آنها مشغول گفت و گویند
سوری احمدلو
نویسندگان مشغول کارند. گزیدۀ گفت و گوهای پاریس ریویو. ترجمۀ احمد اخوّت. تهران: جهان کتاب، 1403
صدایی گفت: مرا در ستارهها بنگرید
ای اهالی زمین، و راست بگویید
که اینهمه زخم در جسم و جان، برای زاده شدن
تاوانی بیش از اندازه نبوده؟
(رابرت فراست)
این ابیات ترجمۀ شعر کوتاهی است از رابرت فراست که سالهاست در یادم مانده و اتفاقاً در این کتاب یکی از شاعرانی است که مصاحبهکنندگان پاریس ریویو به سراغش رفتهاند. شاعری عمیق و ستایششده که شعر بحثانگیز و زیبای دیگر او هم («راهی که اختیار نکردم») مضمونش کنایتی است به راههای رفته و نرفته در زندگی و حسرتهای ما انسانها.
این عرقریزی روح و تاوانی که برای بشر مقدر شده در مورد هنرمندان دوچندان است. در طول گفتوگوهای پاریس ریویو از تلاشها، راههای رفتۀ بیثمر، فقدان فرهنگ، وجود جنگ و پدیدههای تکاندهندۀ بشری از سالهای دور، صحبت میشود که نشانگر این واقعیت است که چگونه زندگی هنرمندان دستخوش تغییرات مهم شده است.
ما در مورد نویسندگان هموطنمان، کمتر با وجوه درونی و بیرونی کارشان برخورد داشتهایم و شاید غلبۀ خودسانسوری در جامعهای که قضاوتها میتواند زندگی حرفهای هنرمند را نابود سازد، یکی از عوامل آن باشد.
عامل دیگر هم ناشی از نحوۀ کار ژورنالیستی در ایران است. گفتوگوها اغلب ساختارمند نیستند و به صورت غیرحرفهای و سلیقهای انجام میگیرند. از این رو اطلاعات زیادی از نحوۀ زیست نویسندگان و شاعرانمان، حداقل در زمان حیاتشان، نداریم و یا اطلاعاتی در اختیار داریم بسیار مختصر است. درنتیجه بهوضوح شاهد دوران رنج و شکیبایی هنرمند در خلق اثرش نیستیم.
در اغلب مصاحبههایی که پاریس ریویو با این ده هنرمند بزرگ انجام داده است در کمال تعجب با نکات و جزئیاتی از زندگی شخصی و حرفهای نویسندگان روبهرو میشویم که انتظارشان را نداریم.
بورخس میگوید: «من عجیب آدمی خرافاتیام. از این موضوع هم خجلم. مرتب به خودم میگویم از همهچیز گذشته، خرافات جلوۀ کمرنگی از دیوانگی است.» (ص 58) یا در بخشی از مصاحبۀ فاکنر: «باید بگویم بهترین شغلی که در زندگیام به من پیشنهاد شد مدیریت یک فاحشهخانه بود. به عقیدۀ من این بهترین محیطی است که هنرمند میتواند در آن کار کند. این شغل استقلال کامل اقتصادی به او میدهد و دیگر نباید نگران گرسنگی و سرپناه باشد.» (ص 216)
کتاب نویسندگان مشغول کارند با ترجمۀ دکتر احمد اخوت منتشر شده است. نام کتاب بخشی از حکایتی طنزگونۀ مربوط به تجربۀ دوران جوانی خود ایشان است.
ظاهراً کلمۀ «مشغول» خود ایشان را تا امروز مشغول داستان نوشتن، ترجمه کردن، و نقد و پژوهش کرده است. کتابی است جذاب با ترجمهای روان و نثری زیبا از نویسندگان و شاعران خاطرهساز همۀ ما.
با گفتوگو با الیوت، مهمترین شاعر آمریکایی، آغاز میشود که منظومۀ بلند «سرزمین ویران» او عنوان برترین شاعر انگلیسیزبان دوران حیاتش را برایش به ارمغان آورد. او که تحت تأثیر ترجمههای فیتزجرالد از خیام در چهاردهسالگی به شاعری با مضامین فلسفی و معنوی و کنایههای نمادین و ارجاعات ادبی بدل شد، به ساختار نمایشنامه نظر داشت و «چهار کوارتت» او که ساختاری موسیقایی دارد همچنان جزو آثار مهم شعری است.
در این گفتوگو میخوانیم که الیوت همواره با تردید نسبت به درک خود از شاعران جوان، بررسی آثاری را که به دستش میرسیده به شاعران جوانتر محول میکرده تا قضاوتی فسیلشده چون هنرمندان پیش از خود نداشته باشد.
مصاحبۀ بورخس، شاعر آرژانتینی، هم که آثار بسیاری همچون افسانهها، هزارتوها، ببرهای رؤیا، الف و داستانهای دیگر نوشت پُر از نکات مهمی از خصوصیات این نویسندۀ هزارتوست که ما را با ترسها و عقایدش آشنا میکند؛ همچنین علاقهمندیاش به فیلمهای وسترن و تأثیر آثار دکوِئنسی و شوپنهاور در کارهایش.
برخلاف ظاهر و آثار جدّیاش از طنز خاصی بهره دارد، هرچند که سالهای پیریاش با کمسو شدن چشمهایش همراه شد. او دربارۀ نوشتههای خود مدعی است که اصلاً نمیخواسته اثری تمثیلی بنویسد و بااینحال آثارش اغلب تمثیلی از کار درآمدهاند.
در مصاحبههای حرفهای از این دست است که پی میبریم نویسندگانی که تصور میکردیم در روایتهای داستانی خود دیدگاههایی فلسفی، تمثیلی یا روانکاوانه داشتهاند چگونه بیآنکه خود بخواهند این دیدگاهها را رقم زدهاند. جهانِ نوشتن، به قول احمد اخوت در کتاب تا روشنایی بنویس، جهانی قابل پیشبینی و داوری نیست.
عزرا پاوند، از پیشگامان نهضت تصویرگرایی، که خود متأثر از شعر یونان باستان و اشعار شرقی است، اما بزرگترین اثر الیوت را با ویرایشهایش به اثری تازه بدل میکند. سخنرانیهایش علیه شرکت آمریکا در جنگ او را روانۀ زندان میکند و بهسبب حملات عصبی، چهارده ماه در بیمارستان بستری میشود.
به اعتقاد او، شاعر باید مدام در جنبش باشد. میگوید الیوت صبر و تحمّلی مسیحیوار داشت و آنها بر سر پیوند مسیحیت و آیین کنفوسیوسی اختلافی عمیق داشتند. الیوت اهل کلیسا و او طرفدار حکمای الهی بود. پاوند معتقد بود که در دوران آنها هنرمندان و همینطور خودش دچار توهمات خودند.
باور داشت که رنج آنها در خلق آثار، ناشی از الکن بودن زبان است؛ چون زبان برای پنهان کردن اندیشه به کار میرود و همهچیز را در پرده میگوید.
جیمز تربر، طنزنویس و کاریکاتوریست آمریکایی، سالها از ضعف و بیماری رنج میبُرد و در اواخر عمر کاملاً نابینا شد. او طنزی گزنده داشت ولی کاریکاتورهایش ساده و بیآلایش بودند. تصویرگر مشکلات اجتماعی و اقتصادی مردمی بود که کمکم رنگ میبازند و خود را فراموش میکنند. او که حافظهای قوی داشت اغلب کارهایش را فقط در ذهنش یادداشت میکرد و خود به شوخی میگفت حافظۀ او به جای دوستانش هم کار میکند.
بااینحال میگوید به آنهایی که زود اثرشان را به پایان میبرند غبطه میخورد؛ به نویسندهای مثل هروی آلن که چشمهایش را برهم میگذاشت، در تختخوابش دراز میکشید و صدای اجدادش را میشنید، و همینطور که قلم به دست میگرفت چنان بهسرعت مینوشت که انگار فرشتهها به جایش مینویسند.
«نه اینکه فکر کنید آلن قصد شوخی داشته، نه. واقعاً احساس میکرده با ارواح ارتباط دارد و موجوداتی ماوراء طبیعی به جای او مینویسند. ببینید رماننویسها چقدر شانس دارند؟ من تاکنون طنزنویسی را ندیدهام که از اینجور شانسها بیاورد و از اجدادش کمک بگیرد.» ( ص 142)
جان دوس پاسوس، نویسندۀ آمریکایی همدورۀ ارنست همینگوی و فیتزجرالد، با سهگانۀ معروفش (یو.اس. آ) که به فارسی هم ترجمه شده است، نویسندهای پرکار بود که مصاحبه را گفتوگویی اجباری و تحمیلی میدانست و حتی به پرسشهای دربارۀ خودش پاسخ نمیداد.
او معتقد بود که مشکلترین کار دنیا حرف زدن دربارۀ آثار خود است. او که در زندگی ماجراجویانۀ خود گرایشهای مختلف سیاسی را تجربه کرده بود، تحصیل در دانشگاه هاروارد را رها میکند و برای رفتن به جبهه به واحد سیّار بیمارستان ارتش میپیوندد.
آنچه در اغلب گفتوگوهای این مجموعه قابلتوجه است ترک تحصیل دانشگاهی شماری از نویسندگان بزرگ در دورههای مختلف است. جان دوس پاسوس خود معتقد بود که هاروارد را رها کرده، چون چیز زیادی در آنجا یاد نگرفته، و وقتش به هدر میرفته است.
آنهم در زمانی که هنوز آخرین بازماندههای نسل نیواینگلندی قدیمی در هاروارد بودند. سالها بعد از جنگ، لایحهای تصویب میشود که او با استفاده از آن و به خاطر شرکت در جنگ میتواند دانشگاهی را برای ادامۀ تحصیل انتخاب کند. او سوربن را انتخاب میکند. دوس پاسوس و همینگوی با هم کتاب مقدس را میخواندند.

او شعرهای زیادی هم نوشته و عقیده دارد که شعر شکل متفاوت و مخصوص به خود را دارد و در بعضی از بخشهای موزون رمان (یو. اس. آ) از شعر بهره برده است. از نظر او نوشتن نوعی خالی کردن خود و نشان دادن عواطف و عقاید خود است.
ژرژ سیمنون که رمانهای مختلفی در ژانر پلیسی و جنایی مینوشت و بخصوص نزد عامۀ مردم و همچنین کارآگاهان و پلیسهای جنایی محبوبیت داشت، خالق شخصیت کمیسر مِگرِه، یکی از سرشناسترین کارآگاهان ادبیات پلیسی جهان، است.
او مضامینی مانند تنهایی و انزوای میلیونها انسان کرۀ زمین را غمانگیزترین مضمون جهان میداند و همیشه به سراغش میرود. مضمون دیگری که دوست دارد رهایی است. رهایی نه به معنای شروع زندگی جدید بلکه به شکل نیست شدن. مثل رابطۀ پدر و فرزند که متعلق به دو نسل هستند ولی جداییناپذیرند، یکی به دنیا میآید و یکی از دنیا میرود.
گفتوگو با ویلیام فاکنر از بخشهای جذاب کتاب است. او هم از مصاحبه گریزان است و حساسیت خاصی به سؤالهای شخصی دارد. در جواب مصاحبهگر که میپرسد دربارۀ خودتان بهعنوان یک نویسنده چه نظری دارید میگوید:
«اگر من وجود نمیداشتم نویسندۀ دیگری به جای من مینوشت، همینگوی، داستایفسکی و یا نویسندۀ دیگری.» (ص 214).
پدربزرگش، سرهنگ ویلیام فاکنر، هم شاعر بود و کتاب پرفروشی به نام گل سفید ممفیس داشت. ویلیام در دوران تحصیل در دبیرستان نتوانست نمرۀ قبولی مدرسه را بگیرد و ناچار به ترک تحصیل شد و به عضویت نیروی سلطنتی کانادا در آمد. بعدها به خاطر شرکت کردن در جنگ جهانی اول از امتیاز ویژهای برخوردار شد و بدون دیپلم به دانشگاه راه یافت.
او پنج بار رمان خشم و هیاهو را بازنویسی کرد تا خودش را از شرّ رؤیایی که او را رنج میداد راحت کند. عنوان خشم و هیاهو اشاره به سطری از نمایشنامۀ مکبث شکسپیر دارد:
زندگی داستان لبریز از خشم و هیاهویی است که از زبان ابلهی حکایت میشود و معنای آن هیچ است.
این رمان که از جریان سیّال ذهن نویسنده میگذرد، از تصویری نمادین شکل میگیرد و با رنج و آسیب هر بار سعی میکند داستان را از دید یکی از شخصیتها تعریف کند. خشم و هیاهو سرانجام رمانش جایزۀ نوبل ادبیات را برای فاکنر به ارمغان میآورد. به اعتقاد او نویسنده به سه چیز احتیاج دارد: تجربه، بینش و تخیّل؛ و گاه دوتا از این عوامل فقدان دیگری را جبران میکند.
رابرت فراست علاقهمند به شاعران رمانتیک و آثارشان بود و بخصوص وردزورث را میخواند. معروف است که استیونس معتقد بود فراست دربارۀ موضوعات روز شعر میگوید.
فراست همهچیز میخواند و از گلچینهای ادبی خوشش میآمد. او دموکرات به دنیا آمده بود و از کسانی بود که برای آزادی پاوند از زندان تلاش بسیاری کرد. فراست چهار بار جایزۀ شعر پولیتزر را دریافت کرد. شعر «گل پژمرده»اش اشارتی به سردمزاجی زنان دارد.
میلان کوندرا هم بیزار از حرف زدن دربارۀ خود است و پرگویی و سخن از خود گفتن را بیشتر یک توانایی شاعرانه میداند! آخرین اثر او، سبکی تحملناپذیر وجود، که سرشار از دوقطبیهای متضاد معنایی است، جزو پرفروشترین آثارش قرار گرفت. کوندرا معتقد بود: «موفقیت بلای خطرناکی است، حتی بدتر از آتش گرفتن خانه است. شهرت خانۀ وجود را میخورد و آن را از پایبست ویران میسازد.» (ص 278)
ارنست همینگوی به نوشتن مثل چیزی نگاه میکند که عاشقش هستی و به عقیدهاش وقتی عشقبازی تمام میشود، دیگر چیزی آزارت نمیدهد. او قسمت پایانی وداع با اسلحه را سیونُه بار بازنویسی کرده تا راضی شده است.
دربارۀ تأثیرپذیری خود، از نویسندگان بیشماری نام میبرد و میگوید آشنایی با هنرمندان بزرگ به تو میآموزد که چطور ببینی، بشنوی، فکر و احساس کنی.
در مورد اینکه هنرمندانِ دیگر «چاه نویسنده» را پر میکنند میگوید: «چاه نویسنده همان جوهر اوست. کسی نمیداند این جوهر از چه تشکیل شده، بهخصوص خود نویسنده. فقط میدانی که چنین جوهری هست و یا اینکه باید صبر کنی که چاه وجودت از این جوهر پر شود.» (ص 312).[*]
[*] مجموعۀ دیگری از گفتوگوهای مجلۀ پاریس ریویو با نویسندگان نامی جهان در این کتاب منتشر شده است: رویاى نوشتن: نویسندگان معاصر از نوشتن مىگویند، جرج پلیمپتن و دیگران، ترجمۀ مژده دقیقى، چ7، (تهران: جهان کتاب، 1403)، 400ص.