تماس با ما لوگو

با ما به جهان کتاب‌ها بیایید

محرمعلی‌خان آمر یا عامل سانسور

محرمعلی‌خان آمر یا عامل سانسور

محرمعلی‌خان آمر یا عامل سانسور

سیّد فرید قاسمی

 

 

 

سانسور را تفتیش، حذف و پیشگیری از پخش و انتشار آنچه قدرتمدارها تصور می‌کنند به زیان فرد، جامعه و حکومت است، تعریف کرده‌اند. شماری سانسور را برابرنهادۀ ممیزی و ارزیابی می‌دانند و پیشینه‌اش را به قبل از میلاد می‌رسانند. سانسور و خودسانسوری را در مطبوعات ایران باید همزاد روزنامه‌نگاری دانست.

ملاحظه، مراقبت و فرامراعات در نخستین نشریۀ چاپی ایران (روزگار محمّد شاه قاجار) حکایت از تولد این رویۀ نامبارک، خلاق‌کُش و استعدادسوز هم‌زمان با پدیداری ادواری فارسی دارد. امّا سازمان رسمی سانسور مطبوعات در عهد ناصرالدین‌شاه قاجار بنیاد گرفت و ادوارد برجیس را _ بدون احتساب شاه و درباری‌ها_ باید نخستین سانسورچی/ مأمور سانسور مطبوعات عصر ناصری دانست که فغان، فریاد و نارضایتی دارد از بازبینی‌های پیاپی میرزاآقاخان‌نوری (اعتمادالدوله)، صدراعظم وقت و برگی از نظارت صدارت بر سانسورچی‌ها را نشان می‌دهد.[1]

به هر روی در همان دوره دستورهای شفاهی در این زمینه به حُکم‌های کتبی رسید و اوّلین فرمان «ممیزی» را در سال 1280 ق به‌منظور جداسازی آنچه «مستحسن» از «مستقبح» قلمداد می‌شد، به نام میرزا ابوالحسن صنیع‌الملک صادر کردند تا او به‌عنوان «رئیس و مباشر امر روزنامه و نقاش‌خانه و کارخانۀ دولتی در کلیۀ امر چاپخانه‌های ممالک محروسه نیز مراقب و مواظب باشد… بعضی از نسخ… سمت انطباع نیابد»[2].

پس از صنیع‌الملک، دیگرانی را به این «سمت» گُماردند. در دورۀ قاجار سانسورچی‌ها در «کارخانۀ دولتی»/ «دارالطباعه»/ «انطباعات» استقرار داشتند اما پس از صدور «فرمان مشروطه» امور تفتیش و حذف در ظاهر به وزارت معارف سپرده شد که بعدها با ادغام‌ها، انتزاع‌ها و تأسیس‌ها، وزارتخانه‌های دیگر و سازمان‌های گوناگونی در بدنۀ اجرایی دولت مأمور این «امر» شدند. این ظاهرْ باطنی هم داشت و بیشتر از اداره‌های تابعۀ وزارتخانه‌های معارف، داخله/ کشور، فرهنگ، اطلاعات و جهانگردی، و …، نهادهای انتظامی، نظامی، امنیتی (نظمیه/ شهربانی، رکن 2 ارتش، فرمانداری نظامی، ساواک، و…) سیطره داشتند.

افزون بر موضوع و مباحث «غیرقابل‌انتشار» و ابلاغیه‌های پیاپی، یک روز «افق تاریک، بیدار، جنگل، حنجره، خلق، دلهره، رضا، زخم زخمی، زمستان، سرما، سیاهی، شب، فردا، فردای امید، فردای بهتر، فردای سپید، فریاد، گل سرخ و هراس» ازجمله واژهای ممنوعه بود. زمانۀ دیگر کلمه‌های دیگری جایگزین می‌شد. حتی به نام افراد رسید. فهرست می‌دادند که «حق ندارید در نشریه نام این افراد را ببرید». شاید باورپذیر نباشد که در سدۀ چهاردهم خورشیدی چاپ شعرهای حافظ، خیام، سعدی و ناصرخسرو مجله‌هایی را به توقیف کشاند و همۀ شمارگانشان خمیر شد.

حتی طراح‌های جدول و فال‌نویس‌های مطبوعات در امان نبودند. فال‌نویس باید ماه تولد قدرتمدارها را می‌دانست و روزهای آتی را برای او سرشار از پیروزی و بهروزی می‌نوشت. حدود دو دهه و اندی به روزنامه‌ها و مجله‌ها ابلاغ می‌شد:

«به فرموده… تقویم امسال 30 تیر ندارد»! مجله‌ها یک روز پیش از انتشار و اوّلین نسخۀ چاپی روزنامه‌ها به دستگاه‌های مربوط می‌رفت و مدام ایراد می‌گرفتند. ایرادهایی که روزنامه‌نگاران به «کشککی» و «شکمکی» تعبیر می‌کردند. «چه بنویسید»، «چه ننویسید»، «سکوت کنید»، «انتشار ندهید»، «درج نکنید»، «خودداری کنید»، «حرف نزنید»، «ساکت باشید»، «بی‌نظر بمانید» مدام در گوش روزنامه‌نگارها تکرار می‌شد. منع انتشار «مطالب بودار» مرسوم بود. این «بودار»ها و آنچه «اراجیف» و «سوءغرض»، «دری‌وری»، ««سم‌پاشی» و «نشر اکاذیب» می‌نامیدند گاه تا گربه و سگ مقام‌های حاکمیت تسرّی پیدا می‌کرد و با «قانون قیچی» بر فشار روانی روزنامه‌نگار می‌افزودند. روزگاری «ملاحظه شد» و «روا» و زمانه‌ای دیگر «چاپ شود» و «قابل چاپ نیست» دو مُهر بود که پیشاطبع بر پیشانی نوشته‌ها می‌زدند. اگر روزنامه‌نگار از سانسورچی می‌پرسید: «چرا قابل چاپ نیست؟»

سانسورچی می‌گفت: «نفهمیدم و چیزی که نفهمم قابل چاپ نیست». مُهرها و نام نهادهای ناظر و بازدارنده تغییر کرد اما آش و کاسه بر جای ماند. حتی پا فراتر رفت و عده‌ای قلم‌به‌دستِ مقام‌خواه و منصب‌طلبِ پول‌پرست را جذب دستگاه کردند. خودفروختگی این افراد به‌جایی رسید که بعضی روزنامه‌ها و مجله‌ها را به لب پرتگاه بُردند.

«انواع قدیمی سانسور از قبیل خواندن مطلب پیش از چاپ و یا مُهر زدن به پشت اوراق خبر و مقاله و ارسال بعدی آن‌ها به چاپخانه، به‌تدریج منسوخ گردید اما روش‌های خشن چون ریختن حروف و صفحات حروفچینی‌شده بر روی زمین به قصد جلوگیری از چاپ، توقیف تمام نسخ چاپ‌شده پیش از توزیع، جمع‌کردن آنچه توزیع گشته از بساط روزنامه‌فروش‌ها، و حتی توقیف نشریه معمول بود.

سختگیری نسبت به نویسندگان و به‌ویژه دبیرها و سردبیرهای مطبوعات از دهۀ 1340 نوعی خودسانسوری به وجود آورد که کار دولت را در جهت تضعیف مطبوعات سهل نمود، و وظیفۀ نویسندگان را سخت. به‌علاوه هر روز بامداد مسئولان سانسور در ادارات مربوط، تلفنی به سردبیران مطبوعات عصر می‌گفتند راجع به چه مسائلی خبر و مقاله نداشته باشند و چه مسائلی را بزرگ جلوه دهند.

این نوع موارد گاه از ده عنوان در روز تجاوز می‌کرد ولی معمولاً بین سه تا پنج عنوان بود. روزنامه‌های بامدادی فردا نیز از مندرجات دو روزنامۀ عصر پایتخت گوشی دستشان می‌آمد و می‌فهمیدند چه اخباری سانسوری است. ولی به‌هرحال به سایر مطبوعات نیز اطلاعی در این زمینه داده می‌شد».[3]

سانسور مطبوعات و کتاب در هر دوره با نام‌هایی عجین شده‌اند. اگر امروز سخن از سانسور عصر قاجار به میان می‌آید نام محمّدحسن مقدم مراغه‌ای (صنیع‌الدوله/ اعتمادالسلطنه) در ذهن تداعی می‌شود که 25 سال در دورۀ ناصری مأمور اجرای فرمان‌های شاهانه در این زمینه بود.

همچنین تا از تفتیش روزگار پهلوی حرفی زده می‌شود پُربسامدترین نام مُحرمعلی‌خان است. او که 49 سال (1306 تا 1354) در دستگاه دولت اشتغال ورزید و 38 سال (1316 تا 1354) عامل سانسور چاپکرده‌ها محسوب می‌شد. نام و اسم اشهرش مُحرمعلی‌خان بود اما نام خانوادگی‌اش در اسناد برجای‌مانده به چهار شکل به ‌این ‌ترتیب ضبط شده است: زینانلو، زینالو، زینالی، زینعلی.

محرمعلی، زادۀ 1289 خورشیدی در کلیبر بود و در 18‌سالگی (1306) کارمند ادارۀ تأمینات/ اطلاعات کارآگاهی نظمیه/ شهربانی شد[4] و در 1316 به ادارۀ راهنمای نامه‌نگاری وزارت داخله/ کشور که برای «نظارت در کار مطبوعات» تشکیل شده بود، پیوست و دستیار ابوالقاسم شمیم شد.

بازرس مطبوعاتی ادارۀ کل انتشارات و تبلیغات، مأمور سرکشی به چاپخانه‌ها، کتاب‌فروشی‌ها و روزنامه‌فروشی‌ها از طرف «کمیسیون رسیدگی به مندرجات روزنامه‌ها مجله‌ها» که نخست در وزارت فرهنگ و دوره‌هایی در فرمانداری نظامی تهران مستقر بود از او تفتیش‌گر متبحری ساخت که آوازه‌اش از دستگاه‌های حکومتی تا جهان نشر ایرانی پیچید. به همین دلیل زمانی که در سال 1335 بازنشسته شد بلافاصله به استخدام سازمان اطلاعات و امنیت کشور در آمد.

در فهرست چاپ‌نشدۀ روزنامه‌نگارنماها و مرتبطان مطبوعاتی ساواک آورده‌اند: «محرمعلی زینانلو، کارمند شهربانی کشور، شمارۀ رمز 9058، تاریخ استخدام [در ساواک]: 1335، نوع همکاری و میزان مقرری 2000 ریال، هدف: مطبوعات، سازمان اداره‌کننده: ادارۀ کل سوم (347)، تاریخ پایان کار 21/ 11/ 54، فوت شد».

البته محرمعلی در دو دهۀ پایانی عُمر افزون بر ساواک با دیگر سازمان‌های نظارت بر مطبوعات همکاری داشت. در صورت‌جلسۀ 16 مهرماه 1348 که با حضور معاون‌های وزارت اطلاعات و نماینده‌های نخست‌وزیری، وزارت فرهنگ و هنر، شهربانی کل کشور، رئیس‌کل وقت خبرگزاری پارس و مدیرکل مطبوعات در دفتر جواد منصور، وزیر وقت اطلاعات، برگزار شده، می‌خوانیم: «موضوع همکاری شهربانی کل با وزارت اطلاعات مطرح گردید.

ضمن تشکر از همکاری شهربانیِ کل پیشنهاد شد که مُحرمعلی‌خان که در شهربانی بازنشسته شده، در اختیار وزارت اطلاعات باشد و شهربانی کل با تعیین یک اتومبیل و یک نفر مأمور نیز مانند گذشته برای کارهای مطبوعاتی وزارت اطلاعات با این وزارتخانه همکاری نماید»[5].

بعدها نیز که با ادغام سازمان جلب سیاحان در وزارتخانۀ یادشده «و جهانگردی» را به نام این وزارتخانه افزودند و «وزارت اطلاعات و جهانگردی» خوانده می‌شد، همکاری مُحرمعلی تا لحظۀ مرگ (21 بهمن 1354) با این وزارتخانه و دیگر دستگاه‌ها استمرار داشت.

باید دانست که «زندگانی او فقط شرح‌حال یک فرد نیست، داستان‌هایی از 50 سال سانسور مطبوعات [و کتاب]  ایران است»[6].

از محرمعلی‌خان به‌عنوان «مجری دستورات»، «پدر سانسور مطبوعات ایران»، «مرد سیاه‌پوش»، «خدمتگزار جامعۀ مطبوعات»، «قصاب» و «جلاد مطبوعات»، «سانسورچی کهن»، «کارکشته»، «یار وفادار مطبوعات»، «کهنه پلیس رند و زیرک»، «منضبط»، «بدریخت»، «سخت‌گیر»، «با حُسن‌نیّت»، ««بدجنس»، «مصمم»، «کم‌سواد»، «نعمت دستگاه» و «زحمت مطبوعات و نشر»، «باتجربه»، «بی‌سواد»، «جدّی»، «مرد عامی»، «بی‌کینه»، «بی‌عاطفه»، «پلیس وظیفه‌شناس»، «باهوش»، «بی‌احساس»، «کم‌حرف»، «خوش‌قلب» و «باصفا» یاد کرده‌اند.

38 سال مأموریت او را در زمینۀ مطبوعات و کتاب می‌توان به سه دورۀ متفاوت تقسیم کرد:

  1. فروردین 1316 تا شهریور 1320؛
  2. شهریور 1320 تا امرداد 1332؛
  3. امرداد 1332 تا بهمن 1354.

در دورۀ یکم به‌عنوان دستیار ابوالقاسم شمیم مشغول بود. زمانه‌ای «بسیار اسفناک که کسی جرئت هیچ‌گونه انتقاد را نداشت و همۀ مطالب روزنامه‌ها باید از سانسور پلیس می‌گذشت…»[7].

دورۀ دوم (شهریور 1320 تا امرداد 1332) روزی نبود که محرمعلی‌خان با چاپکارها و روزنامه‌نگارها درگیر نشود. سروکله‌اش می‌شکست اما باندپیچی‌شده به کارش ادامه می‌داد:

«23 فروردین 1330 که ستوان یکم خدادادگان و مُحرمعلی زینالو کارمندان اداره [کارآگاهی] مأموریت داشتند… از انتشار روزنامۀ عصر آزادی که به جای روزنامۀ توقیف‌شدۀ اصناف در چاپخانۀ تابان چاپ شده بود جلوگیری نمایند… قریب سی نفر اشخاص متفرقه به هیاهو به تحریک هشت نفر… وارد چاپخانه [شدند] و به مأمورین حمله‌ور و آن‌ها را مضروب می‌نمایند…»[8].

تعدد نشریه‌ها، تراکم کار، ارتباط منسجم چاپکارها و چاپخانه‌دارها در سال 1330 سبب شده بود، به‌رغم سرکشی‌ها و پی‌جویی‌های سانسورچی‌ها شماری از روزنامه‌نگارها موفق به توزیع نشریه‌های توقیفی خود شوند:

«پس از برهم زدن مراسم 4 آبان ماه 1330 در امجدیه (تهران) مُحرمعلی‌خان با مأمورانش تا صبح به همۀ چاپخانه‌های تهران سر زده بود و همه را کنترل کرده بود که مبادا [بعضی نشریه‌ها ازجمله چلنگر چاپ شود] اما روز بعد در خیابان‌های تهران چلنگر به صورت مخفی به‌وسیلۀ افرادی که در خیابان‌ها رفت‌وآمد می‌کردند به فروش می‌رفت. فروشندگان دو سه‌نفری در خیابان حرکت می‌کردند. این شماره… چلنگر، زره‌پوش ملّت نام داشت و به صورت یک ورقۀ دورو چاپ شده بود…»[9].

عبدالعلی شریفی چاپکار وقت چاپخانۀ تابان می‌گفت: «در حین چاپ روزنامۀ [بسوی آینده] محرمعلی‌خان رسید و رفت توالت، من به علی غضنفری[10] کارگر چاپخانه گفتم: برو در توالت را ببند. محرمعلی‌خان از حدود ساعت 5/2 بعد از نیمه‌شب تا 5/5 صبح در توالت بود. در می‌زد و در را باز نمی‌کردیم…»[11].

محمّد علی سفری، چگونگی خروج مُحرمعلی‌خان را از آبریزگاه/ آبریزجا چنین روایت کرده است:

«… در چاپخانۀ تابان واقع در خیابان ناصرخسرو، باختر امروز و بسوی آینده چاپ می‌شد… یک روز وقتی از پله‌های حروفچینی چاپخانۀ تابان بالا می‌رفتم از توالت که در پاگرد راهرو بود صدای نالۀ خفیفی شنیدم. به طرف صدا رفتم دیدم در توالت از بیرون بسته است. وقتی در را باز کردم، محرمعلی‌خان با حالتی نگران‌کننده در گوشه‌ای افتاده بود و نالۀ ضعیفی می‌کرد. فوری با کمک کارکنان چاپخانه او را بیرون آوردیم و به آبدارخانه بردیم. چون از سوابق او آگاهی داشتم از جلیقه‌اش مقداری تریاک برداشتم و در آب حل کردیم و در در دهانش ریختیم. معلوم شد دوستان… در چاپخانه برای جلوگیری از توقیف بسوی آینده ساعت‌هاست که محرمعلی‌خان را بدین صورت توقیف کرده‌اند! خلاصه او را از مرگ نجات دادیم و این موضوع را محرمعلی‌خان سال‌های سال در نظر داشت و بعدها نیز به‌کرات به نویسنده سختگیری زیادی نمی‌کرد و همواره سعی داشت که گرفتار نشوم…»[12].

دربارۀ دورۀ سوم (امرداد 1332 تا بهمن 1354) شماری از روزنامه‌نگارها بر این باورند که حادثه‌های پیاپی سبب دگرگونی نگاه محرمعلی‌خان به سانسور شد و «همه‌چیز به نظرش کوچک و حقیر» می‌آمد. علی بهزادی، مدیر مجله سپید و سیاه به نگارندۀ این سطرها گفت: «شاید این تحول در او در اثر حوادث 25 تا 28 امرداد 1332 به وجود آمد. او مدت سه روز وظیفه داشت با تمام قوا با یک سیاست مبارزه کند. از روز چهارم وظیفه‌اش ایجاب می‌کرد که با تمام توان برخلاف سیاست روزهای قبل کار کند».

­            پایرور گالستیان، ناشر مجلۀ ستارۀ سینما، یادآور می‌شد که سال 1332 برای صدور مجوز این نشریه، محرمعلی‌خان «پیگیری درستی کرد و مسئول مربوطه را متوجه ساخت که درخواست امتیاز که کنار دست اوست برای انتشار مجلۀ سینمایی است و او می‌دانست که همۀ حساسیت‌ها متوجه مجله‌های سیاسی است. مسئول مربوطه، سخت‌گیری چندانی نکرد و در فاصلۀ کمتر از ده روز، امتیاز مجله صادر شد»[13].

ناصر کلاری، چاپکاری که اعلان و نشریۀ بدون مجوز و مخفی را به طبع رسانده بود، این خاطره را دارد که «محرمعلی‌خان گفت: فردا صبح بیا شهربانی… بعد از این‌که دوساعتی مرا نگه داشتند با مختصری نصیحت رهایم کردند. با کار خلافی به این بزرگی که اثبات آن هم محرز بود، رهایم کردند…»[14]

غلامحسین صالحیار، روزنامه‌نگار، می‌گفت: «از حق نباید گذشت هر موقع اتفاقی می‌افتاد مُحرمعلی‌خان برای این‌که رئیس شهربانی را خفه کند، می‌خواست یکی از بچه‌ها را ببرد و بیاورد و غائله را ختم کند».

اسکندر دلدم، روزنامه‌نگار، می‌گوید: «کسی را نمی‌بخشید… اما برای بخشیده شدن فرد خاطی گام‌هایی برمی‌داشت… پیش از آن‌که به اتاق مدیر برسد، از خود سروصدایی زیاد راه می‌انداخت تا مدیر و سردبیر متوجه شده و تعدادی از نسخ نشریۀ خود را بردارد و پنهان کند که حداقل بتواند پول آگهی خود را وصول نماید».[15]

محمّد کشاورزیان، روزنامه‌نگار، نیز می‌گفت: «یک روز مُحرمعلی‌خان به روزنامۀ کیهان آمد و از دکتر [عبدالرسول] عظیمی که سردبیر کیهان بود پرسید: فلان خبر را چه کسی نوشته؟ او جواب داد: محمّد کشاورزیان. گفت: می‌توانم او را ببینم؟ دکتر عظیمی مرا از اتاق هیئت تحریریه خواست. محرمعلی‌خان نگاهی به من کرد و گفت: من آمده‌ام تو را ببرم به سازمان امنیت. چاره‌ای جز تسلیم و رضا نبود، آمادۀ رفتن شدم. معلوم شد خبری که من دربارۀ همراهان شاه در سفر فرانسه نوشته‌ام غوغا به پا کرده است.

خبر را جهانگیر تفضلی [وزیر مشاور] گفته بود، اما بعد که فهمید شاه از خواندن خبر عصبانی شده، جرئت نکرد بگوید او گفته است. آنچه باعث شد خبر اهمیت پیدا کند این بود که فقط شاه و علم (نخست‌وزیر) و تفضلی از آن اطلاع داشتند و قرار بود خبر تا روز مسافرت مکتوم بماند و حالا همه می‌خواستند بدانند با این وضع، خبر چگونه به روزنامۀ کیهان درز کرده!

محرمعلی‌خان وقتی از موضوع مطلع شد گفت: الآن آتش‌شان تند است. اگر تو امروز به سازمان بروی معلوم نیست کِی از زندان نجات پیدا خواهی کرد. برو منزل دو سه روز هم به اداره نیا. من می‌گویم تو را پیدا نکرده‌ام. همین‌که اعلی‌حضرت رفت و خبر به‌طور رسمی منتشر شد دیگر کسی پاپی قضیه نخواهد شد و همه موضوع را فراموش خواهند کرد.»

محرمعلی‌خان تا آن روز کشاورزیان را ندیده بود و با او آشنایی نداشت. همین اتفاق برای حسن فرامرزیان، سکان‌دار مجلۀ جهان در سال 1335 افتاد و محرمعلی‌خان گفت: «زود برو بیرون، من آمده‌ام تو را توقیف کنم!»[16] و بدین ترتیب او را نجات داد.

روزنامه‌نگارها و ناشرهای نیمۀ نخست سدۀ چهاردهم خورشیدی بر این باورند که نظر مُحرمعلی‌خان دربارۀ چاپکرده‌ها «ردخور» نداشت. «با وجود سواد کم، حُسن تشخیص عجیبی داشت»[17].

داود رمضان شیرازی، ناشر، مُحرمعلی‌خان را در کشف تخلّفات اعجوبه می‌دانست ولی اذعان می‌کرد که «اصلاً آدم بد و بدخواهی نبود». همچنین محمود باقری، کتاب‌فروش، او را دارای «حافظۀ حیرت‌انگیز، بی‌بدیل، بی‌همتا و استاد بی‌مانند در کار خودش» خوانده «که با همه راه می‌آمد و مدارا می‌کرد» او «از نوع حروف و مقدار ساییدگی حروف فوراً تشخیص می‌داد که در کدام چاپخانه چاپ شده است»[18].

علی بهزادی، ناشر و مدیر مجلۀ سپید و سیاه می‌گفت:

«محرمعلی خان وظیفه‌اش را بدون کوچک‌ترین قصور اما با حُسن‌نیّت انجام می‌داد. تشخیص او دربارۀ مطالب همیشه درست بود. به همین سبب رؤسای او بعد از سال‌ها تجربه به نظر او بیش از استنباط خودشان اهمیت می‌دادند. او بین اشتباه و تعمد فرق می‌گذاشت و در مورد اوّل از تندترین نوشته‌ها صرف‌نظر می‌کرد. به یاد دارم روزنامه‌ای نوشته بود: مردم ایران در اصل طرفدار جمهوری هستند. اما اگر مقاله را می‌خواندی معلوم می‌شد منظور نویسنده مردم یونان بود، در حروفچینی یونان به ایران تبدیل شده بود.

یکی از روزنامه‌نویسان اصرار داشت که آن روزنامه این مطلب را با سوءنیّت چاپ کرده، چنین پرونده‌ای در آن زمان سرها را به باد می‌داد، اما محرمعلی‌خان صریحاً اظهار عقیده کرد که این یک اشتباه چاپی است و نویسنده قصدی نداشته و کار خاتمه پیدا کرد… محرمعلی‌خان سانسورچی بود، در این بحثی نیست. سانسور چیز بسیار بدی است. در این هم اختلاف‌نظر وجود ندارد… سانسورچی‌ها مورد علاقۀ روزنامه‌نویسان نیستند. اما بین یک مأمور که وظیفۀ خود را با حُسن‌‌نیّت و بی‌غرضانه انجام می‌دهد با کسی که به منظور خوش‌خدمتی پرونده‌سازی می‌کند و تیشه به ریشۀ افراد می‌زند تفاوت وجود دارد. محرمعلی‌خان کسی بود که وظیفۀ خود را بدون کینه‌ورزی و بی خبث طینت، ولی با جدّیت انجام می‌داد… همۀ ما از او خاطراتی داشتیم که در کل انسانیت این مرد کم‌سواد ولی باهوش، جدّی ولی با حُسن‌نیّت را می‌رساند.

دکتر رحمت مصطفوی، مدیر مجلۀ روشنفکر، نام او را ژاور پلیس گذاشته بود. ژاور همان بازرس معروف کتاب بینوایان ویکتور هوگو است که در راه انجام وظیفه از هیچ کاری فروگذار نمی‌کرد، ولی سعی داشت عملی برخلاف حقیقت انجام ندهد… ما روزنامه‌نویسان آن زمان برای محرمعلی‌خان احترام قائل بودیم. او طی [38] سال… در قسمت سانسور مطبوعات با قدرتی که در این زمینه داشت برای کسی پرونده‌سازی نکرد و دودمانی را بر باد نداد. البته او مردی به‌غایت زیرک بود. فریب دادن او امکان نداشت، مگر زمانی که خودش می‌خواست فریب بخورد. در این صورت چیزهایی را هم که دیده بود، ندیده می‌گرفت… تمام سعی او آن بود که به ‌جای گرفتاری، پیشگیری کند»[19].

پنج روایت دیگر دربارۀ مُحرمعلی‌خان از این قرارند:

  1. «در عرصۀ روزنامه‌نگاری… پیش از دیگر نام‌ها مأنوس و آشناست: محرمعلی‌خان. گماردۀ سازمان امنیت بر مطبوعات، مردی عامی و به‌ظاهر گول که شخصیت او با یک پنس در جیب پیراهن، و زبانی آمادۀ تهدید و ناسزا، گره خورده بود. حروفچین‌ها صفحه را که می‌بستند محرمعلی‌خان سر می‌رسید. عادت کرده بود ستون‌ها را همان‌طور روی ورساد (صفحه‌ای که کلمات، حرف‌به‌حرف روی آن به‌صورت حروفچینی‌شده قرار می‌گیرد) و بدون گرفتن نمونه بخواند. چشمان معجزه کار او کوچک‌ترین توهین به ذات ملوکانه! را در میان این حروف سربی می‌یافت و اینک آن سلاح مخوف (پنس) به کار می‌افتاد. به ظرافت جراحی که یک ذره خون لخته‌شده را از جدار دریچۀ قلب بیمار جدا کند، حروف آن کلمه را با پنس درمی‌آورد و وقتی همۀ مطلب را غیرقابل اصلاح می‌دید، همۀ ورساد را واژگون می‌ساخت. محرمعلی‌خان تبلور سانسور محمدرضا شاهی بود. اما همین مأمور که به اشارۀ او نویسنده‌ای به زندان می‌افتاد و یا ممنوع‌القلم می‌شد، رفته‌رفته با بچه‌های تحریریه کنار آمد و حتی به آنان کمک می‌کرد»[20].
  2. «محرمعلی‌خان وقتی برای ابلاغ دستور شهربانی وارد تحریریۀ کیهان می‌شد، همۀ خبرنگاران دست از کار می‌کشیدند و با نگرانی آمیخته به تعجب رو به او برمی‌گرداندند. همۀ اعضای تحریریه کنجکاو بودند بدانند مأموریتش چیست یا کدام‌یک از بچه‌ها به علت یک اتهام مطبوعاتی برای بازجویی و ادای توضیحات به بخش امنیتی شهربانی کل کشور فراخوانده شده است… مأموریتش معمولاً ابلاغ دستوراتی دربارۀ این بود که فلان خبر نباید چاپ شود یا حتی ستونی از یک مطلب که در یکی از صفحات لایی روزنامه در حال چاپ گنجانده شده باید حذف شود… محرمعلی‌خان که برخی از خبرنگاران به او عنوان قصاب یا جلاد مطبوعات داده بودند با بیشتر مدیران و سردبیران مطبوعات برخوردی دوستانه داشت و سعی می‌کرد در برخورد با مشکلات کمکشان کند… سعی می‌کرد در مأموریت‌های مطبوعاتی جبران کند. بارها اتفاق می‌افتاد وقتی محرمعلی‌خان مأمور توقیف روزنامه‌ای می‌شد، قبل از آن‌که به چاپخانه برسد در تماس تلفنی به سردبیر یا مدیر نشریه هشدار می‌داد: داریم می‌آییم برای توقیف روزنامه. لااقل برای این‌که دچار زیان بیشتر نشوید، هرچه را چاپ کرده‌اید به‌سرعت از چاپخانه بیرون یا به شهرستان‌ها بفرستید…»[21].
  3. «محرمعلی‌خان… یک پلیس وظیفه‌شناس بود و کاری به حکومت نداشت، دستور را انجام می‌داد و به تمام چاپخانه‌ها سرکشی می‌کرد. افرادی داشت که شهربانی آن‌ها را نمی‌شناخت، فقط محرمعلی‌خان با آن‌ها ارتباط داشت. این افراد به محرمعلی‌خان در مورد چاپ اعلامیه یا روزنامه‌ای اطلاع می‌دادند. او مطلع که می‌شد، کاری نداشت منتظر می‌ماند تا تمام مراحل چاپ تمام می‌شد و سر فرصت می‌آمد، روزنامه‌ها را جمع می‌کرد و به کارگران می‌گفت دیشب تا حالا کار کرده و خسته شده‌اید، حالا بروید بخوابید. بعد تمام روزنامه‌ها را داخل وانت می‌گذاشت و می‌بُرد… این شیوۀ کار او بود…»[22]
  4. «او آدمی نبود که به‌آسانی فراموش شود. فکر نمی‌کنم فقط من کمک‌های این سانسورچی را به یاد داشته باشم. حتماً بعضی از همکاران قدیمی هم از او به نیکی یاد می‌کنند! حتی توده‌ای‌ها. مُحرمعلی‌خان سواد چندانی نداشت ولی کمتر روزنامه‌نویسی پیدا می‌شد چون او متوجه کنایات و اشاراتی بشود که در جراید در لابه‌لای مطالب پیدا می‌شد… همه‌جا حضور داشت و قبل از دیگران از خبرها مطلع می‌شد، عجیب آن‌که روز و شب هم نداشت… تمام سال‌های سردبیری را با او گذراندم. برای حذف خبر فرمولی داشت و خیلی خشک می‌گفت: دستور است… اگر حرفی دارید بروید به پشت‌میزنشین‌ها بگویید. منظور او از پشت‌میزنشین‌ها وزیر و مدیرکل‌های وزارت اطلاعات یا مقامات بلندپایه بود. محرمعلی‌خان همیشه این‌چنین نبود. باید منصفانه قضاوت کرد و یاد روزهایی را کرد که خبر یا تیتری می‌توانست دردسرآفرین باشد و این محرمعلی‌خان بود که به داد ما می‌رسید و نجاتمان می‌داد. آن مأمور یک‌دنده ناگهان به یک انسان دلسوز تبدیل می‌شد… محرمعلی‌خان با آن‌که می‌توانست ثروتی داشته باشد، یک زندگی خیلی ساده و کم‌هزینه‌ای داشت. دستگاه‌های دولتی هم هیچ‌گاه درصدد برنیامدند رفاه او را فراهم سازند. پیوسته گله‌مند بود»[23].
  5. «محرمعلی‌خان چون سواد درست‌وحسابی نداشت گاهی اوقات در اعمال سانسور باعث مشکلاتی برای مطبوعات و درعین‌حال مزاح و تفریح مطبوعاتی می‌شد!

یک روزنامه‌ای مقاله‌ای به قلم یکی از نویسندگان دربارۀ شاعر بزرگ نظامی گنجوی نوشته بود. محرمعلی‌خان پس از دیدن تیتر مقاله دستور می‌دهد صفحه عوض شود و به جای نظامی گنجوی نوشته شود ارتشی گنجوی! نویسندۀ مقاله و مدیر روزنامه هرچه داد و فریاد می‌کنند که بابا نظامی گنجوی شاعری است که هفتصد سال قبل زندگی می‌کرده به همین نام مشهور است مُحرمعلی‌خان زیر بار نمی‌رود و جواب می‌دهد: نمی‌توانم بپذیرم. زیرا در لغتنامۀ فرهنگستان “نظامی” تبدیل به “ارتشی” شده است!»[24]

*

نکته‌ای که باید بدان توجه داشت این است که محرمعلی‌خان عامل بود نه آمر! آمرهای او ظرف 38 سال سیاهۀ بلندبالایی را تشکیل می‌دهند. از چکمه‌پوش تا قلم‌به‌دست. قلمدارهایی که روزگاری این‌ور میز بودند و زمانی که به آن‌طرف رفتند همۀ سابقۀ خود را به فراموشی سپردند و نظریه‌پرداز خفقان شدند.

بنابراین ضرورت دارد بیش از عامل به آمر توجه شود و نباید همۀ تقصیرها و مصیبت‌ها را به گردن عامل انداخت:

«این‌که تمام کاسه و کوزه‌ها را سر محرمعلی‌خان می‌شکستند [به این دلیل بود که] او مرتب به چاپخانه‌ها سرک می‌کشید، اما تصمیم‌گیرنده کس یا کسان دیگری بودند ولی ژست بگیر و ببندش با محرمعلی‌خان بود![25] …همه به‌عنوان سانسور از محرمعلی‌خان حساب می‌بردند و از نامبرده غولی ساخته بودند درحالی‌که او درواقع یک مأمور بود نه تصمیم‌گیرنده ولی طوری عمل می‌کرد که انگار دستور بگیر و ببند یا فلان مقاله را چاپ نکنید! فلان خبر را در روزنامه نگذارید! این هفته مجله توقیف است! از تدابیر سیاسی امنیتی نامبرده است»[26] درحالی‌که این‌گونه نبود[27].

محرمعلی‌خان «گله می‌کرد که او خودش می‌داند درواقع قضیه چیزی نیست و بی‌جهت این کار را می‌کنند ولی او مأمور است و چاره‌ای ندارد. محرمعلی‌خان چند بار به چند ناشر گفته بود اگر خرجم و دخلم جور بود به خدا دیگر این کار را زمین می‌گذاشتم. آری برجسته‌ترین و آزموده‌ترین مأمور سانسور نیم‌قرن […] از کارهای سانسورچیان جدید ساواکی احساس شرم می‌کرد»[28].

بعضی روزنامه‌نگارها و مدیرهای مطبوعات «از کمک‌های مالی، پاداش و هدیه و پول چایی» به مُحرمعلی‌خان گفته‌اند اما برخی که شمارشان بیشتر است نوشته‌اند او اهل رشوه و زیرمیزی نبود. «به اعتبار سال‌ها تجربه به نوعی موازنۀ سیاسی معتقد بود. او می‌دانست کسی را که امروز دستور توقیفش را دارد، ممکن است فردا به قدرت برسد و دستور توقیفِ توقیف‌کنندۀ امروز خود را صادر کند»[29].

چرا که «تا زمان مرگ محرمعلی‌خان در سال 1354 کشور ما حوادث بسیاری را از سر گذراند. دولت‌های زیادی آمدند و رفتند، نشریات زیادی شهرت، تیراژ و محبوبیت پیدا کردند و پس از چندی توقیف شدند، تعطیل شدند و از خاطره‌ها فراموش شدند. در تمام این مدت طولانی، یک نفر بود که همواره مهم‌ترین نقش را در سرنوشت مطبوعات کشور بازی می‌کرد: محرمعلی‌خان»[30].

او در پسین سال‌های عمر تکیده و پیر با چهره‌ای تیره با بیماری پارکینسون دست‌وپنجه نرم می‌کرد. با دشواری به کمک ‌رانندۀ خودروی در اختیار از خانه‌اش که در جنوب پارک شهر (محلۀ سنگلج) واقع بود، برای «کسب تکلیف» راهی وزارت اطلاعات و جهانگردی می‌شد و در آن وزارتخانه ابلاغیه‌های ساواک و خُرده‌فرمایش‌های خود را به اطلاعش می‌رساندند و او را روانۀ تحریریه‌ها، چاپخانه‌ها و مراکز فروش مطبوعات و کتاب می‌کردند.

او دیگر حتی قادر به پیاده شدن از خودرو نبود و «دستور»ها را به‌وسیلۀ «راننده»اش ابلاغ می‌کرد تا این‌که 21 بهمن 1354 در تهران بر اثر سکتۀ مغزی درگذشت و همان روز در قم به خاک سپرده شد. مجلس ترحیم او روز بعد در مسجد مجد (تهران) برگزار شد که با روایت یکی از شرکت‌کنندگان در مجلس ترحیم محرمعلی‌خان وجیزۀ حاضر را به پایان می‌برم:

«… عجیب آن‌که هیچ‌یک از دستگاه‌های دولتی برای او مجلس ترحیم برپا نکردند. مردم خبر فوت سانسورچی شهر را از آگهی ختم او مطلع شدند… در مجلس ترحیم محقرانۀ او در سال 1354 شرکت کردم، ترحیم را خانوادۀ او در مسجد محل بدون شرکت مقامات و فقط با حضور اقوام و دوستان نه‌چندان زیاد برگزار کردند»[31].

بدین ترتیب باسابقه‌ترین سانسورچی زمانۀ پهلوی به سرنوشت پیشینه‌دارترین هم‌قطارش در روزگار قاجار/ محمّدحسن اعتمادالسلطنه گرفتار آمد و در پسین سال‌های عمر و وداع سانسور شد!

 

.[1] برای آگاهی بیشتر بنگرید به: سیّد فرید قاسمی، سرگذشت مطبوعات ایران، (تهران: سازمان چاپ و انتشارات، 1380)، ج 1، صص 402- 417.

[2]. روزنامۀ دولت علّیۀ ایران، ش 552، (12 رجب 1280 ق)، ص 3.

[3]. مسعود برزین، فرهنگ اصطلاحات روزنامه‌نگاری فارسی، (تهران: بهجت، 1366)، ص 90.

[4]. گفته می‌شود محرمعلی‌خان را «بابا» صدایش می‌کردند «او قبل از استخدام چند سالی در چاپخانه‌ها و دوایر مطبوعاتی کار کرده و مختصر آشنایی با دنیای چاپ و مطبوعات به هم زده و با اخلاق مدیران جراید آشنا بود.» (اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح پهلوی، تهران: به‌آفرین، 1380، ج 1، صص 138-139).

[5]. بهنام صدری و علیرضا اسماعیلی، اسنادی از سیاست‌های فرهنگی و اجتماعی در دورۀ پهلوی دوم: صورت‌جلسات کمیسیون بررسی مسائل روز 1346- 1356، (تهران: خانۀ کتاب، 1391)، ج 1، ص 374.

[6]. علی بهزادی، شبه‌خاطرات. (تهران: زرین، 1377)، ج 2، ص 8.

[7]. انورخامه‌ای، خاطرات روزنامه‌نگار. با همکاری و ویرایش محَمدعلی شهرستانی، (تهران: نشر دیگر، 1381)، ص 66.

[8]. احسان گل‌محمدی و شاهپور ماهیوند، اسنادی از مطبوعات ایران 1320- 1340 ه.ش، (تهران: سازمان چاپ و انتشارات، 1378)، صص 123- 124.

[9]. نصرت‌الله نوح، یادمانده‌ها. (سن‌حوزه: کاوه، 1380)، ج 1، ص 305.

[10]. دربارۀ فرجام غم‌انگیز و چگونگی درگذشت صفرعلی غضنفری خراسانی بر اثر برق‌گرفتگی در چاپخانه خواندنی‌ها، نگاه کنید به: زبیده جهانگیری (شبنم)، امیرانی در آیینۀ خواندنی‌ها، (تهران: نگارستان کتاب، 1383)، صص 475-477.

  1. 11. اسمعیل دمیرچی، گفتگو با قبیلۀ چاپ، (تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس، 1391،) ج 1، ص 124.

[12]. محمّدعلی سفری، قلم و سیاست، (تهران: نشرنامک، 1371)، ج 1، ص 423.

[13]. جمال امید، تاریخ سینمای ایران 1279-1357. (تهران: روزنه، 1374)، ص 905.

[14]. گفتگو با قبیله چاپ، ج 1، ص 324.

[15]. خاطرات من و فرح پهلوی، ج 1، ص 140.

[16]. شبه‌خاطرات، ج 1، ص 529. البته نظرهای دیگری نیز ابراز کرده‌اند. مصطفی رهنما دربارۀ بازداشت خودش گفته:

«… در اطلاعات شهربانی مرا تحویل مُحرمعلی‌خان دادند، محرمعلی‌خان یک پیرمرد بدریخت، بدجنس و بی‌سوادی بود که در تاریخ مطبوعات ایران معروف است، محرمعلی‌خان مأمور سانسور روزنامه‌ها و اعلامیه‌ها بود و در این کار تخصصی داشت مثال‌زدنی، که خباثت ذاتی خود را نیز چاشنی این عمل می‌کرد. غروب مرا تحویل این خبیث دادند و حتی وقتی گفتند که این فلانی است؛ خیلی خوشحال شد…» (خاطرات شیخ مصطفی رهنما به ضمیمۀ یادداشت‌های سال 1332، به کوشش مسعود کرمیان، تهران: سورۀ مهر، 1384، صص 74- 75)

[17]. «پس از انتشار سومین شمارۀ راه مصدق، محل چاپخانه توسط مُحرمعلی‌خان که کارشناس مطبوعات بود و معروف بود که از طریق حروف چاپ شده می‌تواند چاپخانه را تشخیص دهد، کشف شد…» (نیم‌قرن خاطره و تجربه؛ خاطرات مهندس عزت‌الله سحابی: از دوران کودکی تا انقلاب 57، تهران: فرهنگ صبا، 1386، ص 174).

[18]. «شاید یکی از عامل‌هایی که سبب شد محرمعلی‌خان، مأمور معروف در تأمینات شهربانی، در شناسایی حروف چاپخانه‌های تهران چنان چیره‌دست از کار درآید که دوست و دشمن منکر تسلط بی‌مانند او در این زمینه نیستند، این بود که از راه بازشناسی حروف چاپی، نخست چاپخانه و چاپگر کتاب شناسایی شود و سپس از آن طریق ناشر و سایر عوامل دخیل را بیابند.

محرمعلی‌خان سواد زیادی نداشت، اما قدرت تشخیص داشت. می‌گویند می‌توانست مطلبی انتقادی یا سانسوری را حتی در صفحه ورزشی نشریه‌ها پیدا کند.» (عبدالحسین آذرنگ، تاریخ و تحول نشر: درآمدی به بررسی نشر کتاب در ایران از آغاز تا آستانۀ انقلاب، تهران: خانۀ کتاب؛ مرکز کتاب‌پژوهی ایران، 1395، ص 375)

[19]. شبه‌خاطرات، ج 1، صص 529-‌531. روز نوبت سانسور مجلۀ سپید و سیاه در هفته شنبه‌ها بود. «صبح محرمعلی‌خان می‌آمد، چند نسخه مجله را می‌بُرد. نزدیک ظهر برمی‌گشت، دستور می‌داد: فرمودند فلان خبر و فلان خبر حذف شود. مطالب فلان صفحه و فلان صفحه تغییر داده شود. روی جلد را هم مناسب ندانستند…» (همان، ج 2، ص 171)

نمونۀ گزارش مُحرمعلی‌خان با سر برگ « شهربانی کل کشور»:

«ساعت 8 صبح روز 12/2/51 به اتفاق استوار جلالی به چاپخانۀ توفیق [چاپخانۀ رنگین] رفتم. آقای حسین توفیق در چاپخانه نبودند. به منزل آقای حسین توفیق با تلفن تماس گرفته شد در مورد تعداد  اصلی شمارۀ اخیر [از] توفیق سؤال شد اظهار داشت ما به سؤالات شفاهی اشخاص جواب نمی‌دهیم. اگر ادارات و مؤسسات کار دارند کتباً سؤال کنند جواب بگیرند، مراتب بالا به اطلاع آقای [محمود] پورشالچی [مدیر کل وقت مطبوعات داخلی] نیز رسیده است.

دستور دادند از خارج بررسی شود. به طوری که از تحقیقات بر می‌آید پنج هزار [نسخه] به طبع رسید. دوهزار و پنجاه [نسخه] در تهران نگهداری شد وسه هزار [نسخه] به استان‌ها و شهرستان‌ها فرستاده شده است[…] بدین‌وسیله معروض می‌دارد قبلاً چهل و پنج نفر کارگر [چاپخانه] داشته در شرایط فعلی شش نفر کارگر دارد. محرمعلی‌خان [امضا…] » (عباس توفیق، چرا توفیق را توقیف کردند؟‌، تهران: هرمس، 1396، صص618- 619).

[20]. مسعود نقره کار، بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران… (سوئد: باران، 1381)، ج 1، صص 263- 264.

[21]. محمّد بلوری، خاطرات شش دهه روزنامه‌نگاری، به اهتمام سعید ارکان‌زاده یزدی، (تهران: نشر نی، 1398)، صص 61- 62.

[22]. ایران فرزند: خاطرات امیرشاپور زندنیا؛ ناسیونالیسم انقلابی از حزب سومکا تا ماجرای تیمور بختیار، به کوشش کاوه بیات، (تهران: نامک، 1393)، ص 158.

[23]. سیّد حسین عدل، از گذشته‌ای نه چندان دور: خاطرات سردبیر سابق روزنامۀ کیهان، به کوشش فرشید ابراهیمی، با مقدمه‌ای از منصوره اتحادیه (نظام مافی)، (تهران: نشر تاریخ ایران، 1400)، صص 89- 91.

[24]. خاطرات من و فرح پهلوی، ج 1، ص 144.

[25]. عباس پهلوان، مثلاً خاطرات، (لس‌آنجلس: فردوسی امروز، 1401)، ج 1، ص 169.

[26]. همان، صص 351- 352.

[27]. در پسین سال‌های عمر محرمعلی‌خان «اگر بخواهیم واقعیت را در نظر بگیریم، از نظر سیاسی، سانسور اصلی را ساواک به وسیلۀ محرمعلی‌خان می‌کرد، منتها از نظر تشریفات صوری و ظاهری، وزارت اطلاعات [و جهانگردی] اجرا می‌کرد…» «خاطر اعلی‌حضرت آسوده!: خاطرات و ناگفته‌های دکتر محّمد سام کرمانی، وزیر کشور و وزیر اطلاعات و جهانگردی حکومت پهلوی، گفت‌وگو و تدوین: حمید داودآبادی، تهران: نارگُل، 1395، ص 347).

ساواک برای کنترل مطبوعات تشکیلات ویژه‌ای به نام ادارۀ مطبوعات داشت که «اوّلین رئیس آن سرهنگ [عزیزالله] کیانی [پس از او به ترتیب سرهنگ سیّد امیر فرهنگ شاهین، سرهنگ شهاب فردوس] و آخرین رئیس آن فردی به نام تیمسار حسنی بود. این اداره زیرمجموعۀ ادارۀ کل سوم ساواک به شمار می‌رفت…» (روایت سانسور: یادداشت‌های یک خبرنگار دربارۀ سانسور و ممیزی در عصر پهلوی. تهران: کیهان، 1385، ص 82).

[28].25 سال سانسور در ایران، (تهران: طوفان، بی‌تا)، ص 62.

[29]. قلم و سیاست…، ج 3، ص 497.

[30]. شبه‌خاطرات، ج 1، ص 524.

[31]. از گذشته‌ای نه چندان دور…، ص 92.

سید فرید قاسمی
سید فرید قاسمی

 

این یادداشت در مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.

بازگشت به فروشگاه