طنز
گزارش یک همایش ادبی
علی خزاعیفر
انجمن ملّی تحکیم زبان و ادبیات فارسی انجمنی است متشکل از استادان دانشگاه که اعضای آن سالی یک بار در یکی از دانشگاههای کشور دور هم جمع میشوند و آخرین یافتههای پژوهشی خود را دربارۀ ادبیات فارسی عرضه میکنند. همایش امسال انجمن دو ویژگی متفاوت و عجیب داشت:
اول اینکه در شهری دورافتاده برگزار میشد، شهری که برخی از اعضا حتی اسمش را هم نشنیده بودند و برخی هم که شنیده بودند به این خاطر بود که شاعری در آنجا دفن شده که «شوریده» تخلّص میکرده و در برخی تذکرههای قدیمی بیتی از او نقل کردهاند، اما ظاهراً آنقدر شوریده نبوده که هیچیک از فضلای دانشگاهی، حتی در زمانی که دیگر دیوانی برای تصحیح باقی نمانده، رغبت کند دیوانش را تصحیح کند و به چاپ برساند.
ویژگی عجیب دیگر این بود که سخنران اصلی همایش یکی از استادان قدیمی و بازنشستۀ زبان و ادبیات فارسی به نام دکتر رفیعی بیدبُنی بود. آنچه مایۀ تعجب اعضا شده بود این بود که دکتر بیدبُنی عضو انجمن نبود و از آن بدتر اینکه به پژوهشهای مدرن علمی در زمینۀ ادبیات فارسی بیعلاقگی خاصی داشت و از تمام تحولات نظری شگفتی که در چند دهۀ اخیر در عرصۀ ادبیاتپژوهی و فارسیشناسی و تحلیل شعر در دانشگاههای ایران اتفاق افتاده بود پاک بیخبر بود.
او از آخرین بازماندگان نسلی بود که به شیوۀ پژوهش پیشامدرن و ماقبلنظریه خو کرده بود و به کندوکاو در متون قدیمی و دواوین شاعران آموخته بود و حتی گاه شعر هم میگفت و هر چند سال یکبار هم تصحیحی جدید و قطور به چاپ میرساند و به تکرار و نقد حرفهای پیشینیان مشغول بود.
همایش در سالن کوچکی در بخشداری شهر تشکیل شد، ولی اسپانسر کنفرانس که یک شرکت ارتباطات اینترنتی بود سنگ تمام گذاشته بود و به هر یک از سخنرانان یک تبلت کوچک در کیفی چرمی با آرم شرکت هدیه داده بود به اضافۀ یک سال وایفای رایگان برای «دسترسی ویژه» به اینترنت شرکت.
اسپانسر همچنین کتاب چکیدۀ مقالات همایش را به شکلی نفیس چاپ کرده و گواهی ارائۀ مقاله در همایش را نیز از پیش آماده کرده و در پوشههای مخملی گذاشته بود.
قبل از شروع همایش سخنرانان در سالن جمع شده بودند. بیشترشان دانشجویان دورۀ دکتری بودند که مقالهای از پایاننامۀ خود استخراج کرده بودند و با نام مشترک خود و استادشان ارائه میکردند.
دو سه سخنران هم با استادهایشان آمده بودند و دو سه سخنران هم استاد بودند و بدون دانشجو آمده بودند. با اینکه سخنرانان اکثراً یکدیگر را نمیشناختند، ولی همۀ آنها در سه احساس مشترک بودند:
از نوآورانه بودن موضوع پژوهش خود سخت به خود میبالیدند، مقالات سخنرانان دیگر را سخت بیاهمیت میدانستند و بهرغم رفتار مؤدبانهشان و بدون هیچ دلیلی خاص در دل از یکدیگر سخت بیزار بودند.

در سالن کوچک سخنرانی، سخنرانان در دو ردیف اول نشسته بودند و ردیفهای بعدی همگی پر شده بود. تعداد زیادی هم به طور فشرده در وسط و دو طرف سالن ایستاده یا نشسته بودند. تنها معلم ادبیات فارسیِ تنها دبیرستانِ شهر هم از تمام بچههای دبیرستان خواسته بود لباسهای خوب خود را بپوشند و به همراه معلمانشان در این حادثۀ بزرگ فرهنگی شرکت کنند.
ولی بیشتر شرکتکنندگان مردم عادی بودند که یا به حکم وظیفه یا به جهت عِرق ملّی یا از زور بیکاری یا از سرِ کنجکاوی یا از روی علاقه به حافظ و سعدی در جلسه شرکت کرده بودند. بالأخره گردهم آمدن اینهمه استاد دانشگاه در شهری به آن کوچکی اتفاقی نبود که هر سال شاهد باشند.
قرار بود همایش با سخنرانی بخشدار آغاز شود که ایشان پس از یک ساعت انتظار نیامد ولی پیامی فرستاد. بالأخره همایش پس از تلاوت قرآن و پخش سرود جمهوری اسلامی و قرائت پیام بخشدار آغاز شد.
در این پیام بلند، بخشدار از اینکه به دلیل مشغلۀ کاری نتوانسته در همایش شرکت کند عذرخواهی کرده بود و به خود بالیده بود که چنین جمعی از استادان بزرگ کشور در شهر کوچک آنها گرد هم آمدهاند تا دربارۀ «پرنفوذترین زبان جهان اسلام پس از زبان عربی» سخنرانی کنند.
پس از آن دبیر علمی کنفرانس به روی صحنه آمد و متن بلندی را قرائت کرد که اینگونه آغاز میشد:
«استادان گرامی، دانشجویان عزیز، حضور شما فارسیشناسان و ادبیاتدوستان از سراسر این خاک پُرگهر را به این مجلس علمی خوشامد میگویم. امروز اینجا گرد هم آمدهایم تا نهفقط ادبیات فارسی را بزرگ بداریم، بلکه آن را متحول و روزآمد کرده و طرحی نو برای فهم ادبی دراندازیم که فراتر از فهم سنّتی است و به لایههای پیچیدهتر و عمیقتری از این میراث ملّی میپردازد.
چون ما امروز بر بلندای تفکر نظری ایستادهایم، جایی که ادبیات فارسی دیگر مشتی متن برای خواندن و لذت بردن نیست، بلکه یک میدان عظیم انرژی فکری است، جایی که هر تفسیر، هر قرائت، به دروازهای برای ورود به جهان نظری تازهای بدل میشود.
چنانکه میدانید، ادبیات کهنسال فارسی که ارزندهترین میراث ملّی ماست از چنان عمق و غنایی برخوردار است که قادر است برای هر نظریهای، چه آنها که قبلاً مطرح شده و چه آنها که هنوز پا به عرصه نگذاشتهاند، خوراک فکری و پژوهشی فراهم کند.
این ویژگی منحصربهفرد، جایگاه ادبیات فارسی را در میان ادبیاتهای جهان ممتاز میکند. هیچ نظریهای، هرقدر هم پیشگامانه، چه معناشناسی کوانتومی، چه روانکاوی لاکانی، چه شالودهشکنی دریدایی و حتی رویکردهای فراذهنی پسامدرن، بیگانه و ناسازگار با ادبیات فارسی نیست.
در این همایش ما از بافتشناسی معنایی تا تحلیلهای پسافلسفی در ژرفای زبان، و از بررسی نشانهشناختی فرامتنها تا پیریزی ساختارهای شناختی بینامتنیت، به تمامی ابعاد این ادبیات عظیم و بیانتها میپردازیم. هدف ما این است که ادبیات فارسی را به بستری برای نظریهپردازیهای بکر و نامحدود تبدیل کنیم؛ جایی که هر کلمه، هر واژه، به ابزاری برای تفسیرها و نظریههایی بیپایان بدل میشود.»
سخنران در پایان صحبت خود اشارهای هم به یکی از سخنرانان کرد که موجب خشم و حسادت دیگر سخنرانان شد:
«مفتخرم که این خبر را نیز اعلام کنم که یک نفر از سخنرانان محترم که گویی از آیندهای نه چندان دور به جمع ما پیوسته، نه فقط از سنّت، که از نظریه نیز فراتر رفته و کوشیده دریچهای به عصر پسازبان، پسامتن، پسامعنی و پسانظریه بگشاید و راهی طینشده به سوی قلمروِ بیمرز و ناپیموده باز کند، قلمروی که نه فقط از نفوذ سنّت و از محدودۀ معنی، بلکه حتی از سلطۀ نظریۀ انتقادی هم رها باشد و ما را به درکی حسی از ادبیات فارسی به عنوان وسیلهای برای رهایی آنتولوژیک برساند که با زیست مدرن ما تطابق کامل داشته باشد، یعنی به جای اینکه با متن ادبی درگیر شویم در آن غرق شویم. هیچ بعید نیست که بهزودی این شیوۀ پژوهش در ادبیات فارسی باب شود.»
پس از پایان سخنرانی دبیر علمی انجمن، سخنرانان همگی دست زدند و حضار هم گرچه یک کلمه نفهمیدند با سخنرانان همراهی کردند. پس از آن مجری برنامه اعلام کرد که یکی از افتخارات همایش امسال حضور دکتر رفیعی بیدبُنی در جمع آنهاست و از دکتر بیدبُنی تقاضا کرد که به صحنه بیایند و «آنها را به فیض کامل برسانند.»
و از حضار هم درخواست کرد تا دکتر بیدبُنی به روی صحنه میآید کف مرتبی بزنند. همۀ نگاهها به صف اول میهمانان در سالن خیره شد، ولی کسی از جایش بلند نشد. یکی از استادان با خنده درگوشی به دیگری گفت: «حتماً گوشش سنگینه نمیشنوه.»
دوباره مجری از «استاد پیشکسوت» دکتر بیدبُنی درخواست کرد که به صحنه بیایند و صحبت خود را آغاز کنند و از حضار هم خواست «این بار آن کف خوشگله را بزنند.»
«کف خوشگله» هم فایده نداشت. کسی از جایش بلند نشد. مجری هم صحنه را ترک کرد و رفت بیرون ببیند چه اتفاقی افتاده است. بعضی از سخنرانان سرگرم وررفتن به تبلت جدید خود شدند ولی در آن منطقه اینترنت آنقدر ضعیف بود که «دسترسی ویژه» امکان نداشت.
پچپچ بین اعضا افتاد که چرا اصلاً مدیران انجمن امسال از دکتر بیدبُنی دعوت کردهاند سخنران اصلی همایش باشد. برخی هم تعجب میکردند که ایشان چطور دعوت را پذیرفته است. حضور بیش ازحد و غیرقابل انتظار مردم عادی در جلسه معلوم بود سخنرانها را کلافه کرده است.
دقایقی بعد مجری روی صحنه آمد و اطلاع داد که متأسفانه دکتر بیدبُنی در بین راه مهمانسرا تا محل همایش مفقود شده است. ناگهان ولولهای در میان سخنرانها افتاد. همه نگران بودند مبادا همایش به این دلیل تعطیل شود.
لحظهای بعد مجری خیال همه را راحت کرد و گفت مدیر مهمانخانه برای دکتر تاکسی گرفته و خودش شاهد بوده که دکتر سوار تاکسی شده و رفته ولی چون شهر خیلی کوچک است جای هیچ نگرانی نیست. موضوع به جناب بخشدار اطلاع داده شده و ایشان پیگیر موضوع هستند. قرار شد سخنرانیها طبق برنامه ارائه شود.
خیال سخنرانها آسوده شد. مجری از اولین سخنران درخواست کرد سخنرانی خود را آغاز کند. موضوع سخنرانی این بود: «معشوق در مقام مادر: والایش و فرافکنی در شعر تغزلی فارسی». سخنران در این مقاله که از منظری روانکاوانه به تحلیل ناخودآگاه شاعران غزلسرای فارسی پرداخته بود بدون اینکه حتی یک بیت از یک غزل را بخواند به تشریح دیدگاه فروید پرداخت و مدعی شد که عشق شاعران به معشوق جلوۀ اجتماعی و قابلقبول عشق عمیق و ناخودآگاه آنها به مادرانشان است.
اولین کسی که سالن را ترک کرد دبیر ادبیات دبیرستان بود. بعد از او هم دانشآموزان و مردم بیکار یکییکی سالن را ترک کردند، بهطوریکه در سخنرانی دوم فقط خود سخنرانها در سالن باقی ماندند.
شب در مهمانخانه سخنرانها خسته ولی سرشار از غرور علمی دور میز نشستند و شام خوردند. پس از شام دبیر علمی گفت که غیبت دکتر بیدبُنی بسیار نگرانش کرده و هیچ سر درنمیآورد که کجا ممکن است رفته باشد.
اینجا بود که سخنرانان تازه یادشان آمد که دکتر بیدبُنی مفقود شده است. دو تن از سخنرانان که با رویکردی دیکانستراکشنی به رباعیات خیام پرداخته و مقالهای با عنوان «فرسودگی متنی: رمزگشایی از حضور امر غایب در رباعیات خیام با بررسی بینهایت سرنخهای دریدایی.» ارائه کرده بودند مثل یک تیم کارآگاهی دونفره به رازگشایی از غیبت دکتر بیدبُنی پرداختند.
یکی از آنها گفت باید اتاق دکتر را بگردیم. راز واقعی غیبت او در «خلئی است که از خود بهجا گذاشته است.» آن دو سپس به اتاق دکتر رفتند و انگار که دارند متنی کهنه را تفسیر میکنند، به دنبال «معانی پنهان»، «نمادهای بالقوه» و «سرنخهای بجامانده»، تکتک خراشهای روی چمدان دکتر و تکتک چروکهای لباسش را که از جالباسی آویخته شده بود واکاوی کردند.
یکی از آنها گفت اگر یادداشتی را که دکتر نوشته و روی میز جاگذاشته از انتها به ابتدا بخواند و یا از هر سه کلمه یک کلمه را حذف کند رمز آشکار میشود. نفر دیگر گفت از امضای دکتر در دفتر مهمانخانه باید رمزگشایی شود چون «از نیّت واقعی و ناخودآگاه او پرده برمیدارد».
چون هیچیک از این پیشنهادها به نتیجه نرسید، نفر دیگر مدعی شد که غیبت دکتر عملی نمادین است چون میخواسته با غیبت خود مفهومی فلسفی را الغا کند و بگوید که «حضور» همچون معنی توهمی بیش نیست، امری است متغیّر، فریبنده و دور از دسترس.
یکی دیگر از سخنرانان که عاشق روانکاوی بود و به اظهار خودش چون ساختمان دانشکدۀ روانشناسی از منزلش دور بوده در رشتۀ ادبیات فارسی در دانشکدۀ ادبیات تحصیل کرده بود معتقد بود «ناپدید شدن دکتر حاکی از تضاد و درگیری عمیق او با ناخودآگاهش است».
به عقیدۀ او، این غیبت ناشی از «ترومایی است که در اثر انزوا و جدایی از جریان فکری غالب در حوزۀ نقد و پژوهش ادبی در دانشگاهها در دکتر به وجود آمده است».
او که یقین داشت میتواند از راه دور به روان دکتر دست یابد، یک «جلسۀ روانکاوی از راه دور» برگزار کرد و از سخنرانان دیگر خواست انگار که هیپنوتیزم شده باشند همزمان تمرکز کنند بلکه بتوانند از طریق ذهنی با دکتر ارتباط برقرار کنند و او را به کنفرانس برگردانند.
ولی چون این روش جواب نداد، سخنران مدعی شد که غیبت دکتر دلیلی جدّیتر دارد و آن «کشش به سوی مرگ» است، چون «گاه پیش میآید فردی کششی درونی در خود احساس میکند که از جمع کناره بگیرد و یا حتی خود را بکشد». و لذا «غیبت دکتر اجتنابناپذیر» بوده است.
یکی دیگر از سخنرانان که آشکارا تمایلات ساختارگرایانه داشت و مقالهای با عنوان «تقابلهای دوگانه و دوگانگی حلنشدۀ خار و گل سرخ در قصههای رمزی فارسی» ارائه داده بود گفت:
«باید کلیه اجزای مرتبط با ساختار محیط از طراحی مهمانسرا گرفته تا جای صندلی دکتر پشت میز صبحانه و حتی برنامۀ حرکت تاکسیهای شهر را بررسی کرد چون این اجزا همه با هم مرتبطند.» به اعتقاد او، «از بررسی ساختار محیط میتوان به الگو یا چارچوبی دست یافت که دلیل غیبت دکتر را تبیین کند».
او احتمال دیگری را هم مطرح کرد و آن اینکه شاید غیبت ارادی دکتر به طرزی نمادین بیانگر غیبت چیزی است که در ادبیاتپژوهی و فارسیشناسی وجود ندارد.
او معتقد بود دکتر دارد نقش یک «دال غایب» را ایفا میکند و با حذف خود از «ساختار همایش» میخواهد به «ساختار پژوهش» انتقاد کند و توجه استادان و دانشجویان دورۀ دکتری رشتۀ ادبیات فارسی را به متن و معنی ادبیات فارسی جلب کند.
یکی دیگر از سخنرانان که قرار بود دربارۀ «دینامیسم کوانتوم نحو فارسی» صحبت کند، معتقد بود غیبت دکتر «مصداقی از نظریۀ کوانتوم است چون بنا بر این نظریه فردی ممکن است همزمان در چند جا حضور داشته باشد».
او از همکاران خود خواست همگی مقابل یک در بایستند و همزمان به در بکوبند. «اگر ضربهها کاملاً همزمان باشد، دکتر دوباره ظاهر میشود.» و چون از دکتر خبری نشد گفت: «نیامدن دکتر معنیاش این است که عمداً خودش را از ما پنهان کرده و دلش نمیخواهد ما را ببیند.»
یکی از سخنرانها، چنانکه دبیر همایش در سخنرانی افتتاحیۀ خود گفته بود، مدعی بود در پژوهشهای ادبی خود نهفقط از دام سنّت که از دام نظریه هم جسته بود و مقالهای هم با عنوان «از معنی و متن تا حضور محض، شیوهای نو برای درک مولانا ورای مرزهای کلمات» ارائه کرده بود و در تمام مدتی که سخنرانی میکرد دیگران خصمانه به او خیره شده بودند چون او را تهدیدی برای آیندۀ خود و نظریه میدیدند.
او در توضیح دلیل ناپدیدشدن دکتر گفت: «به نظر من ناپدید شدن دکتر نه غیبتی است که نیاز به تفسیر داشته باشد، نه معمایی است که باید حل شود، بلکه یک پدیدۀ طبیعی است و اگر بخواهیم برای آن دلیل، نظریه، یا حتی معنایی پیدا کنیم این کار یادآور گذشتهای است که در آن نظریه حکمروایی میکرد.
بنده معتقدم که ما مدتی است که وارد عصر پسانظریه شدهایم و باید غیبت دکتر را، همانگونه که هست، همچون اتفاقی بیشکل و بیدلیل بپذیریم. اتفاقی که آن را حس میکنیم ولی نمیتوانیم تعریفش کنیم. شاید او اینجا همزمان هم با ماست و هم با ما نیست. شاید او به وجود محض تبدیل شده است: آزاد، بیکرانه و در نهایت ناشناختنی.»
یکی از سخنرانان که شعر فارسی را از منظر لاکان بررسی کرده و مقالهای با عنوان «غزل ناخودآگاه، تحلیلی بر سوژۀ ازخود بیگانه شده و شوق ارضانشدۀ عاشق در ایماژهای مولانا» ارائه کرده بود غیبت دکتر را ناشی از مواجهۀ او با «امر واقعی» تفسیر کرد، یعنی آن حقیقت رمزآلودی که ورای زبان و ساختارهای اجتماعی نهفته است.
به اعتقاد او «دلیل غیبت دکتر این است که او با چیزی چنان عریان و عمیق مواجه شده که دیگر نتوانسته در محیط کنفرانس بماند.» او پیشنهاد کرد که همۀ سخنرانان مثل آینه مقابل هم بایستند و به هم زل بزنند تا با این کار خلئی را که با غیبت دکتر ایجاد شده حس کنند و با تمرکز بر این خلأ با ذهن او ارتباط برقرار کرده و دلیل رفتنش را بفهمند.
چون از این کار هم نتیجه نگرفت، نتیجه گرفت که دکتر سخنرانان دیگر همایش را «دیگری» فرض کرده و غیبت او به معنی «نفی عمدی دیگری» است.
سخنران دیگری که عنوان مقالهاش این بود: «عشق منضبط: نظارت، قدرت و کنترل امیال در گلستان سعدی»، در چارچوب نظریۀ فوکو، غیبت دکتر را «طغیانی علیه ساختار سلسلهمراتبی قدرت در نهاد ستمگر و انضباطی دانشگاه» خواند و گفت:
«دکتر شاید به این جهت از همایش گریخته که میخواسته هشدار بدهد در اینجا یک چشم واحدِ مسلط بر همهچیز نظارت دارد.»
سخنران دیگری معتقد بود غیبت دکتر اعتراضی به نفوذ سرمایهداری در دانشگاه است. این فرد که موضوع صحبتش «صوفی و کارگر، نگاهی دوباره به همبستگی طبقاتی و ازخودبیگانگی روحی در مثنوی مولوی» بود میگفت:
«شاید دکتر فکر میکرده دانشگاه دانش را به کالا تبدیل کرده و استاد دانشگاه را به دنبال تولید کالا فرستاده تا به جستوجوی حقیقت.» او فکر میکرد «شاید دکتر به نشانۀ همبستگی با خلق به کافهای در شهر و به میان طبقۀ کارگر و تودۀ زحمتکش رفته تا طعم شعر فارسی را به آنها بچشاند.»
یکی از سخنرانان هم که گرایش تاریخنگارانه داشت و معتقد بود همیشه میان بافتهای تاریخی بهظاهر بیربط مشابهت وجود دارد و مقالهای هم با عنوان «تفسیر غزل فارسی از منظر دینامیسم سیاسی دربار ملکه الیزابت» ارائه کرده بود معتقد بود:
«شاید دکتر با حرکت خود یک کنش تاریخی را بازآفرینی کرده» است. او سپس لحظهای بعد مثل ارشمیدس ناگهان فریاد «یافتم» سر داد و نام ناصرخسرو را بر زبان آورد و گفت:
«همانطور که ناصرخسرو از وابستگی به دربار کنارهگیری کرد، دکتر هم تحولی روحی پیدا کرده و از دانشگاه دوری جسته و ترجیح داده که قیمتی دُرّ لفظ دریاش را از ما دانشگاهیان دریغ کند.»
در میان سخنرانان یک نفر نشانهشناس هم بود که مقالهای با عنوان «نشانهشناسی سکوت: رمزگشایی از معشوق بینام در غزل فارسی به عنوان دال نامرئی» ارائه کرده بود معتقد بود روح خاموش شعر فارسی دکتر را به خود فراخوانده و او در جستوجوی نشانههایی پنهان به سیری عرفانی در طبیعت رفته است.
پیشنهاد او این بود که همگی در باغ هتل در برگها و سنگها به دنبال نشانهها بگردند و ابیاتی از مولانا و حافظ را زیر لب نجوا کنند شاید روح شعر فارسی آنها را به گوشه دنجی که دکتر گزیده هدایت کند.
در این لحظه یکی از سخنرانان که مقالهای در زمینۀ نقد زیستمحیطی ارائه کرده بود و با قرائتی زیستی-انتقادی از شاهنامه، فردوسی را شاعری پیشگام و متعلق به عصر آنتروپوسن خوانده بود، این سخن را تأیید کرد و گرچه هیچ بیتی از شاهنامه در تأیید نگرانی فردوسی از وضعیت اکولوژی زمین نقل نکرد ولی اشارهای به سعدی در آغاز گلستان کرد که چگونه به دامن طبیعت پناه برده و گلستان به او الهام شده است.
یکی از سخنرانها هم که قرار بود گزارشی از پایاننامۀ خود با عنوان «غزل استعمارشده: در جستوجوی صدای فرودست و تصرف فرهنگی در غزل فارسی» ارائه دهد معتقد بود دکتر نگاهی به عنوان سخنرانیها کرده و از تأثیر نظریههای استعماری غربی بر پژوهشهای مرتبط با ادبیات فارسی ناراحت شده و به گوشهای دنج پناه برده تا از هوای مسموم این نظریهها دور بماند.
این نظریهها، درست یا نادرست، هیچکدامشان معلوم نمیکرد که حالا دکتر کجا ممکن است رفته باشد.
سخنرانان همچنانکه پشت میز نشسته و دربارۀ علت غیبت دکتر بیدبُنی نظریهپردازی میکردند ناگهان با صحنۀ شگفتآوری روبهرو شدند. درِ سالن غذاخوری باز شد و دکتر بیدبُنی خسته و خاکآلود وارد شد و روی اولین صندلی خالی نشست.
میهمانان همگی هاج و واج به او خیره شدند. دکتر که گویا اصلاً متوجه نگاههای عجیب دیگران نشده بود یا اهمیت نداده بود قدری نان و ماست و سبزی از روی میز برداشت و جلویش گذاشت و سرش را انداخت پایین و شروع کرد به خوردن.
دبیر علمی انجمن از جایش بلند شد و پیش دکتر آمد و گفت: «جناب دکتر، شما امروز کجا رفته بودید؟»
دکتر بدون اینکه سرش را بالا بیاورد گفت: «رفته بودم زیارت مزار شوریده.»
دبیر علمی گفت: «ما همه نگرانتان شده بودیم.»
دکتر بدون توجه به حرف دبیر، با لحنی کاملاً عصبانی گفت: «قبل از اینکه بیام نگران بودم. میدونستم اینجا چه خبره. نگرانیام بیجهت نبود. مزار این شاعر عزیز را ویران کردهاند. همۀ شعرها را از دیوار مزارش پاک کردهاند و یادگاری نوشتهاند. سقف را خراب کردهاند. در را شکستهاند. مزارش لانۀ سگ و گربه شده…»
دبیر علمی که گویا هیچ درکی از نگرانی دکتر بیدبُنی نداشت گفت: «شما قرار بود امروز سخنران افتتاحیه باشید.»
دکتر گفت: «رفتم با بخشدار دعوا کردم. کاش میهمانان را فردا ببرید به چشم خودشان ببینند چه بر سر مزار شاعران ما آوردهاند. به اندازۀ یک امامزاده حرمت این مکان رو نگه نداشتهاند…»
دبیر علمی که دید دکتر با عصبانیت همچنان دارد دربارۀ مزار شوریده حرف میزند دیگر حرفی از همایش نزد. ظاهراً دکتر اصلاً برای همایش نیامده بود. حتما سوءتفاهمی شده بود. دکتر برای زیارت مزار شاعری آمده بود که او حتی نامش را هم نشنیده بود.
این یادداشت در مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.