چنان کردهاند بزرگان
ماجرای یک تردید
علیاکبر قاضیزاده
چنین کرده اند بزرگان
از دهۀ پنجاه به اینطرف، اهالی کتاب یا بیشتر کتابخوانان را به این نتیجه رسانده بودند که مثل برخی کتابها که ادعای ترجمه دارند، چنین کنند بزرگانِ روانشاد نجف دریابندری حاصل ذوق سرشار خود اوست و نباید به دنبال نویسندۀ اصلی آن رفت و سرخورده بازگشت.
همۀ کسانی که کتاب را خواندهاند این اثر را نمونۀ خوبی از طنز دانستهاند. پیشینیان، برای نگارش طنز، داشتن ظرافت و برخورداری از استعداد ظریف بودن را شرط اساسی دانستهاند.
ظرافت یعنی بتوانی پدیدهها، رویدادها، آدمها و برخوردها را طوری ببینی که دیگران نتوانند. این کتاب به سادگی و ظرافت تمام، میتواند گروهی از آدمهای معروف تاریخ را از چشم ما بیندازد.
پاییز 1375 این بخت بلند را داشتم که با گروهی از نویسندگان مجلۀ گلآقا، در خانۀ زندهیاد دریابندری، چند ساعتی را با صاحبخانه و خانم فهمیۀ راستکار، همسر او بگذرانم.
کتاب مستطاب آشپزی هنوز بیرون نیامده بود و بخشی از آن فرصت مغنتم به این گذشت که حالا چرا آشپزی؟ در آن نشست کُشتیار دریابندری شدیم که «ویل کاپی» آدمی اصلاً وجود دارد یا داشته است، جواب درستی نداد و بهاصطلاح امروز، ما را پیچاند.
حتی وقتی پرسیدم با این کتاب چهگونه آشنا شدید، پاسخ داد یادم نیست؛ خیلی گذشته است. در سالهای آخر عمر اما در چند مصاحبه نام کتاب را گفته بود و مختصری از نویسندهاش هم حرف زده بود.
من، کتاب را اوایل دهۀ 1350 تهیه کردم و از سبک نگارش آن حظ بردم. پسازآن و تا هنوز، کتاب را باز میکنم و تکههایی از آن را میخوانم و کِیف میکنم.
آنقدر که وقتی دخترم، مهتاب، برای تحصیل به آمریکا سفر میکرد، آن کتاب (چاپ دوم) را به دخترم دادم. پارسال دخترم خبر داد که کتاب کاپی را یافته است و چند ماه بعد، کتاب را به دستم داد. مثل بچهای که در زیرزمین خانه، راه شکافت اتم را پیدا کرده باشد، شاد شدم.
کتاب کاپی[1]
کتابی که در اختیار من است، در قطع پالتویی بزرگ (14 در 20 سانتیمتر)، در 230 صفحه با روکش کاغذی است. نکتۀ جالب اینکه این را در چاپخانۀ گاستون ماله، در سنت اوئن فرانسه در 1951 چاپ و در لندن منتشر کردهاند.
به نوشتۀ ناشر، پس از انتشار، این کتاب چند ماه بالای فهرست پرفروشترینها بوده است. ویل کاپی متن را به هفت فصل تقسیم کرده است: «مصریها»، «یونان باستان و بدتر از آن»، «والاتباران عجیب»، «چند عالیجناب»، «شادمانان انگلیسی»، «رسیدن به جایی» و «بامزگیهای شاهان».
تا حدی که میشد پیگیری کرد، دریافتم که این کتاب، با شکلهای گوناگون بارها در کشورهای انگلیسیزبان چاپ و منتشر شده است.
طراحیهای متن کتاب، کار ویلیام استیگ، از طراحان و کتابآرایان بلندآوازۀ قرن بیستم آمریکاست و فوری بیفزایم که در ترجمۀ کتاب، از همان کارهای استیگ استفاده شده است.
این طراح باذوق، برای بسیاری از کتابها (بهویژه کتابهای کودکان) طراحیهای زیبایی کرده است. ویرایش کتاب کار فِرِد فِلِدکمپ است.
خود کاپی
نتوانستم زندگینامۀ قابل نقلی از کاپی به دست آورم؛ اما فلدکمپ در مقدمۀ کتاب در مورد او آگاهیهایی به دست میدهد. اینکه در 1884 به دنیا آمده و در 1949 درگذشته و تا زمان مرگش، به مدت شانزده سال به شکل پراکنده روی این کتاب کار کرده است؛ چون همزمان باید برای بسیاری از روزنامهها و مجلهها کار میفرستاد.
بیشتر کارهایش، اواخر دهۀ 1940 میلادی بهصورت ستون هفتگی در روزنامۀ نیویورک هرالد تریبیون چاپ میشد. کاپی بیشتر به عادتها و رفتار جانداران و شباهت آنها با رفتار ما آدمیزادگان توجه داشت.
کتاب دیگری از او به نام «چهگونه میتوانید دوستانتان را از میمون بازشناسید» در کشور ما با نام چنین کنند جانوران ترجمه و منتشر شده است. اولین بخش این کتاب دوم در 1931 در روزنامهها چاپ شده است.
کتاب چنین کنند بزرگان طنزی است تاریخی بر پایۀ تحقیق و کار گسترده. منطق کار کاپی را شاید بتوان در این جمله یافت:
«یافتن لغزش در دیگران آسان است. دشوارترین کار یافتن نکتههای پسندیده در آنان است، افسوس که پیدا نمیشود».
بعضی از طنزنویسان وطنی که نوشتههای خود را بر پایۀ دانستهها، تجربهها و استعداد نگارش خود بنا میکنند، بد نیست بدانند، طنز فقط استعداد نیست؛ کار فرساینده هم هست.
با دریغ باید پذیرفت که ما طنزنویسان قابل اعتنایی نداریم، بیشتر به این سبب که برخی خیال میکنند طنز، به کار روی سوژه، نیاز ندارد.
طنز دشوارترین نوع نوشتن است. اگر کسی در انواع سبکهای نگارش کارآمد شد؛ به شرط داشتن «ظرافت» میتواند در طنز هم تلاشی بکند که اغلب باعث سرخوردگی است.
فلدکمپ نوشته است که کاپی برای یافتن آگاهی از چندوچون سوژهها به هر دری میزد. فرقی هم نمیکرد که موضوع، میمون تنبل باشد یا کاترین کبیر.
اطلاعات را در فیشهای 5/7 در 17 سانتیمتر مینوشت و در جعبههای مقوایی جا میداد. نکتهها را به شکل الفبایی یادداشت میکرد تا دسترسی به آنها سادهتر باشد.
فیشها در موضوعهایی، گاهی در چند فیشدان جا میگرفت و تعداد فیشدانها به چند صد میرسید. گاهی برای نوشتن یک متن هزار کلمهای، بیستوپنج کتاب پربرگ را میخواند. عقیده داشت که پیش از نگارش، آگاهیاش از موضوع باید کامل باشد.
کاپی گاهی از آپارتمانش در روستای «گرینویچ» (غرب منهتن- نیویورک) هفتهها بیرون نمیآمد. این آپارتمان، از انبوه کتاب و نوشتنی و مجله جای خالی نداشت.
همهجا قفسههای کتاب، تمام دیوارهای اتاق نشیمن تا سقف، آشپزخانه، کنار تختخواب و حتی روی یخچال، چراغ خوراکپزی و دستشویی، کتاب پراکنده بود.
ساعت زیستی عجیبی هم داشت: کار را بعدازظهر آغاز میکرد: چند فنجان قهوه سر میکشید و همزمان به ترتیب فیشها یا نوشتن مطلب میپرداخت. تا حدود هشت یا نُه شب کار میکرد و تا نیمهشب میخوابید.
بعد، نوبت آماده کردن شام میرسید: همبرگر، لوبیا و نخود سبز و قهوه. فقط با چند دوست؛ آنهم تلفنی تماس داشت. سپس گاهی تا ساعت هشت صبح کار میکرد.
میگفت این زمان آرامترین و قشنگترین ساعتهای زندگی است که بیشتر مردم آن را از دست میدهند. از هر نوع سروصدایی نفرت داشت.
اهل معاشرت نبود. شاید از این میترسید که برای دیگران دلآزار باشد. وقتی کسی از کارهایش انتقاد نابجایی میکرد، مینشست و با حوصله جوابش را میداد، درون پاکت میگذاشت، روی پاکت تمبر میچسباند، میبست و روی میز میگذاشت تا به صندوق پست بیندازد؛ اما یکی دو روز بعد آن را پاره میکرد و به زبالهدانی میانداخت.
فقط دو جا را برای وقتگذرانی میپسندید: باغوحش «برانکس» (نیویورک) و جزیرۀ جونز، نزدیک خانهاش.
ترجمۀ کتاب
من، دو، سه ترجمۀ ممتاز از دریابندری را در یاد دارم: یکی همین کتاب، دیگری کتاب بازماندۀ روز، نوشتۀ کازوئو ایشیگورو و رگتایم کارِ ای. ال. دکتروف. اولی را عرض میکنم.
دومی به سبب برگزیدن حس و حال، گویش و شیوۀ بیانی نویسنده (حتی حروفچینی، با قلم مناسب با اصل) اثری قابلاعتناست: خدمتکاری پیر، خوکرده با آداب دقیق و پرطمطراق انگلیسی که حالا پیرانهسر همۀ آن ارزشها (حتی دلبستگی دیرین به دختری) را بربادرفته مییابد.
سومی، برگردان یک متن جنایی و پرحادثه به زبان نزدیک به چنان فضایی است. در کار ترجمه، برگرداندن متن از زبانی به زبان دیگر تمام کار نیست. کار اصلی درک فضا و شیوۀ اندیشیدن نویسنده هم هست.
چرا صد سال تنهایی با ترجمۀ بهمن فرزانه، بیشتر از آثار دیگر مارکز موفق شد و به فروش رسید؟ به نظر من یک دلیل مهم (غیر از مهارت مترجم)، درک نگاه و سپهر ذهنی نویسنده است.
دریابندری ترجمۀ این قطعهها را با درک درست از طنز کاپی، از 1347 آغاز کرد (خوشه در 1348 تعطیل شد). دیگر آنکه او با شناخت درستی که از زبان مادری و ویژگیهای گزینش معادلها داشت، حال و هوای متن را به زیبایی به فارسی انتقال داد.
اول عرض کنم: دریابندری تمام قطعهها در کتاب اصلی را ترجمه نکرده است. اگر تعداد عنوان مقالهها را در نظر بگیریم، دریابندری تا چاپ ششم، فقط دوازده قطعه و از چاپ ششم (1379) چهارده قطعه از 28 قطعۀ کتاب اصلی را ترجمه کرده است.
از این گذشته، فقط ده مقاله از این مجموعه در خوشه چاپ شده است. «خئوپس» و «پریکلس» را مترجم هنگام تدوین چاپ اول و سپس دو قطعۀ دیگر را هم به آن مجموعه افزود: «شارلمانی» و «ساوونارولا».
جالب آنکه از آن دو افزودۀ آخر، در کتاب اصلی، فقط یکی («شارلمانی») وجود دارد. افزودۀ دومی، «ساوونارولا» در کتاب کاپی نیست؛ با این توضیح: «سرگذشت ساوونارولا، پس از درگذشت نویسنده در میان آثار او پیدا شده… است».
مثل اصل کتاب، روانشاد دریابندری توضیح نداده است که این متن آخر چگونه به دستش رسیده است. به سبب فاصلۀ زمانی در ترجمۀ «شارلمانی» و «ساوونارولا»، این دو متن گویش و فضای متفاوتی دارند. شاید یک علاقهمند قطعۀ «شارلمانی» را در آرشیوی یافته و برای مترجم فرستاده باشد.
کاپی در بخش آخر کتاب با عنوان «روزگار و دلخوشیهای شاهان»، دو متن زیبا هم دارد: «شکمچرانیهای شاهانه» و «شوخیهای خرکی شاهانه». در این دو متن نکتههای بامزهای از رفتارها و عادتهای غذا خوردن و کارهای جلفی که شاهان میکردند و درباریان باید به آنها میخندیدند، وجود دارد.
نمیدانم دریابندری چرا این دو متن را نادیده گرفته است؛ شاید به خاطر ترس از شاهدوستان در دهۀ 1350.
وقتی متن اصلی مقالهها را با ترجمۀ آنها قیاس کنیم، در بیشتر موردها، به هنر ترجمۀ دریابندری پیمیبریم. خود او در مقدمه، نوشته است:
«در این کتاب، مترجم نهتنها اصل امانت در ترجمه را زیر پا گذاشته، بلکه… به هیچ اصلی پابند نمانده است» و بعد: «در کتاب حاضر،… قطعات فراوانی از متن اصلی ساقط شده؛ سهل است در قطعات ترجمهشده نیز جملات و عبارات فراوانی از قلم افتاده و به جای آنها… حتی در جاهای نامربوط دیگر، جملات و عبارات جعلی فراوانی گنجانده شده است».
مقدمۀ مترجم
مقدمۀ کتاب چنین کنند بزرگان، خود از زیباترین متنهای طنز روزگار معاصر ماست. یکی از ترفندهای طنز تکرار است؛ یعنی به مفهومی، اسمی، حرکتی یا رویدادی در پیچیدن.
در قطعۀ «هانیبال» ماجرای علاقۀ او به کارکرد فیل در جنگ، بهانهای است که با تکرار آن فضای خندهداری بسازد. در مقدمه هم زندهیاد دریابندری، با پیش کشیدن این منطق که:
«از تخصصهای احمد شاملو، یکی هم این است که هر مجلۀ تعطیلی را دایر و هر مجلۀ دایری را تعطیل کند»،
توضیح میدهد که او با چه ترکیبی یکی از این دو کار را میکند: رونق میدهد و به تعطیل میکشاند. باز، میگوید معلوم نیست در 1347 با خوشه سرگرم کدام یک از این دو کار بوده است و: «هر مجلهای… برای اینکه تعطیل شود، ناچار باید قبلاً دایر شده باشد و لذا دایر کردن و تعطیل کردن مجلات متقابلاً با یکدیگر مرتبط و بر یکدیگر متکی هستند».
بعد توضیح میدهد که برای آنکه شاملو به هدفش برسد (تعطیل؟) به او ترجمۀ کتابی را که به دستش رسیده بود، پیشنهاد کرد «شاملو هم ازآنجاکه در کار تعطیل نشریات دارای شمّ قوی و تجربۀ فراوان است، فوراً نکته را دریافت و پیشنهاد را مورد استقبال قرار داد».
توضیح میدهد که «تصرفات سردبیر مجله… حذف شده است» و «ابتدا در نظر بود قطعات بیشتری علاوه شود؛ ولیکن چون پارهای اشخاص محترم در اینگونه موارد استعداد خاصی برای جریحهدار ساختن احساسات خود نشان میدهند، از این کار صرفنظر شد؛ به این امید که قطعات ناچیز حاضر برای حصول منظور فوق کافی باشد» که تعریضی است به ایرادهای دستگاه ممیزی آن دوران. بااینحال نمیگوید چرا بعد این کار را نکرده است.
در دهههای 1340 و 1350 شمسی تا حدودی مثل امروز، گروهی همیشه مشق نانوشته داشتند و در کمین بودند تا کاری از کسی عرضه شود تا به جرم این کوشش سر جایش بنشانند. چون متخصص خردهگیری از کارهای دیگران بودند.
برای همین دریابندری مینویسد: «انتشار این کتاب فرصت مساعدی است برای همۀ کسانی که احیاناً منتظر بودند نویسندۀ این سطور خود را در وضع نامساعدی قرار دهد».
نوشته است حتی نام کتاب را به «سلیقۀ شخصی» تغییر داده است و آخر «مترجم خود را مستوجب انواع و اقسام انتقادات و حملات جوانمردانه و ناجوانمردانه ساخته است و معلوم نیست چه نیرویی خواهد توانست او را از ورطۀ نیستی نجات دهد».
گزینش نام برای این کار، چندان هم سلیقهای نبوده است. نام کتاب را، عیناً از قصیدۀ عنصری بلخی (درگذشته به 431 ق.) برگرفته است: «چنین نماید شمشیر خسروان آثار/ چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار» عنصری این قصیده را در وصف فتح هندوستان به دست محمود غزنوی سروده است.
سلطان محمود و نادر افشار، در نگاه مردم هندوستان همان آبرو و محبوبیتی را دارند که چنگیز خان در میان مردم ما! با خواندن کار کاپی و ترجمۀ نجف دریابندری، چیزی از بزرگی و بزرگواری شاهان و آدمهای برجستۀ تاریخ، در ذهن خواننده بر جا نمیماند.
[1]. Will Jacob Cuppy, The Decline and Fall of Practically Everybody, (London: Dobson, 1950).
این مقاله در مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.