ببریم که در هر برههٔ تاریخی چه رُخ داده است اما میتوانیم بفهمیم که به اعتقاد مردمِ آن دوره چه اتفاقی افتاده است. یعنی وقتی به یک متن ادبی نگاه میکنیم میتوانیم بفهمیم که از دیدگاه یک نویسنده یا کسانی که در آن متن ادبی صدایشان شنیده میشود تاریخ چگونه بوده است. تاریخ عبارت است از گفتمانها و جایگزینی آنها با گفتمانهای جدیدتر.
با پذیرش این نکته، کار نقد عبارت است از شناسایی گفتمانها. منتقد موظف است گفتمان اصلی متن و همینطور گفتمانهایی را که در ارتباط یا در تعارض با گفتمان اصلی هستند، در دلِ متن پیدا کند؛ یعنی باید ببیند اثر ادبی، گفتمانِ کدامیک از گروههای جامعه را بازتاب میدهد؛ گفتمان گروه مسلط در جامعه یا گفتمان مردم سرکوبشده را. منتقد سعی میکند هر دو این وجوه را در متن یافته، خوانده و تحلیل کند.
در این مسیر یکی از مهمترین مفاهیم مطرحشده مفهوم بازنمایی[2] است. بازنمایی را به معنی بازسازی شناختی واقعیت در ذهن تعریف کردهاند.
بازنمایی یک فرآیند است که طیّ آن معانی ساخته میشود و معانی ساختهشده از طریق اذهان به جهان واقعی بازگشته و دوباره بخش جدیدی از واقعیت را میسازد (و اهمیت مفهوم بازنمایی در برگشت دستگاههای ساختهشدهٔ ذهنی به جهان واقع و کوشش برای ساخت دوبارهٔ واقعیت بر اساس ذهنهای دستکاریشده است).
مفهوم بازنمایی در تحلیلها و مطالعات رسانهای بسیار مورد استفاده قرار گرفته است. از این منظر توجه عمدهٔ خوانش جامعهشناختی متن ادبی، عبارت خواهد بود از بررسیِ آثار ادبی از منظر بازنمایی.
به این معنی که آثار ادبی چه تصویری از جامعه و روابط اجتماعی میسازند و چگونه این تصاویر را ساخته و منعکس میکنند. در اینجا بازنمایی تصویر جامعه در ادبیات و نحوهٔ این بازنمایی مهم است.
پرسش اصلی جامعهشناسی ادبیات در اینجا این است که آیا متن ادبی منعکسکننده تصویر راستین از جامعهای است که اثر در آن به وجود آمده است؟ برای پاسخ به این سؤال محتوا و درونمایهٔ اثر ادبی وسیلهای خواهد بود برای بررسی میزان و نحوه انعکاس تغییر و تحولات اجتماعی و فرهنگی.
داستان در جامعه
یک داستان بر جامعه چه اثری دارد؟ و بازنماییهای جاخوشکرده در لابهلای سطور داستان چه پیامدهایِ اجتماعی دارد؟
پاسخ به این سؤال با مقادیری ابهام و ناشناختگی همراه است؛ از این نظر که اندازهگیری این تأثیر چندان ممکن نیست یا اگر ممکن باشد از خلال پژوهشی وسیع میسر خواهد بود.
چه پژوهشی با چه ویژگیهایی میتواند بر میزان و چگونگی این تأثیر داوری کند؟ به دلیل همین ابهام است که تحلیل تأثیر داستان بر جامعه بهویژه از خلال بررسی محتوا و متن داستان نه یک واقعیت اجتماعی متقن و محکم، بلکه نوعی داوری و تحلیل نقادانه است.
درست است که ما نمیتوانیم به طور قطع و یقین بگوییم که فلان متن و اثر ادبی فلان تأثیر خاص را بر جامعه داشته است، اما بااینحال، تحلیل اثر داستان بر جامعه، از ارزش داوری نقادانه اثر با نگاه جامعهشناختی کم نمیکند.
کمترین فایدهٔ این کار این است که هم نویسنده را بر مسئولیت نویسندگی آگاهتر میکند و هم مخاطب را درگیر روند آگاهانهتری در خواندن.
کار نقد اثر ادبی با عینک جامعهشناختی پس از ظاهر کردن بازنماییها و تصویرسازیها در متن ادبی، به تأثیر آنها بر روی جامعه پرداخته و البته در این مسیر نگاهی انتقادی دارد.
نقد جامعهشناختیِ اثر ادبی سعی میکند روابط و قواعد درون داستان و شخصیتها و استعارههای بنیادین متن را بیرون کشیده و برجسته کند تا بتواند درنهایت حدسهایی را دربارهٔ اثرگذاری متن صورت دهد.
منتقد جامعهشناس در نقد اثر ادبی میپرسد نویسنده در داستان از چه سخن گفته و چه چیزهایی را به سکوت برگزار کرده است. در اینجا اثر ادبی مانند متن یک قطعهٔ موسیقی است که هم نُتها در آن مهماند و هم سکوتها.
منتقد جامعهشناس میپرسد نویسنده چه مسائلی را مطرح کرده و داوریها و راهحلهای او کداماند؟
این راهحلها و داوریها تا چه حدّ راهحلهایی عمومی و تا چه حدّ شخصی است؟
آیا مسائل را با توجه به ساختارهای اجتماعی مورد بحث قرار میدهد؟ علتهای مسائل را چگونه طرح میکند؟
تحلیل نویسنده از مسئله تا چه حدّ حاوی بار مسئولیت فردی است و تا چه حدّ مبتنی بر مسئولیت اجتماعی و ناظر بر عوامل اجتماعی است؟
آیا به گذشته رویکردی انتقادی دارد؟
آیا از خلال نقد گذشته راهحل امروز را پیش رو میگذارد؟
تحلیل یک اثر ادبی وقتی با این سؤالات و سؤالات مشابه که به کمک عینک جامعهشناختی طراحی شده است، با اثر ادبی برخورد میکند لاجرم در نقد رویکردی انتقادی خواهد داشت.
موضع انتقادی
خوانش جامعهشناختی آثار ادبی، خوانشی انتقادی بر مبنای تفکر انتقادی[3] است و دربرگیرندهٔ هم وجوه محتوایی و هم وجوه فرمی اثر ادبی. با عینک جامعهشناختی نمیتوان رمان و داستان را صرفاً یک اثری هنری دانست. هر اثری به جامعه وارد میشود و بر ذهنیت مخاطبانش اثر میگذارد.
از منظر این تأثیر است که نگاه جامعهشناختی به اثر، هم اهمیت مییابد و هم وجه انتقادی به خود میگیرد. به قول زیگموند باومن، نوشتار جامعهشناختی نوشتاری است مسئولانه و این مسئولیت چیزی نیست جز پرسش مداوم جامعه از خود.
جامعهای که پرسش از خود را متوقف کند جامعهای بیمار است. با پرسش از جامعه، موضع انتقادی نسبت به اثر نمایان میشود.
خوانش جامعهشناختی اثر ادبی، برقراری مکالمهای بین متن و فرامتن اثر است. این کار هم مستلزم نوعی خلاقیت و هم مستلزم نگاه انتقادی است. در خوانش جامعهشناختی متن، با توجه به نکاتی که در بالا اشاره شد، بر ایجاد فرآیند فعال و ارتباط تنگاتنگ بین تولید و دریافت اثر تأکید میشود.
در این خوانش فرامتن نقش برجستهای پیدا میکند. نکتهٔ دیگر اینکه، نقدهای ادبی جدیدی که نگاه جامعهشناختی را سرلوحهٔ نگاه خود قرار دادهاند، برخلاف ادبیات کلاسیک و نگاه سنّتی نخبهگرایانه به آثار ادبی که نقش خالق اثر را بسیار پررنگ مطرح میکنند، تا حدود زیادی قائل به حذف مؤلف است.
استدلال حذف مؤلف این است که هر اثر ادبی بهمرور از پدیدآورندهٔ خود جداشده و بهخودیخود اهمیت مییابد. اثر ادبی به قول احمد شاملو مانند نامههایی است که به آدرسهای نامشخص پست میشود.
اثر به راه خود میرود. پدیدآورنده با انتشار اثر، دیگر نمیتواند بر تأثیری که اثرش بر جامعه میگذارد کنترلی داشته باشد.
از همین روست که پدیدآورندهٔ اثر ادبی باید بداند که کلماتش با اذهان مخاطب تعامل خواهند کرد و داوریها و تلقیهای آنها را دربارهٔ جهان واقعی و زندگیشان شکل خواهد داد و ازاینرو، نویسندهٔ اثر از این نظر که در شکل دادن به اذهان مخاطب و جامعه نقشی هرچند ناچیز دارد، مسئولیت هم دارد.
همانطور که قبلاً گفته شد هر نویسندهای در اثر خود به مجموعهای از پرسشها و مسائل اجتماعی پاسخ میگوید. با بررسی آثار نویسندگان مختلف ادوار مختلف میتوان دریافت که پاسخهای نویسندگان آن ادوار به مسائل اجتماعی و فرهنگی چه بوده است.
بخشی از موضع انتقادی خوانش جامعهشناختی بررسی ساختار معنادار و درونی اثر از منظر بازنمایی جهانبینیهای مختلف است؛ یعنی جهاننگری فلان طبقه یا گروه اجتماعی چگونه در اثر ادبی به عنصر سازندهٔ جهان تخیّلی متن تبدیل شده است.
آیا اثر ادبی از گروه خاص و یا جهانبینی خاصی حمایت میکند؟ این گروه خاص اجتماعی چه گروهی است و گزارههای بنیادین جهانبینیاش کدام است؟
شرایط دسترسی به داستان
گرچه همهٔ آثار ادبی برای تحلیل جامعهشناختی جذاب هستند اما معمولاً برای جامعهشناس ادبیات، آثاری که مورد اقبال جامعه بوده و یا منتقدان و کتابخوانان به آنها توجه کرده و یا آن آثاری که در دنیای امروز به پرفروشترینها[4] تعبیر میشوند و یا جایزهبگیر میشوند، مهمتر است.
اگر به دنبال تأثیر و تأثر داستان و جامعه باشیم، آن اثر ادبی که بیشتر خوانده شده باشد تأثیر فراگیرتری هم دارد. در این صورت وجه دیگری از تحلیل جامعهشناختی ادبیات در اینجا رخ مینماید و آن بررسی انتقادیِ شرایطی است که بسترساز خلق و خوانده شدن اثر ادبی است.
در اینجا نقد جامعهشناختی به آن شرایط اجتماعی میپردازد که شرایط خلق یک اثر و خوانده شدن آن را فراهم میآورد و در نقد و تحلیل خود ممکن است به مواردی ازایندست هم بپردازد:
تولید و توزیع اثر ادبی و شیوههای آن، خوانندگان، نویسندگان، منتقدان، نهادهای ادبی مرتبط مانند کتابخانهها، محافل ادبی، ناشران و کتابفروشان، دانشگاهها که در تولید و پخش کتاب و نیز در مراحل پایانی آفرینش ادبی، یعنی رسیدن به دست مخاطب مؤثرند، توجه گروههای معین به یک اثر و یا مهجورماندن برخی آثار، آثار پرفروش و عوامل تأثیرگذار بر فروش برخی آثار و… عواملی مانند هدایت بازار برای معرفی یک اثر، سازوکارهای بیرونی که بر مورد توجه قرار گرفتن یک اثر ادبی مؤثرند، مانند توزیع در کتابخانهها و مدارس و بالا بردن مصنوعی تیراژها، تأثیری که ناشران بر ترویج نوع خاصی از مضامین دارند و… شاخصهای مورد توجه نقد جامعهشناختی اثر ادبی است.
نمونهٔ تحلیل جامعهشناختی یک اثر
در ادامه سعی میکنم نمونهای از تحلیل یک اثر ادبی با عینک جامعهشناختی را بیاورم. ناگفته نماند که تحلیل جامعهشناختی اثر چارچوب نقد وسیعی است که در معرفی آن سعی کردم که بر منظر و بخشی از شاخصهای مورد توجه آن را معرفی کنم اما بدیهی است یک تحلیل جامعهشناختی از یک اثر ادبی ممکن است تمامی موارد یادشده را دربرنگیرد.
رمان من منچستریونایتد را دوست دارم[5] رمانی است که محور آن روایت سیاست و تاریخ معاصر ایران است. این کتاب که در سال ۱۳۹۱ منتشر شد، دومین اثر مهدی یزدانی خرم و روایتی است تودرتو از زندگی آدمهایی متعدد در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲.
قصهٔ هر یک از آدمها با ریتمی تند و با فرمی سینمایی به قصهٔ دیگری وصل میشود. داستان از نقطهای از زمان و مکان امروز شروع شده و پس از چرخی در حوادث ۵۰ سال قبل، دوباره به نقطهای که از آن شروع شده، بازمیگردد.
من منچستریونایتد را دوست دارم جوایز بسیاری ازجمله جایزهٔ ادبی هفتاقلیم و جایزهٔ ادبی بوشهر را به دست آورد و نامزد جوایزی مانند واو و مهرگان نیز بود و پنج بار تجدید چاپ شد.
گفته شده این رمان در حال ترجمه به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی و ترکی است و خوانندگان بینالمللی هم داشته یا خواهد داشت.
با اینهمه مشخص است که رمان من منچستریونایتد را دوست دارم در حدّ و اندازهٔ مخاطب ایرانی، خوب دیده شده است و بهخوبی شرایط نقد جامعهشناختی، بهخصوص از زاویهٔ بازنمایی تاریخ و سیاست را دارد. بد نیست ببینیم نویسنده به خواننده چه میخواهد بگوید و وقایع تاریخی را چگونه در رمانش بازنمایانده است؟
روایتِ رمان با تکیه بر فرمی خاص، با برشهایی کوتاه از زندگی حدود صد شخصیت شکل گرفته است. هر شخصیت به صورتی کوتاه و موقتی در داستان حضور مییابد و به جهت حضور در صحنه و میدان رویدادها و بهواسطهٔ ارتباط اندکی که گاه تصادفاً با شخصیت قبلی دارد، داستانش روایت میشود.
شخصیتها مانند یک فریم سینمایی بدون تقطیع تصاویر به جلو میرود و مانند یک سکانس سینمایی طولانی بدون بُرِش، ما از داستان یکی به داستان دیگری هدایت میشویم.
در این رمان، زندگی آدمهایی روایت میشود که نام ندارند و با نقششان معرفی میشوند؛ یکی عطار است و یکی دانشجو، یکی جاهل است و دیگری مهاجر است و الخ.
از این جهت میتوان گفت که رمان با زندگی و تجربهٔ تاریخی تعدادی آدم خاص سروکار ندارد.
نویسنده کوشیده است که با معرفی آدمها با اتکای به نقششان و شغل یا موقعیتشان، و نه نامشان، این حرف را به خواننده بگوید که در هر جامعهای بالاخره یکی دانشجوست و یکی عطار است و یکی زن است و یکی مرد و به همین دلیل نام و ویژگی و تکینگی آدمها مهم نیست، بلکه روایت زندگی مردم به صورتی کلّی است که اهمیت دارد.
پس ما در این رمان با یک روایت کلّی از زندگی یک جامعه مواجهیم که نقشهای درونیاش از نظر نویسنده چندان اهمیتی ندارند، بلکه آنچه اهمیت دارد حضور و تأثیر رویدادهای سیاسی و تاریخی بر آنهاست.
یکی از ویژگیهای مهم این رمان این است که آدمها اساساً و بهطور طبیعی فارغ از سیاست زندگی میکنند. در این رمان ما با آدمهایی سروکار داریم که بهخودیخود هیچ نسبتی با سیاست ندارند و خیلی اتفاقی درگیر سیاست میشوند.
آنها ناخواسته و بدون ارادهٔ قبلی درگیر سیاست میشوند و بلافاصله با وجه ناراست و ناجوانمردانهٔ آن درگیر شده و به خون و خشونت آلوده میشوند.
اتفاقات پای آدمها را به جریانات سیاسی میکشاند و زندگیشان را آغشته به خون و خشونت میکند. سیاست زندگی روزمرهٔ مردم عادی را مختل کرده، آنها را به خون و خشونت میسپارد.
از اینرو میتوان گفت از نظر نویسنده، سیاست مثل یک بیماری تاریخی است و امری مرضی و خشونتبار است؛ شبیه سرطان خونی که اولین شخصیت داستان هم به آن دچار است.
با تحلیل نوع و محتوای روایت نویسنده درمییابیم که از نظر او این بیماری سرطانیِ تاریخی یعنی سیاستی که با خونِ ریخته بر سنگفرش خیابان درهمآمیخته است و زندگی معمولی آدمهایی را که ربطی به سیاست ندارند با خون و خشونت میآلاید، از دههٔ ۲۰ و ۳۰ به ارث رسیده و تا امروز ادامه دارد.
بهاینترتیب، سیاست و سیاستورزی در رمان من منچستریونایتد را دوست دارم تنها یک فرم و یک نتیجه دارد؛ همانی که همیشه با خشونت و خونریزی تصویر میشود.
چنین برابرنهادهای بین سیاست و خشونت و برقراری رابطهٔ اینهمانی بین این دو، درواقع برآیند همان داوری عمومی در جامعهٔ ایران است که در قالب یک عبارت ساده اغلب از زبان مردم کوچه و بازار شنیده میشود:
«سیاست پدر و مادر ندارد».
این سیاستی که چون ضحاک مغز سر آدمهای معمولی توی خیابان را میخورد، آخر و عاقبت ندارد و به همه زخم میزند. جالب است که این تصویر از سیاست لزوماً تصویری نیست که در پشت اتاقهای دربسته و در میان سیاستمداران رُخ بدهد و یا نهادهایش را شکل بدهد و در چارچوب نهاد و سازمان و حزب بازی کند؛ بلکه عمدتاً در خیابان رُخ میدهد؛ کارش هم رنگینکردن خیابانها با خون و خشونت است.
اگر به زبان یکی از تکنیکهای مرسوم در روش تحلیل محتوا که از سوی برخی جامعهشناسان برای تحلیل متون (بهویژه متون ادبی) استفاده میشود، سخن بگوییم و بخصوص اگر اولین گام در تحلیل محتوا را، که بررسی عددی و بسامدی کلمات از طریق شمارش کلمات است، استفاده کنیم دادههای جالبی به دست میآوریم.
در رمان ۲۱۲ صفحهای من منچستریونایتد را دوست دارم 186 بار کلمهٔ خون، 131 بار کلمهٔ جنازه، 42 دو بار کلماتی نظیر کارد و سلّاخی و نظایر آن آمده است و نویسنده 72 صحنهٔ کشتن را بهدقت و با وسواس خلق کرده است!
علاوه بر اینکه مردم در خیابان بیدلیل و بهتصادف در خون میغلتند، نویسنده به هیچیک از احزاب و گرایشهای مختلف سیاسی موجود در جامعه نیز اعتماد ندارد و به تمسخر دربارهٔ آنها حرف میزند.
چه آنها که طرفدار فاشیسماند، چپگراها، تودهایها، سومکاییها، ملّیون، مذهبیها و سنّتیها و… . همهٔ گرایشهای سیاسی مکرراً تمسخر شدهاند.
همهٔ این گرایشهای سیاسی به زعم نویسنده به صورتی کاریکاتورگونه شروع به نابودی خود و دیگران میکنند.
بنا به تعریف، اگر از بازار و اقتصاد و تأثیر آن در سیاست موقتاً چشمپوشی کنیم، دو میدان عمل سیاسی دیگر، یکی جامعه است و دیگری دولت.
نظر نویسنده دربارهٔ جامعه و راههای کنش سیاسی، یعنی حضور در خیابان و احزاب سیاسی مشخص است:
همراه با خشونت و خونریزی و استهزا؛ خیابان با خون همراه است و احزاب سیاسی نیز که عرصهٔ متشکلتر کنش سیاسی مردمی هستند بیاعتبار و مسخرهاند.
اما جالب است بدانید که عرصهٔ شناختهشده سیاست و نمایندهٔ رسمی آن، یعنی دولت و دستگاه بوروکراتیک آن، در رمان یزدانی خرم جایی ندارد. رمان یزدانی خرم دربارهٔ دولت سکوت کرده است.
نویسنده گویی قصد داشته تنها تکلیف آن سیاستی را معلوم کند که مربوط به جامعه و میدان کنش آن است. عرصهٔ سیاست رسمی، یعنی میدان عمل دولت، به سکوت برگزار شده است!
در رمان یزدانی خرم بیثمری سیاست مردمی با خشونتی که در خیابان جاری است تصویر میشود و نیز با ترس از فاشیسم همراه است.
سیاست بهدردنخوری که مردم هم مدام قربانیاش میشوند و احزابش اینقدر رفتارهای مبهم دارند، بهشدت از سوی فاشیسم تهدید میشود. تصویری از سلام هیتلر در سراسر رمان تکرار میشود.
رمان یزدانی خرم یک تسویهحساب سیاسی است با تاریخ و سیاست ایران؛ آنهم سیاست مردمی و احزاب سیاسی در مقطعی حساس و ملتهب در تاریخ ایران.
او به منِ مخاطب میگوید سیاست مردمی امری خشونتبار و بیعاقبت است، فعالیت حزبی کاری بیهوده است و به عنوان فرد عادی از یک جامعه نباید در سیاست دخالت و مشارکت داشت.
بااینهمه آیا بیراه است که گفته شود که نویسنده خواسته یا ناخواسته از جامعه سیاستزدایی کرده و سیاست را تنها به دولت واگذاشته است؟
برای جامعهٔ بیپناهِ درگیر سیاست که خونشان در خیابان ریخته میشود، هیچ روزنهٔ امیدی نیست. آیا گفتمانی که بر آن است که سیاست مردمی و مظاهرش در جامعه، چیزی جز خونریزی بیپایه و نیز سرطانی در تاریخ معاصر ایران که مردم به آن دچارند و هیچ امیدی به تغییر نیز وجود ندارد، گفتمانی برآمده از سرکوب نیست؟
آیا گفتمانی که همان باور عمومی و نسبتاً عامیانه را که «سیاست پدر و مادر ندارد» در اثر ادبی ترویج میکند، همان گفتمانی نیست که معمولاً پس از شکستِ حرکتهای اجتماعی رُخ مینماید؟
آیا میتوان گفت که نویسنده طرح و نقشهٔ گفتمانی برای القای به خواننده ندارد و یا خودش نادانسته و ناخواسته به خلق چنین تصویری دست زده است؟
قطعاً نمیتوان مشخص کرد که خواننده با خواندن رمانی که چنین گفتمانی را در لابهلای سطور خود پرورانده و بازنموده است تا چه حدّ همراهی و همدلی کرده و با آن همرأی خواهد شد اما بیتردید بازشناسی چنین گفتمانی و نشان دادن مظاهر آن در اثر ادبی، کار جدّی نقد جامعهشناختی اثر ادبی است.

[1]. جامعهشناس
[2]. Representation
[3]. Critical Thinking
[4] . Best Sellers
[5]. در این قسمت علاوه بر دیدگاههای نویسنده، از بخشی از نظرات محمدحسن شهسواری و بهرنگ صدیقی نیز استفاده شده است؛ در جلسه نقد جامعهشناختی رمان من منچستریونایتد را دوست دارم که در اندیشکده رخداد تازه اندیشه در ۷ تیرماه ۱۳۹۴ با حضور نویسنده برگزار شد.
این مقاله در مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.