تماس با ما لوگو

با ما به جهان کتاب‌ها بیایید

ناکام‌ پیشه

ناکام پیشه

ناکام‌ پیشه

سرنوشت ناتمام روزنامه‌نگاری ایرانی (1)

سیّد فرید قاسمی

 

خبر اوّل که دهان‌به‌دهان می‌چرخید کاشت و برداشت نوپدیدِ زمانه، آلوی ملکُم/ سیب‌زمینی بود. تنها دانش‌آموختۀ روزنامه‌نگاری 18 سال در صف یک‌نفرۀ صدور مجوز بال‌بال می‌زد تا بتواند نشریه‌اش را در تهران انتشار دهد و بنیاد مطبوعات ادواریِ فارسیِ چاپ ایران شکل گیرد.

نشر رخدادهای اسفبار کشور در روزنامه‌های فرنگ، محمّدشاه قاجار را بر سر دوراهی قرار داده بود. از یک‌طرف به قدرت قلم وقوف داشت و از نگارش و نشر می‌ترسید. از سوی دیگر درصدد ردّیه‌نویسی به چاپکرده‌های برون‌مرزی برآمد. فرهنگ بستۀ سلطنتی، انتشار نشریۀ خصوصی را برنمی‌تابید. از مطبعه تا مطبخ دولتی بود.

موافقت شد میرزا محمّدصالح شیرازی کازرانی که الفبای چاپ روزنامه‌نگاری را در انگلیس یاد گرفته بود، با اِشراف امور خارجۀ دربار نخستین نشریۀ ادواری چاپی فارسی را در تهران انتشار دهد. روزنامه‌نگاری ایرانی در بطن سیاست زاده شد.

آن‌هم سیاست خودکامه‌ای که مطبوعات را با تبلیغات یکی می‌دانست و پی تطهیر، تدافع و تهاجم می‌گشت. میرزا صالح تأثیر نشر را بر توسعۀ کشور می‌دانست. درک و دریافت و فهم از حرفه روزنامه‌نگاری داشت امّا زمینه‌ای برای بروز و ظهور نمی‌دید.

نشریه‌ای که به «کاغذ اخبار» شهره شد سه سال و اندی دوام داشت. میرزا صالح با الگوگیری از اروپایی‌ها، پایه‌های ایرانیزۀ مطبوعات را گذارد. چاره‌ای نداشت. اگر تملّق شاه را به روزنامه‌نگاری تسرّی می‌داد می‌خواست که این راه باز شود و به‌مرور زمان روزنامه‌نگاری را به معیارمندی برساند.

اما دریغ که سرگذشت غمباری پیدا کرد. اوّلین مطبوعۀ ایران به فنا رفت. میرزا صالح را با برگماری به مشاغل نامرتبط به انزوا بُردند و معلوم نیست دقیقاً چه زمانی درگذشت یا دق‌مرگ شد. با وداع او پروندۀ روزنامه‌نگاری دورۀ محمّدشاه قاجار را بستند.

محمّدشاه که راهی تابوت شد، ناصرالدین میرزا را به شاهی برکشیدند و مظفرالدین میرزای تبریزنشین ولیعهد شد. آمریکایی‌ها به سراغش رفتند و مجوز انتشار نشریه‌ای به زبان آشوری برای چاپ در اورمیه/ ارومیه گرفتند. بعد هم میرزا تقی فراهانی/ امیرکبیر، مجموعه‌ای مطبوعاتی در تهران بنا نهاد که فقط ده ماه با اِشراف او پایید.

امیر را که به قربانگاه بُردند، مؤسسۀ مطبوعاتی به دست دیگران افتاد اما در حقیقت زیر نظر شاه قرار گرفت. ناصرالدین‌شاه در پی قانونمندی خفقان بود. او جهان‌دیدگی ایرانیان را برنمی‌تابید. از صدور مجوز انتشار روزنامه برای بخش خصوصی بیم داشت. نماد نشریه‌های غیردولتی را شب‌نامه‌ها و شماری نشریۀ برون‌مرزی می‌دانست.

صدور مجوز انتشار، برگماری گرداننده‌های نشریه‌ها، تعیین حدود وظایفشان، ممیزی پیش و پس از انتشار، تعیین «باید»ها و «نباید»ها، تقویت جارچی‌ها، دستور بازداشت شب‌نامه‌نگارها، مقاله‌نویس‌ها و پخشگرهای مطبوعات فارسی برون‌مرز، صدور حکم‌های قضایی، فرمان توقیف و رفع توقیف در کارنامۀ ناصرالدین‌شاه دیده می‌شود.

خودش در تهران دربار داشت و فرزندانش در تبریز، شیراز و بعد اصفهان دربارک ساخته بودند. دمدمی‌مزاجی وجه مشترکشان بود. قاعده‌ای را بسیار سریع معمول و گاه بی‌درنگ منسوخ می‌کردند. سفرهای شاه به فرنگ به جای این‌که او را به قانون‌گرایی وادارد و زندگی نویی برای ایرانیان به ارمغان آوَرَد نتیجه‌ای وارونه داشت.

سیاحت او را به‌سوی خودکامگی هرچه بیشتر سوق می‌داد. اگر جوانانی درس‌خوانده درخواست انتشار روزنامه یا تأسیس «کلوب» داشتند می‌گفت پدرشان را آتش می‌زند و تنبیه سخت در انتظارشان خواهد بود. نوآوری را فضولی می‌دانست. در پاسخ کسانی که در محیط آزادی‌کُش روزگار حکمرانی او پی حقوق و بیداری مردم بودند می‌گفت:

«آزادی احتیاج به سواد و تربیت صحیح دارد» و نمی‌تواند «نادان»ها و «بیسواد»ها را «رها» سازد. و «عنان» را «به دست اوباش» بدهد. «تیغ در کف زنگی مست» روا نیست.

نگاه شاهانه که مفرها را می‌بست اعتبار را از مطبوعات شناسنامه‌دار درون‌مرزی سلب کرد و اطلاع‌یابی را به سمت رسانه‌های جایگزین بُرد. اعلان و اعلامیه، رساله و کتابچه، شب‌نامه‌نویسی، نامه‌پراکنی‌های مخفی، تصنیف‌سازی، سخنرانی‌های زیرزمینی، بازنشر پنهانی نشریه‌های فارسی‌زبان برون‌مرزی به کار گرفته شد تا آوازه‌گری‌های دستوری دربار و دولت خنثی شود. شماری از روزنامه‌نگارهای هوشمند و خوش‌قریحۀ ایرانی نیز که با خواندن روزنامه‌های فرنگی تا حدودی آداب حرفه‌ای‌گری را آموخته بودند، با وجود این‌که مجال بروز و ظهور نداشتند، سعی می‌کردند لابه‌لای خبرهای خارجی مردم را با حقوقشان آشنا کنند و به بیداری افکار مبادرت ورزند.

اما با مشکل‌های عدیده‌ای مواجه شدند. از یک‌طرف 99 درصد جامعۀ 11 میلیونی ایرانی بی‌سواد بودند و بیشترینشان فکرشان ثمردهی نوپدیدِ زمانه، گوجه‌فرنگی بود. باسوادها هم رغبتی به روزنامه‌خوانی نداشتند. از سوی دیگر یک نسخه روزنامه با بهای 11 عدد نان برابر بود. حکومت با گرانی مطبوعات دولتی به‌نوعی دست مردم را از روزنامه‌خوانی کوتاه کرد.

دربار و دیوان به اشتراک اجباری دولتی‌ها قانع بودند و مردم را جامعۀ هدف نمی‌دانستند و این سبب گسست مردم از مطبوعات شد. این گسیختگی ملّت و مطبوعات تک‌عاملی نبود. سلب شهامت و نوآوری‌های روزنامه‌نگارانه با ممیزی‌های پیاپی را هم می‌توان یکی دیگر از عوامل دخیل در بی‌رغبتی نخبه‌های روزگار و بدنۀ جامعه دانست.

وارونه‌نویسی قتل امیرکبیر در عهد ناصری، نوع نگاه حکومتگرهای زمانۀ ناصرالدین‌شاه را به مطبوعات بیش از پیش هویدا ساخت. در همان ایام، مطبوعات اروپایی، به‌ویژه فرانسوی، مطالبی دربارۀ امیر چاپ کردند که با آنچه در ایران نشر شد مغایر بود.

خارجی‌های مقیم و زبان‌دان‌های ایرانی به تطبیق می‌نشستند و خوانده‌های خود را از مطبوعات فرنگ و اخبار تلگرافی که گاه از دست داروغه‌مزاج‌ها درمی‌رفت، برای نزدیکانشان نقل می‌کردند و گفته‌هایشان به‌سرعت در بدنۀ جامعه می‌پیچید و عامۀ مردم به ممنوعه‌ها و سانسور خبری در ایران پی می‌بردند.

روزنامه‌نگارهای تهران‌نشینِ عهد ناصری در شش وزارتخانه (انطباعات، تجارت، جنگ، خارجه، عدلیه و علوم) پراکنده بودند. اما صحنه‌گردان‌ها آن‌ها را به رویارویی و تفرقه رهنمون می‌ساختند. در آن دوره نشریه‌های مصوّر، ادبی، سفر، حقوقی، نظامی، علمی، فرهنگی و آموزشی و زندگی‌نامه‌نوشت انتشار پیدا کردند.

همچنین نشریه‌هایی به زبان‌های آشوری، ارمنی و فرانسوی درآمد. شهرهای تهران، اورمیه، تبریز، شیراز، اصفهان و به‌روایتی رشت و همچنین در آبادی‌ها و شهرهای مسیر سفر شاه به خراسان و مازندران روزنامه‌های سیّار به طبع رساندند.

روزنامه‌نگار بی‌پناه عهد ناصرالدین‌شاه اگر از شعر و شاعری می‌نوشت آماج تیرهای زهرآگین فکرورزها قرار می‌گرفت و چنانچه از «لغزیدن روی یخ»/ اسکی مقالتی به چاپ می‌رساند بدنۀ جامعه به تمسخرش می‌نشست. امر تام و تمام حکومتی هم که از عهدۀ روزنامه‌نگار بیرون بود.

افزون بر مشکل‌های مشترکی که روزنامه‌نگارهای عصر ناصری داشتند، گرفتاری‌های شخصی هم برایشان پدید می‌آمد. نمونه‌اش محمّدحسن سامانی که به سبب زیبایی، زن‌های ثروتمند دل به او بستند. اما سامانی دامن به بی‌عفتی نیالود و اخلاق‌مندانه دوری می‌جُست. به همین «گناه»(!) تخریب شد.

برای او دروغ و شایعه ساختند که در جامعۀ افواهی ایرانی بی‌محابا نقل می‌شد. تا جایی که همه به جای سامانی به او «مامانی» می‌گفتند، سر آخر هم حسودان سم به او خوراندند و در بیست‌ونُه‌سالگی به خاک رفت.

زمانۀ مظفری، عنان بیش از شاه، دست صدراعظم‌ها بود. رواج مدرسه بر شمار روزنامه‌خوان‌ها افزود. تلاش روزنامه‌نگارهای خارج‌نشین (قاهره، اسلامبول و کلکته) و گسترش روزنامه‌نگاری فرهنگی درون‌مرزی سبب شد عدۀ قانون‌طلب‌ها، عدالت‌جوها و آزادی‌خواه‌ها افزایش یابد.

عهد مظفری را – البته در قیاس با سلفش- می‌توان سرآغاز اندکی تعدد و تا حدودی تنوّع موضوع در عرصۀ مطبوعات ایران قلمداد کرد. اما در همان دوره هم روزنامه‌نگارها مجوز هم‌اندیشی‌های صنفی نداشتند و توزیع مطبوعات فارسی برون‌مرزی، شب‌نامه‌نگاری و مقابله با سانسورچی‌ها به تبعیدشان می‌انجامید.

روزنامه‌گرها و روزنامه‌نگارها اوضاع را که چنین دیدند به نظرشان رسید با تشکل‌های پوششی از مدرسه و مؤسسه‌های نیکوکاری تا چاپخانه و کتاب‌فروشی و نشر روزگار بگذرانند. در آن ایام روزنامۀ خصوصی پدید آمد که البته همزاد سوبسید، رانت و رشوه شد.

یارانۀ فسادزا خشت کجی بود که تا اکنون دامن‌گیر مطبوعات شده است. در دهۀ منتهی به آنچه بعدها فرمان مشروطیت نامیده شد، کاریکاتور، عکس، تلفن و ضبط‌صوت به نشریه‌های ایرانی راه یافت. شیوه‌های چاپ بهبود نسبی پیدا کرد.

مجله به مفهوم امروزی و نشریه‌های کشاورزی، اخلاقی، اسلامی، پزشکی، نوجوانانه منتشر شدند. اما هرچه دستگاه حاکم با امرونهی عرصه را تنگ‌تر می‌کرد بر شمار ناراضی‌ها افزوده می‌شد و اقبال به برون‌مرزنگارها و شب‌نامه‌نویس‌ها فزونی می‌گرفت.

شاه و درباری‌ها که اوضاع را دگرگون دیدند و متوجه سرایت بیداری به بدنۀ جامعه شدند بیمناک از خیزش مردم با دستیاری دیوان ابتدا به قلع‌وقمع مبادرت کردند اما محبس و تبعید و توقیف همانند بسیاری از ادوار تاریخ کارگر نشد. ناله‌ها که تبدیل به فریاد شد به خواستۀ گروه‌هایی تن دادند که در شمارۀ آینده بدان‌ها اشارت خواهد رفت.

 

این یادداشت در مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.

بازگشت به فروشگاه