ناموجود
تعداد صفحات | 176 |
---|---|
شابک: | 9789642533558 |
نوبت چاپ | اول |
نویسنده | محمدحسین مجدم |
چون خبر مُجاشِع به نزدیک عثمان رسید که او از سیستان بازگشت بر آن حال، ربیع بن زیاد بن اسد الذّیال الحارثی را با سپاهی بفرستاد سوی عبدالله بن عامر که این را به سیستان فرست.
عبدالله او را بفرستاد به سیستان، به پهره [فهرج] کرمان برسید، آن را به صلح بدادند و از آنجا به جالق [شد] مِهتر آن با او صلح کرد. باز ربیع او را گفتا مرا سوی سیستان راه باید نمود، گفت: اینک راه، چون از هیرمند بگذری، ریگ بینی و از ریگ بگذری، سنگریزه بینی زآنجا خود قلعه و قصبه پیداست.
ربیع رفت و سپاه برگرفت، هیرمند بگذاشت، سپاه سیستان بیرون آمد پیش، حربی سخت کردند و بسیار از هر دو گروه کشته شد و از مسلمانان بیشتر کشته شد. باز مسلمانان نیز حمله کردند، مردم سجستان به مدینه بازگشتند. پس شاه سیستان ایران بن رستم بن آزادخو بن بختیار، مؤبد مؤبدان را و بزرگان را پیش خواند و گفت این کاری نیست که به روزی و سالی و به هزار بخواهد گذشت، و اندر کتابها پیداست، و این دین و این روزگار تا زمان سالیان باشد.
و به کشتن و به حرب این کار راست نیاید، و کسی قضای آسمانی نشاید گردانید. تدبیر آن است که صلح کنیم. همه گفتند که صواب آید. پس رسول فرستاد که ما به حرب کردن عاجز نیستیم، چه این شهرِ مردان و پهلوانان است، امّا با خدای، تعالی، حرب نتوان کرد و شما سپاه خدایید و ما را اندر کتابها درست است بیرون آمدن شما و آن محمد علیه السلام، و این دولت دیر بباشد [بسیار بپاید]، صواب صلح باشد تا این کشتن از هر دو گروه برخیزد.
رسول پیغام بداد، ربیع گفت از خِرَد چنین واجب کند که دهقان میگوید و ما صلح دوستتر از حرب داریم. امان داد و فرمان داد سپاه را که سلاح از دست دور کنید و کسی را میازارید تا هر که خواهد همی آید و همی شود. پس بفرمود تا صدری بساختند از آن کشتگان و جامه افکندند بر پشتههاشان و هم از آن کشتگان تکیهگاهها ساختند.
بر شد بر آنجا بنشست، و ایران بن رستم خود به نفس خود و بزرگان و مؤبد مؤبدان بیامدند. چون به لشکرگاه اندر آمدند به نزدیک صدر آمدند او را چنان دیدند، فرود آمدند و بایستادند. و ربیع مردی درازبالا و گندم گون بود و دندانها بزرگ و لب ها قوی. چون ایران بن رستم او را بر آن حال بدید و صدر او از کشتگان، بازنگرید و یاران را گفت: میگویند اهرمن به روز فرادید نیاید، اینک اهرمن فرادید آمد که اندرین هیچ شک نیست!
ربیع بپرسید که او چه میگوید، ترجمان باز گفت، ربیع بخندید بسیار. پس ایران بن رستم از دور او را درود داد و گفت: ما برین صدر تو نیاییم که نه پاکیزه صدری است.
پس همان جا جامه افکندند و بنشستند، و قرارداد برو که هر سال از سیستان هزار هزار درم بدهم امیرالمؤمنین را، و امسال هزار وصیفت [غلام/ کنیز] بخرم و به دست هر یک جام زرّین و بفرستم هدیه، و عهدها برین جمله بکردند و خطها بدادند و ربیع زآنجا برخاست و به قصبه اندر شد ایمن.
روزی چند بود و زآنجا به خواش شد که به بُست شود. مردمان بُست فرمان نبردند و حرب کردند…
(سرزمین عیاران: گزیده تاریخ سیستان، به کوشش محمدحسین مجدّم.)
نشانی: تهران. خیابان انقلاب. خیابان ابوریحان. خیابان نظری شرقی. شماره 12. واحد 36 کدپستی: 1315883474
تلفن:98-66968097-021
ایمیل: info@jahaneketab.ir
برای آگاهی از اخبار کتاب ایمیل خود را وارد کنید
ادبیات
تاریخ
هنر
فلسه
علم
ادبیات
تاریخ
هنر
فلسه
علم
ادبیات
تاریخ
هنر
فلسه
علم