حکایت پیر قصه گو: گفت‌وگو با مهدی آذر یزدی

 

 

قیمت: 200.000 تومان

تعداد صفحات

323

شابک:

9789642533695

نوبت چاپ

سوم

نویسنده

پیام شمس‌الدینی

درباره کتاب

حکایت پیر قصه گو

گفت‌وگو با مهدی آذر یزدی

 

 

 

یک روز شخصی آمد به کتابفروشی و کتاب‌ها را نگاه کرد. ما مجله «اطلاعات هفتگی» و برخی مجله‌های قدیمی‌تر را هم داشتیم و خرید و فروش می‌شد. پرسید: شما مجله «آینده» را هم دارید؟ گفتم: «آینده» دیگر چاپ نمی‌شود. یک وقت چاپ می‌شد، ولی حالا تعطیل شده است. گفت: چه‌طور؟ گفتم: «آینده» مال دکتر افشار بوده و حالا دیگر منتشر نمی‌شود. گفت: محمودافشار را می‌شناسی؟ گفتم: اسمش را شنیده‌ام ولی خودش را ندیده‌ام.

گفت: محمود افشار منم. می‌خواستم شما برایم کاری بکنید. گفتم: خواهش می‌کنم، چه کار کنم. گفت: من دو تا دوره مجله این‌جا می‌گذارم و شما برای من اعلانی بنویسید که مجله «آینده» موجود است. گفتم: من تا حالا مجله «آینده» را ندیده‌ام، فقط اسمش را شنیده‌ام. گفت: من سال اول و دوم «آینده» را جلد شده و تمیز و به حساب امانت می‌گذارم این‌جا. فقط می‌خواهم اعلانی که گفتم بنویسی، اما لازم نیست که حتماً آنها را بفروشی. می‌خواهم ببینم مردم درباره آن چه می‌گویند. گفتم: بسیار خوب.

یک اعلان نوشتم که مجله «آینده» سال اول و دوم موجود است. این دو جلد خیلی تر و تمیز و قشنگ صحافی شده بود. آن روزها کتاب‌هایی که جلد زرکوب داشته باشند خیلی کم بودند. چند نفر برای دیدن مجله آمدند. مرحوم حاج شیخ محمود فرساد آمده بود و گفته بود که بله ما خودمان این‌ها را داریم ولی جلدش به این قشنگی نیست. خیلی خوب صحافی شده. بعد هم کمی درباره «آینده» حرف زد. کس دیگری آمد و گفت: این مجله خیلی سیاسی است. خلاصه هر کسی حرفی زد و من همه حرف‌ها را جمع کردم.

یک روز دکتر افشار آمد و گفت: خوب، چه کار کردی؟ گفتم: هیچی، کسی نخرید. ولی حاج شیخ محمود فرساد این را گفت و آن دیگری آن را گفت و خلاصه همه را تعریف کردم. دکتر افشار گفت: خیلی ممنون. من آمده‌ام مجله‌ها را ببرم. گفتم: نه، من این مجله‌ها را می‌خواهم و خودم از شما می‌خرم. گفت: می‌خواهی چه کار کنی؟

گفتم: ای بابا! من خودم اهل شعر و ادبم. من هم اهل این چیزها هستم، شاعرم، نویسنده‌ام. گفت: شاعری؟ گفتم: بله. گفت: خیلی خوشوقتم که با یک اهل ادب یزدی آشنا شدم. می‌خواهی شعرهایت را برایم بخوانی؟ گفتم: بله. داخل آمد و نشست و گفت: بخوان.

شعری ساخته بودم از روی قصه ملانصرالدین که به مردم به خاطر این‌که اذیت‌اش می‌کردند گفته بود فلان جا آش می‌پزند و همه رفته بودند دنبال‌اش و او هم از دستشان راحت شده بود. شروع کردم به خواندن. گفت: شعرت خوب است ولی بد می‌خوانی. شعر را که این جوری نمی‌خوانند! بعد کاغذ را از دستم گرفت و شروع کرد به خواندن. وقتی به آخر رسید، گفت: این شعر مال تو نیست.

راستش را بگو، این شعر را چه کسی ساخته. گفتم: بابا من خودم ساخته‌ام. من شاعرم، ادیبم. این هم یکی دیگر از شعرهایم که در «اطلاعات هفتگی» هم چاپ شده. همان شعری که گفتم را نشانش دادم. گفت: آن شعر ترجمه از یک متن عربی است ولی این یکی چیز دیگری است. ولی این کار کار تو نیست.

گفتم: چرا، مال من است. خلاصه آخرش هم نفهمیدم قبول کرد یا نکرد. گفت: خیلی خوب. حالا که این طور است، من این مجله‌ها را به تو می‌دهم و پول هم نمی‌خواهم. به جای آن کتاب بر می‌دارم. گفتم: باشد. هر کتابی که می‌خواهید بردارید. بعد او چند کتاب را نگاه کرد. کتاب بزرگی کنار دستم بود. پرسید: این چیست؟ گفتم: این که به درد شما نمی‌خورد. گفت: چرا نمی‌خورد؟

گفتم: این کتاب اسمش فصل الخطاب است از حاجی محمد کریم‌خان کرمانی و مال شیخی‌های کرمان است. شما که آخوند نیستید. این کتاب هم به عربی است. گفت: خیلی خوب، آن کتاب چیست؟ کتابی بود که تازه خریده بودم و اسمش یادم رفته.

تقریباً یک دستور زبان مفصل چاپ هند بود به قطع نیم‌ورقی بزرگ. گفتم: این هم هست. آن را گرفت و ورق زد. یک فصلی، امثال و حکم بود، فصلی راجع به لغات عربی به فارسی بود، یک فصل دستور زبان بود و از این چیزها. گفت: من این را می‌خواهم. قیمتش چنده ؟ من گفتم: این که چیزی نیست و قیمتی ندارد. قیمت آن دو دوره مجله «آینده» چهل تومان بود که به نظرم آن روز خیلی پول بود. گفتم: من این را پنج تومان خریده‌ام.

مجله‌های شما چهل تومان است. گفت: باشد، عیبی ندارد. من این کتاب را بر می‌دارم و مجله‌ها مال تو.

من آن قدر خوشحال شدم که اشک در چشم‌هایم جمع شد. کتاب را که برداشت گفت: خوب با هم جور آمدیم. بعد خداحافظی کرد و رفت و من دیگر دکتر افشار را ندیدم تا سال‌ها بعد که مرحوم شد. من هم آمدم تهران و باز هم مجله «آینده» را می‌خریدم.

 

کتاب حکایت پیر قصه گو منتشر شد.

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

Your cart is currently empty.

Return to shop