عمله یا کارگر ؟
اشارهای به مخالفت سرپاس مختاری با یکی از مصوّبات فرهنگستان ایران
علی یاری
آشنایی نظری ایرانیان با اندیشههای سوسیالیستی و مارکسیستی به روزگار بیداری ایرانیان در دورهٔ قاجار برمیگردد.[1] براثر دگرگونیهای سیاسی-اجتماعی که پیامد ناگزیر تماس و آشنایی ایران با تمدن غرب بود، طبقهای از روشنفکران تجددخواه و توسعهگرا سر برآورد.[2]
در جنبش مشروطیت این آشنایی، اندکاندک جنبههای عملی یافت و کنش سوسیال-دموکراسی در ایران شکل گرفت و طیفی از روشنفکران متجدد را به خود مشغول کرد.
سالهای پایانی سلطنت ناصرالدینشاه دورهٔ مهاجرتهای گسترده به خارج از کشور بود. بسیاری از ایرانیان، بهویژه اهالی آذربایجان، براثر تنگدستی و برای یافتن کار به نواحی قفقاز و گاه عثمانی کوچیدند[3] و غالباً در صنایع نفت قفقاز مشغول شدند.
شمار این کارگران مهاجر را گاه تا صد هزار تن برآورد کردهاند.[4] عدهای از دهقانان شمال شرق ایران نیز در پی یافتن کار به ماوراءالنهر رفته بودند و از آنجا که اقتصاد آن نواحی غیرصنعتی بود، بیشتر این مهاجران به کارهای ساختمانی و حمّالی میپرداختند یا در مزارع مشغول کار میشدند.
گروهی اندک از آنها نیز در کار تجارت بودند. عدهٔ این مهاجران ایرانی در شهرهایی مانند سمرقند، بخارا، تاشکند، مرو، عشقآباد نزدیک صد هزار تن برآورد شده است.[5]



در همین روزگار، حزب سوسیال-دموکرات اجتماعیون-عامیون و فرقهٔ عدالت ایران پا گرفتند و به ترویج اندیشههای برگرفته از آرمانهای حزب سوسیال-دموکرات روسیه در میان کارگران مهاجر پرداختند. فرقهٔ عدالت ایران در پنجم خرداد 1296 ش. با حضور جمعی از اعضای ایرانی وابسته به حزب کارگر سوسیال-دموکرات روسیه که در تشکیلات باکو عضویت داشتند، تشکیل شد.[6]
بهطورکلی، در دو دههٔ پایانی سدهٔ سیزدهم شمسی گروههایی از کنشگران سیاسی با نام حزب، جمعیت، مجمع، فرقه، کمیته و انجمن شکل گرفتند که اندیشههای خود را در قالب بیانیهها، مرامنامهها و «اِنتِباهنامه»هایی منتشر و سخنانی نو در سپهر سیاست و اجتماع ایران طنینانداز کردند.
آزادی بیان، آزادی جمعیت، آزادی اعتصاب، حق تعلیمات عمومی و مانند آن اصطلاحاتی بود که تازه به گوش میرسید. گو اینکه همهٔ این پویشها و کوششها، جنبهٔ مارکسیستی نداشت بلکه میتوان مرام آنها را غالباً آمیختهای از اعتقادات اسلامی و رگههایی از مارکسیسم و سوسیالیسم دانست.
نکتهٔ دیگر آن است که در آغاز، حوزهٔ نفوذ این اندیشهها بیشتر در نیمهٔ شمالی ایران بود؛ اما بهتدریج در بخشهای بیشتری از ایران همدلان و همراهانی برای این اندیشهها پیدا شد. در سالهای پایانی سدهٔ سیزدهم شمسی اندیشههای مارکسیستی این جمعیتها جلوهٔ بیشتری یافت.
فرقهٔ سوسیالیست که همزمان با مجلس دوم شورای ملّیِ مشروطه و در جناحبندیهای این مجلس پای گرفت در ردیف این کنشهاست.
به نوشتهٔ یکی از پژوهشگران، برای نخستین بار در ایران، اصول مارکسیسم به صورت رسمی در نشریهٔ ایران نو تبلیغ میشد که بهگونهای سخنگوی فرقهٔ سوسیالیست بود و در آن روزگار نسخههای آن در میان دیگر روزنامههای تهران بیشتر به چشم میآمد. این نشریه را محمدامین رسولزاده، یکی از رهبران منشویک باکو، منتشر میکرد که پساز انقلاب روسیّه از قفقاز به ایران آمده بود.[7] در دوران استبداد صغیر، مرکزی غیبی که جمعی از جوانان تجددخواه تبریز بنیان نهاده بودند، در کوران حوادث تبریز در سالهای 1287-1288 ش. با سوسیال-دموکراتهای باکو ارتباط برقرار کرد و در بیانیهای خواستار تشکیل «سازمان کارگری» شد.[8]
در یکم تیر 1299 ش. حزب کمونیست ایران در کنگرهای با حضور اعضای مؤسس، در انزلی اعلام موجودیت کرد.[9] در طلیعهٔ سدۀ چهاردهم شمسی، همزمان با خیزش جنگلیها در گیلان، سران حزب کمونیست ایران با شورشیان جنگل متّحد شدند و جمهوری سوسالیستی گیلان را برپا کردند.
با سرکوب جنبش جنگلیها و فرار شاخهٔ کمونیستی این شورش به شوروی، فعالیتهای چپگرایانه وارد مرحلهٔ تازهای شد. با برآمدن رضاخان هرگونه فعالیت علنی مارکسیستی ممنوع شد و عدهای به همین اتهام روانهٔ زندان شدند.
سرانجام، با ورود متفقین به ایران و برکناری رضاشاه در شهریور 1320 ش. مهمترین حلقه از جنبشهای سوسیالیسی و مارکسیستی در ایران با تأسیس حزب تودهٔ ایران در مهرماه همین سال شکل گرفت.
براثر این کنشها، از روزگار مشروطه تا امروز، مفاهیم و اندیشههای سوسیالیستی و کمونیستی به شکلهای گوناگون در فرهنگ و ادبیات ما بازتاب داشته است.
یکی از مفاهیمی که با ورود این اندیشهها به ساحتهای اجتماعی، سیاسی و ادبی ایران برجستگی خاص یافت، واژهٔ «کارگر» بود.
بیشترین کاربرد معنایی این واژه در متون کهن، همان «مؤثر و اثرگذار» است؛ اما نزدیک به معنای امروز آن نیز، یعنی پیشهور و صنعتگر و کسی که فنّی بلد است و «کاری» میکند، در ادب کهن فارسی کاربرد داشته است:
ز هر پیشهای کارگر خواستند
همه شهر از ایشان بیاراستند[10]
مفرمای کاری بدان کارگر
کزان کار نتواند آمد به در[11]
گر سه حمّال کارگر داری
چار حمّال خانه بر داری[12]
در دورههای بعد، بیشتر فعله، عمله و مزدور به جای این واژه کاربرد یافته است. کاربرد نوین واژهٔ کارگر به جای فعله و مزدور و در مفهوم طبقهٔ اجتماعی خاص، ریشه در میانهٔ روزگار قاجار دارد که آرامآرام ایرانیان با صنایع جدید آشنا شدند. از این زمان حتی تا سالهای پایانی پهلوی اول نیز، واژهٔ فعله و گاه عمله با بسامد بسیار و گاه دوشادوش واژهٔ کارگر در معنای هر فردی که در پیشههای سنتی یا نوپدید شاغل بوده، به کار رفته است تا اینکه کمکم کاربرد واژهٔ کارگر در معنای شاغلان صنایع جدید غلبه یافت.
تا آنجا که میدانیم، از نخستین کاربردهای واژهٔ کارگر در معنای شاغلان کارخانهها و صنایع جدید، میتوان به ثبت این واژه در منابع مکتوب دورهٔ قاجار ازجمله سفرنامههای ناصرالدینشاه (1210-1275 ش.) به فرنگ، یاد کرد:
«نمیدانم که تماشاخانه و این پردهها کی تمام خواهد شد، بسیار کارخانهٔ وسیعی است و کارگر زیاد، بهتفصیل نمیتوان همه را نوشت.»[13]
یا در همین روزگار، گاه هر دو واژهٔ فعله و کارگر با هم به کار رفتهاند:
«اسباب بخار را امروز در فرنگستان بهطوری اکمل کردهاند که در اکثر کارها محتاج به عمله و کارگر نیستند.»[14]
با ظهور شاعران و نویسندگانی که به اندیشههای کمونیستی و سوسیالیستی گرایش داشتند و در آثار خود واژهٔ کارگر را با تلقیهای رایج در این مکاتب از «طبقهٔ کارگر» به کار بردند، این واژه از کاربرد فرهنگنامهای خود فاصله گرفت و در معنای مفهومی صنفی و اجتماعی و در تقابل با «طبقهٔ سرمایهدار» تثبیت شد.
از نخستین کاربردهای واژهٔ کارگر در معنای اجتماعی و سیاسی آن، میتوان به شعری از ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی، شاعر سوسیالیست ایرانی، اشاره کرد که در ژانویه 1914 م. (حدود بهمن 1292 ش.) در کرمانشاه سروده و در آن کارگر و فعله را با هم به کار برده است:
یکی روم و یکی یونان پسندد
یکی کفر و یکی ایمان پرستد…
یکی از دسترنج کارگرها
فروش جنس در دکان پرستد
برای فعله استثمار کردن
یکی قانون یکی قرآن پرستد
اگر از کیش لاهوتی بپرسی
نجات فعله و دهقان پرستد[15]
با پیروزی انقلاب اکتبر 1917 م./ مهر 1296 ش. در روسیه و افزایش فعالیت هواداران کمونیسم در ایران، کاربرد واژهٔ کارگر هم آرامآرام بار سیاسی مشخصی یافت و طبقهٔ خاصی را نمایندگی کرد که کانون کوششهای مبلّغان اندیشههای سوسیالیستی برای جلب و جذب آنان بود.
مقارن این روزگار یا اندکی پیشتر است که شاعران سوسیالیست یا آزادیخواه در پی نجات طبقهٔ کارگر از ستم اغنیا فریاد برمیآورند:
چه خوش آنکه بیرق خون بهپا پی قطع ریشهٔ اغنیا
شود و زند به جهان ندا که گروه کارگر الصلا!
همه شهر غرقهٔ خون شود همه کاخ ظلم نگون شود
همه مفتخواره زبون شود، همه کارگر رهد از بلا[16]
وحید دستگردی در نامهای به تاریخ 9 ربیعالثانی 1337 ق. (21 دی 1297 ش.) به یکی از دوستانش که تاجری اصفهانی بوده، نوشته که نشان میدهد تا چه اندازه مفهوم طبقاتی کارگر در ذهن و زبان کنشگران اجتماعی و ادبی و اهل فضل رسوخ کرده بود:
«عجالتاً در طهران مسلک فراوان است ولی مسلکی که مناسبت با دنیای کنونی داشته باشد و برای طبقهٔ زیردست و کسبه و دهاقین مفید باشد مسلک سوسیالیست کارگر است که تمام طبقات و اهل صنعت و کارگران طهران در این مسلک وارد هستند… سرود بسیار خوبی برای آنها من به نظم آوردهام که تمام طهران را فراگرفته است و پشت اعیان و اکابر را شکسته.
بههرحال از نقطهنظر بیطرفی و صداقت مطابق پروگرام دنیای کنونی لازم است که تمام طبقات کارگر جامعهٔ خود را تشکیل داده با عالم همآواز شده شاید از نمد عالم کلاهی هم ایران ببرد.»[17]
جز لاهوتی، شاعران این عصر، چه آنها که دل در گرو سوسیالیسم داشتند و چه آنها که در اندیشهٔ آزادی و استقلال کشور و هوادار تودههای محروم و فرودست بودند، کلمهٔ کارگر را با بسامد چشمگیری در سرودههای خود به کار بردند؛ حتی شاعری مانند پروین که از این عوالم دور بود نیز، از کاربرد جدید این واژه در شعر خود برکنار نماند.
ازجمله شاعران متمایل به شوروی سوسیالیستی، فرخی یزدی بود که با حرارت و توفندگی بسیار، لفظ کارگر را در همان معنای اجتماعیاش به کار گرفت و آن را در تقابل با «کارفرما» و «سرمایهدار» و بهطورکلی، مفهوم «سرمایهداری» قرار داد:
آنچه را با کارگر سرمایهداری میکند
با کبوتر پنجهٔ باز شکاری میکند[18]
فرخی زبانی ستیهنده و روحی ناآرام داشت و در غزلهای خود که اغلب درونمایهای سیاسی اجتماعی دارند، در پی آن بود که خون کارفرمایان را به دست کارگران بریزد:
…کارگر را بهر دفع کارفرمایان چو تیپ
با سر شمشیر خونین میدهم فرمان خون…[19]
غزلی از او در 20 مهر 1300 ش. در شمارهٔ 11 نشریهٔ طوفان با مطلع زیر منتشر شد:
شوریدهدل به سینه به عنوان کارگر
شورید و گفت جان من و جان کارگر…[20]
فرخی یزدی در این غزل از سرمایهداران و خواجگان و محتشمان مینالد که دسترنج کارگر را میخورند و او را بیسروسامان میکنند.
نیما یوشیج هم که در بخش اعظم دوران زندگی دل در گرو سوسیالیسم داشت و دربرهههایی از عمر، به کمونیسم علاقهمند بود، لفظ کارگر و «عید کارگری» را در همان مفهوم طبقاتی و درپیوند با این مکتبها در آثار خود بازتاب داده است. ازجمله در پیشانی شعر نامزد سونیا آورده است:
…یک نفر کاش پاکطینت بود
این حکایت بر او وصیت بود
کارگر را نجات میبخشید…[21]
عارف قزوینی، شاعر آزادیخواه، هم بیآنکه از ماهیت انقلاب کارگری آگاهی چندانی داشته باشد، از تأثیر انقلاب اکتبر و مفاهیم برآمده از آن برکنار نماند.[22]
ازاینرو، تقابل دوگانهٔ کارگر-سرمایهدار چنان جا افتاد که از متن شعرهای سیاسی به تصنیفها و سرودههای تغزّلی شاعری ملّیگرا همچون او هم راه یافت و زمینهای عاطفی و وجهی بلاغی به خود گرفت:
…چهها گذشت ز زلفت به دل چه میدانی
به کارگر چه ز سرمایهدار میگذرد…[23]
ایرج میرزا، از شاعران روزگار مشروطه و اواخر دورهٔ قاجار هم به میدان مضمونآفرینی با تقابل دوگانهٔ کارگر-کارفرما کشیده شد و آن را در سرودهای بازتاب داد که البته جهتگیری اجتماعی ویژهای ندارد، بلکه سرودهای است با رویکرد تعلیمی:
شنیدم کارفرمایی نظر کرد
ز روی کِبر و نخوت کارگر را
روان کارگر از وی بیازرد
که بس کوتاه دانست آن نظر را[24]
جز این نمونهها که گویی نوعی مرامنامهٔ سیاسی در قالب آثار ادبیاند و ما برای رعایت اختصار بدانها بسنده کردیم، آنچه موجب شد معنای لغوی کلمهٔ کارگر جای خود را به مفهومی اجتماعی مطابق اندیشههای کمونیستی و سوسیالیستی بدهد، بیانیهها و مرامنامههایی بود که گروهها و دستههای متمایل به کمونیسم و سوسیالیسم برای اتحاد رنجبران و عملهها و صنعتگران خردهپا یا انتقاد از رویدادهای سیاسی و اوضاع اجتماعی کشور صادر میکردند.
ازجملهٔ این بیانیهها، «بیاننامه و پیشنهادات(!) حتمیالاجرای فرقهٔ اشتراکیون-اکثریون ایران [کمونیست – بلشویک] (عدالت)» بود که اول ذیقعدهٔ 1339 ق/ ژوئیهٔ 1921 م./ تیر 1300 ش.
در همدلی با نگرانی روسها از قرارداد 1919 م؛ و انتقاد از آن صادر شد که نویسندگان آن عملاً کلمهٔ «کارگر» را به همان معنای رایج در ادبیات سیاسی کمونیستها به کار برده بودند: «در سایهٔ معاهدهٔ سنهٔ 1919 انگلیسیها مالیهٔ مملکت را در دست خودشان گرفته… مالالتجارهٔ قلب کارخانههای خودش را آورده به قیمت میفروشد…
به همین سبب شهرها مملو از کارگران و عملهجات بیکار که از گرسنگی مجبورند یا سائل به کف باشند یا نوکری انگلیسیها را بکنند… فرقهٔ اشتراکیون ایران خوب میداند که با اتحاد عملهجات و کارگران و کمک فرقهٔ دیموکرات(!) در ایران یکمرتبه نمیتوان حکومت حاضره و بساط سلطنت را مبدل به حکومت شورائی (سوسیالیستی) کرد.»[25]
با تسلّط رضاخان و شکست جمهوری شورایی سوسیالیستی گیلان، متشکل از کمونیستهای ایرانی و جنگلیها، فعالیتهای کمونیستی با محدودیت و بعد با ممنوعیتهای سخت روبهرو شد.
بااینهمه، کمونیستهای ایرانی از ترویج پنهانی مرام اشتراکی و جذب هواداران در میان طبقهٔ متوسط و درسخواندگان بهویژه در قسمتهای شمالی کشور و تهران دست بر نمیداشتند.
نظمیهٔ رضاشاهی هم البته هر روز با انواع تدبیرها، ازجمله جلوگیری از تجمع و ممنوعیت کاربرد واژهها و اصطلاحات مرتبط با اندیشهٔ سوسیالیستی مانند «کارگر» در هر گونه نوشته، حلقهٔ سختگیری را بر کمونیستها و تبلیغات کمونیستی تنگتر میکرد. این فشار در دههٔ دوم سدهٔ گذشته چنان افزایش یافت که کار به بازداشت عناصر اصلی مرام کمونیستی در ایران یا همان پنجاه و سه نفر انجامید.
*

در 29 اردیبهشت 1314 ش. با پیشنهاد محمدعلی فروغی، نخستوزیر وقت، شاه فرمان بنیانگذاری فرهنگستان ایران را صادر کرد و فروغی خود ریاست فرهنگستان را بر عهده گرفت.
با آنکه اعضای فرهنگستان اغلب از میان ادیبان نامدار، معتدل و تراز اول روزگار برگزیده شده بودند، درنتیجهٔ حالوهوای تبلیغات باستانگرایانهٔ پهلوی اول، جهتگیری اصلی فرهنگستان، بهویژه پس از کنارهگیری فروغی از نخستوزیری، پالایش زبان فارسی از واژههای بیگانه، با تأکید بر واژههای عربی بود.
کار چنان شد که یکی دو سال پس از آغاز فعالیت فرهنگستان، فروغی در «پیام من به فرهنگستان» در باب زیادهروی برخی از اعضای فرهنگستان در عربیزدایی از زبان فارسی هشدار داد.
باری، یکی از واژههای عربی که فرهنگستان در همان آغاز فعالیت برای آن برابر فارسی برگزید و تصویب کرد، «عمله» بود. معمول بود که مصوّبات فرهنگستان برای تصویب رضاشاه به دربار فرستاده میشد و پس از تأیید شاه، نخستوزیر آنچه را پسند شاه افتاده بود، ابلاغ میکرد.
به کاربردن مصوبات فرهنگستان نیز با جدیت و سختگیری پیگیری میشد و کسی، بهویژه مسئولان دستگاههای دولتی را یارای مخالفت نبود. البته برخی ادیبان و نویسندگان شناختهشده همچون سید حسن تقیزاده، صادق هدایت و… همواره کار فرهنگستان را بر نمیتافتند و گرچه گاه برابرهای برگزیدهٔ آنجا دستمایهٔ لطیفه و ریشخند میشد، مخالفان کاری از پیش نمیبردند.
در چنین احوالی که کمتر مقام یا دستگاهی انگیزهٔ ناسازگاری با مصوبات فرهنگستان را داشت، با ابلاغ تصویب «کارگر» به جای «عمله»، یک مقام حکومتی ساز مخالفت با این برابرنهاده را نواخت:
سرپاس (سرتیپ) رکنالدّین مختاری (1266-1350 ش.)، رئیسکلّ شهربانی وقت که ستمها و سختگیریهای او بر کنشگران سیاسی، اجتماعی و ادبی آن دوره آوازهٔ تمام داشت، روز یکم بهمن 1315 ش. در نامهای محرمانه به محمود جم، نخستوزیر وقت، نوشت: «فرهنگستان به جای لغت عمله کارگر را وضع نموده. به ملاحظات سیاسی این لغت مناسب نیست. متمنّی است تصمیمی که در این باب اتخاذ خواهند فرمود مقرر فرمایند به این اداره ابلاغ شود» (سند شمارهٔ یک).
به نظر سرپاس مختاری «کارگر» بر اثر کاربرد آن در ادبیات چپ ایهام داشت و او به سختترین صورت ممکن از به کار بردن هر واژهای که ممکن بود متضمّن تعریض به ساحت شاه و خاندان پهلوی باشد یا بویی از تبلیغ اندیشهٔ مارکسیستی داشته باشد، جلوگیری میکرد.
پیرو این نامه، نخستوزیر در نامهٔ محرمانهای به تاریخ 4 بهمن 1315 ش. از رئیس فرهنگستان ایران خواست معادل دیگری به جای کارگر تصویب شود: «نسبت به لغت کارگر که به جای عمله انتخاب شده است، اِشعار میدارد که به جهاتی این لغت مناسب به نظر نمیرسد و به این جهت مقرر خواهید فرمود لغت یا اصطلاح دیگری که مفهوم آن عمله باشد وضع نموده و نتیجه را به ریاست وزرا اطلاع دهید» (سند شمارهٔ دو).
نخستوزیر، همچنین موضوع را طی نامهٔ شمارهٔ 538 به تاریخ بیست و چهارم همان ماه به دفتر مخصوص شاهنشاهی انتقال داد (سند شمارهٔ سه).
حسن وثوق (وثوقالدوله) رئیس وقت فرهنگستان ایران در 19 بهمن 1315 ش. به نخستوزیر پاسخ داده است: «راجع به تعیین معادلی به جای عمله در فرهنگستان بررسی به عمل آمد و به نظر رسید که میتوان لغت مزدور را به جای عمله به کار برد یا همان دو کلمهٔ عمله و فعله را باقی گذاشت. متمنّی است مراتب را به عرض پیشگاه همایون رسانده فرهنگستان را از نتیجه مطلع سازند» (سند شمارهٔ چهار).
پساز پاسخ فرهنگستان، رئیسالوزراء در نامهای در 16 اسفند همان سال به ریاست دفتر مخصوص شاهنشاهی نوشت:
«در تعقیب شمارهٔ 538 مورخهٔ 24/11/15[13] راجع به موضوع کارگر توضیحاً به عرض مبارک میرساند بر اثر وضع لغت کارگر از [سوی؟] فرهنگستان ادارهٔ کل شهربانی به ملاحظهٔ ایهامی که لفظ کارگر دارد، استدعا کرده بود در صورتی که اجازه فرمایند به جای آن لغت دیگری استعمال شود، به فرهنگستان هم در این باب تذکر داده شده است. در جواب به جای لغت کارگر لغت “مزدور و یا عمله و فعله” را پیشنهاد نمودهاند استعمال شود حال در صورتی که اجازه و تصویب میفرمایند یکی از لغات فوقالذکر را که فرهنگستان پیشنهاد نموده انتخاب شود» (سند شمارهٔ پنج).[26]
در شرح سانسور روزگار رضاشاه سخن بسیار گفتهاند؛ میدانیم که روزنامهها و مجلات گرفتار سانسور و نویسندگانی اسیر بند و زندان شدند. برای پرهیز از دراز شدن سخن تنها به نمونهای از ممیّزیهای سختگیرانه شهربانی رضاشاه اشاره میکنیم:
ازجمله کنشگران مطبوعاتی که طعم سانسور و زندان را چشید، مجید موقّر، مدیر مجلهٔ مهر بود. دورهٔ نخست این مجلّه از مهر 1312 تا آذر 1317 ش منتشر شد و سپس به محاق تعطیلی رفت. موقّر یک سال پس از رفتن رضاشاه، انتشار مجلهٔ مهر را از سر گرفت و شمارهٔ یکمِ دورهٔ دوم آن را مهر 1321 ش منتشر کرد.
او در همین شمارهٔ نخست، در یادداشت «چرا مجلهٔ مهر خاموشی گزید» شرحی انتقادآمیز از اقدامات رضاشاه و سختگیریهای عوامل حکومت او بر مطبوعات به دست داده و نوشته است که چگونه آثار استادانی مانند بهار و دهخدا و حتی سرودههای شاعران کلاسیک ایران مانند حافظ نیز از گزند ممیزی در امان نماندند.
طبیعتاً یکی از این واژههای ممنوع آن عصر، «کارگر» بود. «رضا» هم از واژههایی بوده که عوامل حکومت در کاربرد آن حساس بودهاند. موقّر در بخشی طنزآمیز از نوشتهاش آورده است که شخصی در نوشتهٔ ادبی خود گفته بود «تیر عشق بر دل او کارگر افتاد» و عوامل سانسور، بیتوجه به بار معنایی آن، «عمله» را جایگزین کارگر کرده بودند و جمله اینگونه از آب درآمده بود: «تیر عشق بر دلش عمله افتاد!»[27]
با برافتادن رضاشاه از قدرت در شهریور 1320 ش. فضای سیاسی کشور رو به گشودگی گذاشت. برخی از عناصر اصلی سانسور و سرکوب (ازجمله سرپاس مختاری) از کار برکنار و مؤاخذه شدند.
مهرماه همین سال حزب تودهٔ ایران بنیان گذاشته شد و در میدان وسیعی که برای فعالیت در برابر چشم خود میدید، دست به انتشار نشریات گوناگونی زد.
تشکیل حلقههای کارگری در کارخانهها و صنایع اندکی که وجود داشت، از برنامههای اصلی حزب برای نفوذ به لایههای اجتماع بود. کلمهٔ «کارگر» دیگر نهتنها ممنوع نبود، بلکه با همان مفهوم سیاسی اجتماعی و طبقاتی خود در ادبیات مارکسیستی بر سر زبان افتاد و در گفتار و نوشتار اعضای حزب و هواداران آن به کار گرفته شد.
امروزه چنان این واژه، با همهٔ تلّقیهای معنایی آن، در زبان فارسی جا افتاده است که جز در موارد خاص، کاربرد فعله و عمله را به محاق برده است.
[سپاسگزاری از استاد گرامی، آقای علی بهرامیان، بر نویسنده واجب است که از سر مهر و کوچکنوازی، ویرایش این یادداشت را پذیرفت.]
[1]. برای پیشینهٔ آشنایی و ارتباط ایرانیان با اندیشههای سوسیالیستی و مارکسیستی در آغاز دههٔ هشتاد سدهٔ سیزدهم (حدود سال 1280 ش.)، نک: خسرو شاکری، اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیالدموکراسی و کمونیستی ایران، ج 1، چ 2، (فلورانس: بینا، 1974)، صص 13 و 14.
[2]. برای آگاهی بیشتر، نک: یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب؛ درآمدی بر جامعهشناسی سیاسی ایران معاصر، ترجمهٔ احمد گلمحمدی محمدابراهیم فتاحی، (تهران: نشر نی، 1379)، صص 79-103.
[3]. ماشاءالله آجودانی، یا مرگ یا تجدد؛ دفتری در شعر و ادب مشروطه، (تهران: اختران، 1385)، صص 69-70.
[4]. نک: ایران بین دو انقلاب، ص 99.
[5]. گزارش نخستین کنگرهٔ کمونیستهای ایرانی حزب عدالت، به نقل از: محمدحسین خسروپناه و اولیور باست، فرقهٔ عدالت از جنوب قفقاز تا شمال خراسان 1917-1920، چ 2، (تهران: شیرازه، 1392)، ص 91.
[6]. نک: فرقهٔ عدالت ایران از جنوب قفقاز تا شمال خراسان 1917-1920، صص 8-9.
[7]. نک: ایران بین دو انقلاب، ص 130.
[8]. دنیا، ش 22، (زمستان 1340)، صص 74-79. به نقل از: ایران بین دو انقلاب، ص 123.
[9]. نک: فرقهٔ عدالت ایران از جنوب قفقاز تا شمال خراسان 1917-1920، ص 136. در متن، سال 1291 آمده است که نادرست است. درضمن برابر آنچه در صفحهٔ 108 این کتاب آمده، کنگرهٔ حزب عدالت در تاریخ 22 ژوئن 1920 م./ 5 شوال 1338 ق. در انزلی گشایش یافته است که برابر است با اوایل تیرماه 1299 شمسی.
[10]. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، (تهران: مرکز دائرهالمعارف اسلامی، 1386)، ص 517.
[11]. گرشاسپنامه، اسدی طوسی، به اهتمام حبیب یغمایی، (تهران: کتابخانهٔ طهوری، 1354)، ص 264.
[12]. هفتپیکر، حکیم نظامی گنجهای، با تصحیح و حواشی حسن وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، (تهران: قطره، 1376)، ص 44.
[13]. روزنامهٔ خاطرات ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگ، به کوشش فاطمه قاضیها، (تهران: انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، 1377)، ص 238.
[14]. روزنامهٔ دولت علیّه، ج 2، (تهران: کتابخانهٔ ملی ایران، 1372)، ص 696، (پنجشنبه، 26 ذیحجه 1280 ق، شمارهٔ 579، ص 4).
[15]. دیوان ابوالقاسم لاهوتی، به کوشش احمد بشیری، چ 1، (تهران: امیرکبیر، تهران، 1358)، صص 813-814.
[16]. همان، 78.
[17]. بیات، کاوه: «وحید دستگردی، طغیان قلم»، جهان کتاب، س 27، ش 5 و 6، (آذر و اسفند 1401)، ص 46.
[18]. دیوان فرخی یزدی، تصحیح و مقدمهٔ حسین مکی، (تهران: امیرکبیر، 1357)، ص 138.
[19]. همان، ص 173.
[20]. همان، ص 149.
[21]. نک: نوای کاروان؛ دفتر دوم از اشعار منتشرنشدهٔ نیما یوشیج، تصحیح سعید رضوانی، (تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1397)، ص 63.
[22]. عارف در سرودهای پرشور با مطلع: «ای لنین ای فرشتهٔ رحمت/ کن قدمرنجه زود بیزحمت» از لنین خواست به ایران بیاید و یا آن را آباد کند یا ویران… نک: یحیی آرینپور، از صبا تا نیما، ج 2، چ 7، (تهران: زوار، 1379)، ص 351.
[23]. کلیات دیوان عارف قزوینی، (تهران: انتشارات جاویدان، 1357)، ص 239.
[24]. کلیات دیوان ایرج میرزا، (تهران: کتابخانهٔ مظفری، 1315)، ص 10.
[25]. اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال – دموکراسی و کمونیستی ایران، صص 64-69.
[26]. چنانکه در تصویر سند دیده میشود، سطرهایی از نامه پیشاز امضا و ارسال، ویرایش شده است.
[27]. مجید موقر، «چرا مجلهٔ مهر خاموش گزید»، مجلهٔ مهر، س 7، ش 1، (مهر 1321)، صص 3-5.
این یادداشت در مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.