پیوستی بر کتاب جلال آل‌ احمد و معاصرانش

جلال آل احمد

پیوستی بر کتاب جلال آل‌ احمد و معاصرانش

مرتضی سیدی‌نژاد*

جلال آل‌ احمد و معاصرانش (چهار مقاله). امید طبیب‌زاده.

تهران: نیلوفر، 1402. 222 ص. 1250000 ریال.

 

 

 

 

عجیب است که با سپری شدن ۵۴ سال از درگذشت جلال آل‌احمد و با وجود آنکه امسال در صدمین سالِ تولد او هستیم، هنوز که هنوز است گردآوریِ کامل و موثقی از اسناد و نوشته‌های او در دست نیست و ابهامات زیادی دربارهٔ زندگی او و معاصرانش وجود دارد؛ البته شمس آل‌احمد و سیمین دانشور تا زنده بودند، در این راه تلاش‌هایی کردند.

شمس آل‌احمد با انتشار نوشته‌های چاپ‌نشدهٔ جلال مثل یک چاه و دو چاله، سنگی بر گوری، سفر روس، سفر فرنگ و سفر آمریکا، همچنین سروسامان دادن به کتاب‌ها و نوشته‌های او با توضیح و ویرایشِ مصطفی زمانی‌نیا و نوشتن کتاب خواندنیِ از چشم برادر حق برادری را به جا آورد و سیمین دانشور با نوشتن غروب جلال و انتشار چهار جلد نامه‌هایی که میان این زوج مبادله شده بود، در ترسیم چهرهٔ واقعی و سیاست‌زدایی شده از آل‌احمد کوشید.

در این چند ماهی که از صدمین سال تولد جلال گذشته است با دو کتابِ تازه‌انتشار، جای این امیدواری است که تلاش‌ها برای نور تاباندن به ابهامات زندگی و زمانهٔ او همچنان ادامه داشته باشد.

دو کتابی که ذکرشان رفت یکی جلال آل‌احمد و معاصرانش (امید طبیب زاده، نشر نیلوفر) و دیگری راز حج جلال (محمدحسین دانایی، نشر رشدیه) است.

کتاب اول که نوشتهٔ حاضر به بررسی آن اختصاص دارد، مناسبات جلال با چهار تن از روشنفکران هم‌عصرش (نیما یوشیج، همایون صنعتی‌زاده، ابراهیم گلستان و ناصر وثوقی) را کاویده و در کتاب دوم، یادداشت‌ها، نامه‌ها و اسناد سفرِ حج جلال گردآوری و بررسی شده است.

هر چهار مقالهٔ کتابِ طبیب‌زاده قبلاً در نشریات منتشر شده بود و کم‌وبیش با حال و هوای کتاب آشنا بودیم. بنا بر مقدمهٔ طبیب‌زاده، چاپ مقاله‌ها در نشریات، این امتیاز را داشته که او با توجه به بازخوردهایی که از خوانندگان گرفته، به اصلاحات در متن هر مقاله پرداخته و در جهت تکمیل آن‌ها کوشیده است.

وسواس طبیب‌زاده در استفاده از منابع موثق و کوشش او در کنار هم گذاشتن پازل روایت‌ها قابل ستایش است اما هنوز کاستی‌هایی در این زمینه در کتاب وجود دارد.

به همین خاطر بود که نگارنده به‌جای نقد از واژهٔ پیوست در پیشانی این مطلب استفاده کرد؛ چراکه قصد این نوشته ارائهٔ اسناد و روایت‌هایی در جهت تکمیل مطالب کتاب طبیب‌زاده است.

دریغ که بعضی از منابع موثق از چشم طبیب‌زاده دور مانده‌اند و این نقص را می‌شود با تورقِ فهرست مآخذ پایان کتاب فهمید. یکی از کتاب‌هایی که جای آن در فهرست مآخذ خالی است، مجموعۀ نامه‌های جلال آل‌احمد است که به کوشش علی دهباشی جمع‌آوری شده (نشر افست گرافیک ۱۳۸۷) و با رجوع به آن می‌شد جزئیات بیشتری را از مناسبات او با معاصرانش دریافت.

کتاب دیگری که اهمیتش از نامه‌های جلال کمتر نیست، زندگی‌نامهٔ او به قلم شمس آل‌احمد به نام از چشم برادر (کتاب سعدی ۱۳۶۹) است.

با رجوع به این منابع می‌شد از بعضی اشتباهات پیش‌آمده در متن جلوگیری کرد به‌عنوان‌مثال در صفحهٔ ۴۴ کتاب، یادداشتی از نیما دربارهٔ جلال به این مضمون نقل شده است:

«من پسر سید ملایی را می‌شناسم که محمد (ص) را قبول ندارد اما ژید را قبول دارد، کازانوا نامی را که ضد پیغمبر است ترجمه کرده و قبول دارد.»

طبیب‌زاده همان‌جا در توضیح این یادداشت می‌نویسد:

«نیما در این یادداشت به دو ترجمهٔ آل‌احمد اشاره می‌کند: یکی ترجمهٔ کتاب ضد شوروی بازگشت از شوروی اثر آندره ژید که آل‌احمد آن را از فرانسه به فارسی ترجمه و در سال ۱۳۳۳ در تهران منتشر کرد؛ و دیگری ترجمهٔ کتابی با عنوان محمد و آخرالزمان نوشتهٔ فردی به نام بل [صورت درست: پل] کازانوا که ظاهراً آل‌احمد آن را به فارسی ترجمه کرده بود و قصد داشت در سال ۱۳۲۵ در تهران منتشر کند که به علت درج مطالبی کفرآمیز در آن موفق به انجام آن نمی‌شود.»

واقعیت این است که کتاب محمد و آخرالزمان به ترجمهٔ آل‌احمد و البته با نام مستعار اورازانی به چاپ رسید و غائله‌ای تا حدّ تکفیرِ او به پا شد.

 

جلال آل احمد

 

اما از خواندنی‌ترین مقالات کتاب طبیب‌زاده، مقالهٔ سوم است که به رابطه و رفاقت جلال آل‌احمد با ابراهیم گلستان می‌پردازد و البته این فصل هم بی‌نیاز از پیوست نیست.

در صفحهٔ ۱۰۰ وقتی به آغاز آشنایی گلستان با آل‌احمد اشاره می‌شود، خوب بود به همکاری‌های آن‌ها هم اشاره‌ای می‌شد. گلستان بود که واسطهٔ انتشار ترجمهٔ آل‌احمد از قمارباز در ۱۳۲۷ شد. شمس آل‌احمد دراین‌باره نوشته است:

«قمارباز اولین ترجمه‌ای است که جلال خارج از تعصبات دینی و فکری انجام داده است […] دورهٔ فترت کارهای سیاسی جلال است و جلال افتاده به ترجمه. به قصد یادگیری و تمرینِ زبان خارجی.

این رمان را ابراهیم گلستان، دوست معاشر آن ایام جلال، واسطه شد تا معرفت، آبلیموفروش شیرازی و همشهری او که در تهران وارد کار انتشارات شده بود، چاپ کند؛ و بابت حق‌الترجمه، سیصد تومان در چند قسط داده بود؛ و این اولین حق‌القلمی بود که جلال می‌گرفت.»[1]

آل‌احمد هم متقابلاً در انتشار ترجمه‌های گلستان از همینگوی نقش داشت. این ترجمه‌ها در کتابی با نام زندگی خوشِ کوتاهِ فرنسیس مکومبر (انتشارات امیرکبیر ۱۳۲۸) جمع شدند و به‌این‌ترتیب نخستین کتابِ ترجمهٔ فارسی از همینگوی به انتشار رسید.

گلستان جریان ترجمه‌اش از داستان‌های همینگوی را بدون نام بردن از آل‌احمد چنین روایت می‌کند:

«یک دوستِ من که انگلیسی و فرانسه نمی‌دانست می‌خواست قصه بنویسد و من گفتم آقا اینا رو بخون. اون نمی‌تونست بخونه و می‌گفت برام ترجمه کن. من برای اون ترجمه می‌کردم. همه را یکی‌یکی ترجمه می‌کردم و برایش می‌فرستادم. قصد کتاب و چاپ کردنشان را نداشتم.»[2]

این ماجرا را در گفت‌وگوی دیگری چنین تکمیل می‌کند:

«ترجمهٔ قصه‌های کتاب برای فقط خوانده شدن پیشِ یک دوست بود. این دوست می‌خواست زن بگیرد، پول نداشت. به فکر افتاد ترجمه‌ها را آب کند.

یک بابایی هم تازه می‌خواست بنگاه نشر کتابی به راه بیندازد به اسم امیرکبیر با شیر متروگلدوین مایری، برای علامت تجارت. دوست من این را به او قالب کرد و بعد خبرش را به من داد.»[3]

آل‌احمد خود نیز به این قضیه اعتراف کرده است:

«یادم است یک بار از آبادان ترجمه‌ای از همینگوی فرستاد که تحصیل پر حاصلی بود […] مجموعه داستانی که برایش چاپ کردیم و حق‌البوقش را بالا کشیدیم بی‌هیچ تردید و چون‌وچرایی.

تنها به این علت که او آبادان بود و پول خوب می‌گرفت و صاحب این قلم در تهران بود و اوضاعش خیط. سیصد و پنجاه تومن بود یا ۳۷۵ تومن.»[4]

البته بماند که این همکاری هم بی‌حرف و اختلاف نبود:

«کتاب که از چاپ درآمد و نسخه‌ای از آن را دیدم، دیدم در نثر ترجمه‌ها دست برده است. بعضی جاها به‌کلی خراب شده بود. امان از دست این نفهمی و ندانم‌کاریِ او. ولی تیری بود که از چله در رفته بود و همین‌طور هم ماند که ماند که ماند.»[5]

 

جلال آل احمد

 

در صفحهٔ ۱۰۲، طبیب‌زاده به نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایران اشاره می‌کند که در روزهای چهارم تا یازدهم تیرماه ۱۳۲۵ برگزار شد و دلیل آن‌که نام آل‌احمدِ ۲۳ ساله در فهرست دعوت‌شدگان به کنگره در کنار ۷۸ نفر نویسنده و شاعر و محقق و احتمالاً به‌عنوان جوان‌ترینِ آنان دیده می‌شود را چنین می‌داند:

«این‌که نام آل‌احمد در نخستین سال پیوستنش به حزب توده در این فهرست و در کنار نام جمعی از شاعران و نویسندگان صاحب‌نام ایرانی ذکر شده است، بی‌گمان حاکی از فعالیت‌های جدی و پیگیر و نیز رشد فزایندهٔ وی در ساختار آن حزب است.»

بی‌انصافی است اگر دلیل عضویت جلال در کنگره را فقط فعالیت‌های حزبی او بدانیم چراکه آل‌احمد یک سال قبل از برگزاری کنگره، استعداد قصه‌نویسی خود را به‌خوبی نشان داده بود.

«زیارت» نخستین قصهٔ کوتاه از جلال است که در شمارهٔ نوروز ۱۳۲۴ مجلهٔ سخن چاپ می‌شود. همان سال داستان‌های کوتاه دیگری در این مجله و نیز در نشریهٔ هفتگی مردم برای روشنفکران به چاپ می‌رسانَد و مجموعهٔ این قصه‌ها را که دوازده تاست، یکجا، در اسفندماه ۱۳۲۴ با نام دیدوبازدید به‌صورت کتابی مستقل روانهٔ کتابفروشی‌ها می‌کند.

«اولین قصه‌ام در سخن درآمد شمارهٔ نوروز 24[13] که آن‌وقت‌ها زیر سایهٔ صادق هدایت منتشر می‌شد و ناچار همهٔ جماعت ایشان گرایش به چپ داشتند و در اسفند همین سال دیدوبازدید را منتشر کردم؛ مجموعهٔ آنچه در سخن و مردم برای روشنفکران هفتگی درآمده بود.»[6]

در ادامه به صفحهٔ ۱۲۰ کتاب می‌رسیم و ماجرای نقد بی‌امضای آل‌احمد بر کتاب شکار سایه از ابراهیم گلستان. طبیب‌زاده تاریخ انتشار کتاب شکار سایه را ۱۳۲۹ ذکر کرده است. این تاریخِ انتشار در یکی از پانوشت‌های کتاب یک چاه و دو چاله آمده، آنجا که آل‌احمد می‌نویسد:

«تنهایی آبادان کار خودش را کرد یعنی گلستان خُل شد. (تکیه‌کلامی که او خود به دیگران اطلاق می‌کند) و اثر این خُل‌شدن را پیش از همه این صاحب قلم در سرش دید؛ که چیزی نوشت دربارهٔ شکار سایه و کشتی‌شکسته‌ها.

اولی مجموعهٔ قصه‌هایش و دومی ترجمه‌ای از این‌وآن؛ که در یکی از شماره‌های مهرگان درآمد. [تاریخ ذکرشده در پانوشت: دی‌ماه ۱۳۲۹] و بی‌امضا؛ و با احترامات فائقه!»[7]

تاریخ ذکرشده در کتاب آل‌احمد که بعد از درگذشت او و احتمالاً توسط ناشر به پانوشت اضافه شده، اشتباه است و متأسفانه این اشتباه به کتاب طبیب‌زاده هم سرایت کرده است.

شاید به خاطر همین اشتباه بوده که جستجوهای طبیب‌زاده برای یافتن نقد بی‌امضای آل‌احمد بر شکار سایه نتیجه نداده است. این در حالی است که تاریخ چاپ اول کتاب شکار سایه، نه 1329، بلکه ۱۳۳۴ است و باید در دورهٔ مهرگان سال ۳۴ به دنبال نقد بی‌امضای جلال بود.

این نقد با جست‌وجوهای نگارنده در شمارهٔ پنجم از دورهٔ سوم این هفته‌نامه به تاریخ یکشنبه سوم دی‌ ۱۳۳۴ یافته شد.

 

جلال آل احمد

 

طبیب‌زاده در بررسی مناسبات آل‌احمد و گلستان، ۱۳۴۳ را سال جدایی دو دوست از هم می‌داند: سالی که جلال در فروردین آن به سفر حج رفت و در خردادماهِ همان سال، یک چاه و دو چاله را نوشت و در آن، گلستان را چاله‌ای بر سر راه خودش دانست اما در همین سال، گلستان در حال ساخت فیلم خشت و آینه است و ناصر تقوایی هم می‌خواهد وارد کار فیلم‌سازی شود:

«من می‌دانستم اگر از گلستان بخواهم اجازه بدهد در این فیلم با او همکاری کنم، نخواهد پذیرفت. درنتیجه از دوستانی مثل ساعدی خواستم که جلال آل‌احمد را واسطهٔ ارتباط من با فیلم قرار بدهند. .

جلال وقتی شنید که من می‌خواهم وارد این کار شوم، گفت خوب فکرهایت را بکن، من به خاطر تو حاضرم به گلستان تلفن کنم. چون آل‌احمد با گلستان قهر بود. اگرچه برای هم احترام زیادی قائل بودند.

گفت که با گلستان دچار مشکل مالی خواهی شد. گفتم می‌خواهم فیلم‌سازی را یاد بگیرم و مسائل مالی برایم مهم نیست. اگرچه وضع بدی هم داشتم. به گلستان تلفن کرد و او هم پذیرفت. چون نمی‌توانست به او نه بگوید. هرچند در ظاهر دشمن یکدیگر بودند.»[8]

خشت و آینه در ۱۳۴۴ آمادهٔ نمایش می‌شود و احتمالاً در همین سال است که تقوایی شاهد یکی از آخرین دیدارهای این دو رفیق است:

«وقتی خشت و آینه تمام شد […] روزی هنگام رفتن به منزلش به گلستان گفتم چرا به آل‌احمد نمی‌گویی بیاید فیلم را ببیند. گفت نمی‌آید.

گفتم راضی‌کردن او با من. چون به رغم جوانی‌ام، آل‌احمد خیلی دوستم داشت. یک ساعت بحث کردیم تا توانستم او را راضی کنم. البته همسران این دو آدم (خانم دانشور و خانم گلستان) رابطهٔ خوبی با هم داشتند.

به هر حال موافقت گلستان را که گرفتم، رفتم پیش ساعدی و سیروس طاهباز که در جلسات روزهای سه‌شنبهٔ منزلِ آل‌احمد پای اصلی بودند و با هم رفتیم منزل آل‌احمد. مثل همیشه عبایی بر دوش انداخته و نشسته بود روی تختِ کنار حیاط.

ساعدی قضیه را مطرح کرد و درست برعکس تصور ما انگار منتظر بود، گفت: کِی؟ قرار هفتهٔ بعد را گذاشتیم در همان سالن کوچک استودیو گلستان.

همهٔ عوامل فنی بودند و همه هم می‌دانستیم که امروز یک حادثهٔ فرهنگی اتفاق خواهد افتاد. چون قصد ما درواقع آشتی‌کنان بین این دو نفر بود. ما همه چسبیده به دیوار نشستیم. ساعدی، طاهباز و م.آزاد هم بودند. گلستان به‌تنهایی نشست.

وقتی جلال وارد شد، خیلی دلخور بود. برخلاف همیشه، جواب سلام هیچ‌کس را نداد و یک‌راست رفت و در ردیف جلو نشست. در تئاتر عادتش این بود که ردیف اول بنشیند و آن روز مثل اینکه برای بار اول بود که می‌آمد سینما.

سالن خیلی کوچک بود و من تعجب کردم که چرا نیامد ردیف آخر. با گلستان هم یک کلمه حرف نزد. جلال کاری به فیلم نداشت. تا یک نکته در فیلم می‌دید، به زبان بلند عقیده‌اش را می‌گفت و انتقاد می‌کرد و گلستان هم به زبان بلند جوابش را می‌داد.

این صحنه خیلی زیباست. ساعدی می‌خواست دراین‌باره داستان بنویسد […] جلال از فیلم خوشش نیامد. او تمامی فصل اول فیلم یعنی صحنه‌های شب، خیابان و گم‌شدن بچه و آن خرابه و پیرزن را زیادی می‌دانست و می‌گفت فیلم باید از صحنهٔ کافه شروع شود.

همین نکته بعدها توسط منتقدان هم مورد ایراد قرار گرفت […] آل‌احمد فیلم را دید و رفت بدون اینکه با گلستان روبه‌رو شود اما من فکر می‌کنم باعث آن موج مخالفتی که با فیلم شد، آل‌احمد بود.»[9]

یک مورد دیگر از دیدارهای این دو دوست مربوط می‌شود به زمانی که داستان «طوطی مردهٔ همسایهٔ من» از ابراهیم گلستان در مجلهٔ آرش به انتشار می‌رسد (دورهٔ دوم، شمارهٔ چهارم، تابستان ۱۳۴۵). روایت محمدعلی سپانلو از جلسه و جنجالی که بعد از چاپ این داستان رخ می‌دهد چنین است:

«“طوطی مردهٔ همسایهٔ من” که در شمارهٔ ۴ یا ۵ آرش چاپ شد، هم‌زمان شد با اختلاف دو دوست قدیمی یعنی آل‌احمد و گلستان.

گویا آل‌احمد فکر کرده که گلستان در این داستان به او طعنه زده است و ظاهراً تا آنجا که من می‌دانم آل‌احمد یک‌سری از بچه‌ها را دعوت می‌کند خانهٔ گلستان- از این کارها هم آل‌احمد می‌کرد برای این‌که دو نفر با هم دوست شوند، یکی را به خانهٔ دیگری دعوت می‌کرد- که اسلام کاظمیه بوده، مهرداد صمدی، داریوش آشوری بوده و دیگران و دیگران.

آنجا به‌طور غیرمنتظره‌ای مهمانی تبدیل به دعوا و جناح‌بندی می‌شود. مثلاً کاظمیه و آشوری از آل‌احمد حمایت می‌کنند، مهرداد صمدی از گلستان. البته کاظمیه و آشوری هم مثل آل‌احمد وابستگی به نیروی سوم داشتند؛ البته حزبی نبودند ولی وحدت ایدئولوژی داشتند.

آل‌احمد هم که از قبل، از این شیک‌وپیکی گلستان و غرب‌زدگی‌اش دلخور بود. این‌ها را تیر کرده بود که به گلستان گیر بدهند و مهرداد صمدی هم که اتفاقاً خیلی اطلاعات اسلامی داشت به آل‌احمد می‌پَرَد و آل‌احمد هم به او می‌گوید پسر جان تو شیخی.

این خطاب وقتی جالب شد که روزی که آل‌احمد را به خاک می‌سپردند در مسجد فیروزآبادی تنها کسی که نماز میت بلد بود و بر جنازه نماز خواند، مهرداد صمدی بود.»[10]

هم‌چنان‌که طبیب‌زاده در کتابش اشاره کرده، هنوز ابهامات تاریخی در چند مورد از مناسبات آل‌احمد با معاصران به جای خود باقی است:

یکی دربارهٔ نقد حسن هنرمندی بر مائده‌های زمینی که گلستان می‌گوید در ده شمارهٔ روزنامهٔ اطلاعات غلط‌های ترجمه‌ای آل‌احمد را گرفته (صفحه ۱۲۵ کتاب طبیب‌زاده)؛ اما تاکنون جست‌وجوها برای یافتن این نقد به نتیجه نرسیده است.

هر چند شاید منظور گلستان نقدی است که سیروس ذکاء بر این ترجمه داشته و در ماهنامهٔ سخن (سال هفتم، شمارهٔ دوم، اردیبهشت ۱۳۳۵) به چاپ رسیده است. در این نقدِ چهارصفحه‌ای، ذکاء سیزده غلط ترجمه‌ای از کتاب گرفته و در آخر چنین نتیجه‌گیری کرده است:

«با آنچه از نظر شما گذشت حق خواهید داد که ما متأسف باشیم. متأسف از اینکه اثر مهم نویسندهٔ بزرگی به این صورت به زبان فارسی درآمده است.

تأسف ما از این جهت است که کاری که ممکن بود به صورت بهتری امکان پذیرد، به صورت ناپسندیده‌ای انجام شده است و آنچه در نوع خود نمونهٔ دقت و ذوق و شور و حرارت بوده تبدیل به کتابی شده است که به‌هیچ‌وجه خواننده را به آنچه مؤلف آن خواسته بوده، رهبری نمی‌کند.

شاید اگر ژید زنده بود و عقیده‌اش را دراین‌باره می‌خواستند، می‌گفت: “ناتانائل، من اگر با کتابی این‌قدر بیگانه بودم هرگز به ترجمهٔ آن دست نمی‌آزیدم.”»

سیروس ذکاء پس از این نقد احتمالاً به تشویق احسان یارشاطر دست به ترجمهٔ مائده‌های زمینی زد. یارشاطر یک ‌سال پس از انتشار ترجمهٔ آل‌احمد و داریوش، ترجمهٔ ذکاء (بنگاه ترجمه و نشر کتاب ۱۳۳۶) را منتشر کرد و همین احتمالاً یکی از موارد اختلاف میان آل احمد با خانلری به خاطر چاپ نقد ذکاء و با یارشاطر به خاطر چاپ ترجمهٔ ذکاء بود.

اما ابهام دوم در مورد نقد رحمت مصطفوی بر ترجمهٔ آل‌احمد و خبره‌زاده از بیگانهٔ آلبر کامو است. گلستان به این نقد اشاره می‌کند و می‌گوید رحمت مصطفوی در هر صفحه از ترجمه ده‌ها غلط گرفته بود و در روزنامه‌ها پاک این ترجمه را از اعتبار انداخته بود (صفحه ۱۱۸ کتاب طبیب‌زاده). شمس آل‌احمد به این قضیه نیز اشاراتی دارد:

«یک دو ماه پس از انتشار بیگانه، دکتر رحمت مصطفوی همان اثر را ترجمه و چاپ کرد. با نام غریبه […] دکتر مصطفوی طی یک دو مقاله در روزنامهٔ ایران ترجمهٔ جلال و خبره‌زاده را به انتقاد و بدگویی گرفت […] در طلیعهٔ کارش در ایران و با ترجمهٔ غریبه‌اش که مصادف شد با انتشار بیگانه شاید احساس سرخوردگی کرد؛ و به نظرم می‌آید که پاسخ جلال و خبره‌زاده، در همان روزنامهٔ ایران که چند شماره طول کشید، در این سرخوردگی از اصالت‌ها بی‌تأثیر نبوده است.

جلال و خبره‌زاده، در آن مقالات، برای اول بار، از بستر انصاف خارج شده بودند و به شیوهٔ ژورنالیستی و باب آن روز، آن جوان تازه‌نفس و از‌راه‌رسیده را، سکهٔ یک پول کردند؛ و بیشتر از آنکه از ترجمهٔ مشترک خودشان دفاع کنند که مورد حمله بود، به حملهٔ متقابل به ترجمهٔ او و اشتباهاتش پرداختند و با توسل به تمام فنونِ هو و جنجال!»[11]

آل‌احمد در نامه‌ای به خبره‌زاده به تاریخ دوم اسفند ۱۳۲۸ به ماجراهای این ترجمه چنین اشاره‌ای دارد:

«گفتم که مسائلی را که تاکنون میان ما به سکوت می‌گذشته، می‌خواهم به زبان بیاورم و به قلم بنویسم. یکی در مورد کتاب بیگانه که برداشتی و بردی و بی‌اطلاع من که می‌خواستم ترجمه‌اش کنم، شروع کردی و غیره و آن جریان پیش آمد که آمد و منِ احمق هم برداشتم و اسمم را طلب‌کارانه پهلوی اسم تو گذاشتم!

می‌بینی که دلم می‌خواهد خیلی حرف‌ها را بزنم و بعد هم آن جریان دراز و ناراحت‌کننده پیش آمد که پیش آمد.»[12]

همان‌طور که طبیب‌زاده هم اشاره می‌کند، این جدال قلمی میان رحمت مصطفوی با آل‌احمد و خبره‌زاده که حوالی ۱۳۲۸ باید اتفاق افتاده باشد، تاکنون از لابه‌لای صفحات نشریات بیرون نیامده است.

دو نکته‌ای که نمی‌شود بی‌اشاره به آن‌ها مطلب را دربارهٔ کتاب طبیب‌زاده تمام کرد، یکی دریغ از عدم ویرایش کتاب است چراکه اغلاط چاپی در کتاب کم نیست و دوم این سؤال که چرا فقط به این چهار نفر در معاصرانِ آل‌احمد باید پرداخت؟

صادق هدایت، محمدعلی جمال‌زاده، خلیل ملکی، پرویز ناتل خانلری، سیمین دانشور و… همه با او هم‌عصرند. پس مطلب را با یک امیدواری تمام می‌کنم: امید این‌که دکتر طبیب‌زاده، این مسیر را با پرداختن به معاصرانِ دیگر آل‌احمد پی بگیرد.

 

جلال آل احمد

* پژوهش‌گر و فیلم‌ساز مستند.

پی‌نوشت‌ها

[1]. شمس آل‌احمد، از چشم برادر (قم: کتاب سعدی، ۱۳۶۹)، ص ۲۵۱.

[2]. پرویز جاهد، نوشتن با دوربین: رودررو با ابراهیم گلستان، چ 2 (تهران: اختران، ۱۳۸۴)، ص ۱۱۵.

[3]. ابراهیم گلستان، گفته‌ها، چ 2 (تهران: نشر ویدا، پاییز ۱۳۷۷)، ص ۲۵۰.

[4]. جلال آل‌احمد، یک چاه و دو چاله (تهران: رواق، ۱۳۵۶)، ص ۲۳.

[5]. ابراهیم گلستان در گفت‌وگو با بی‌بی‌سی، ترجمهٔ ادبی و نقد ترجمه (۱۸ خرداد ۱۳۹۴).

[6]. جلال آل‌احمد، یک چاه و دو چاله، ص ۴۹.

[7]. همان، صص ۲۴ و ۲۵.

[8]. احمد طالبی‌نژاد، به روایت ناصر تقوایی (تهران: چشمه، ۱۳۹۸)، ص ۲۵.

[9]. همان، صص ۳۸-۴۰.

[10]. محمدعلی سپانلو، بن‌بست‌ها و شاهراه (استکهلم: نشر پن پاب، ۲۰۱۱)، صص ۱۶۴ و ۱۶۵. محمدحسین دانایی، خواهرزادهٔ آل‌احمد، در حاشیهٔ این گفته از سپانلو برای نگارنده نوشته‌اند: «تا جایی که من به خاطر می‌آورم و الآن از پسرخاله‌ام هم که در مراسم کفن‌ودفن جلال حضور داشت، پرسیدم و تأیید کرد، نماز میت بعد از مراسم تغسیلِ جلال در ابن‌بابویه توسط آقای سیّد جلال‌الدین محدث ارموی خوانده شد که شوهر یکی از خواهرهای جلال بود.»

[11]. شمس آل‌احمد، از چشم برادر، پیشین، ص. ۲۵۲.

[12]. علی دهباشی (گردآورنده)، نامه‌های جلال آل‌احمد (تهران: افست گرافیک، ۱۳۸۷)، ص ۳۳.

 

این مقاله در مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

Your cart is currently empty.

Return to shop