تماس با ما لوگو

با ما به جهان کتاب‌ها بیایید

مفتون امینی

مفتون امینی

مفتون امینی

و سفرهای جغرافیایی – تاریخی‌اش در وطن

 

کامیار عابدی

با احترام، اهدا به: دکتر سجاد آیدنلو

 

 

 

الف) یدالله امینی (متولد حدود سال 1305، شاهین‌دژِ آذربایجان غربی) که در دهم آذر 1401 در تهران زندگی را بدرود گفت، از شاعران توانا و سرشناس عصر ما محسوب می‌شود. از او، که به سبب نام شعری‌اش به «مفتون امینی» شهره بود، در شعر سنتی و شعر نوسنتی و شعر نو آثار متنوع و مختلفی به‌ویژه از حدود دههٔ 1330 به بعد به یادگار مانده است.

به‌ندرت تذکره و منتخب و تاریخی از شعر ایران به‌ویژه پس از دههٔ 1340 منتشر شده که از نام و یاد و آثار او تهی بوده باشد. او ابتدا در شعر سنتی به‌ویژه غزل طبع آزمود، سپس به حیطهٔ شعر نوسنتی یعنی دوبیت‌های پیوسته (چهارپاره) و برخی ترکیب‌بندها و مسمط‌های رایج در عصر تجدد وارد شد، بعد از آن به صف شاعران نیمایی پیوست، و سرانجام از نیمهٔ دوم دههٔ 1360 به گروه سپیدسرایان ملحق شد. البته، او از سرایش شعر به زبان ترکی آذربایجانی هم به غفلت نگذشته است.

ب) دربارهٔ سروده‌های او در دهه‌های 1330-1390 بررسی‌ها و تحلیل‌های مختلفی به قلم محققان و منتقدان و ادیبان و شاعران نوشته شده است. صاحب این قلم هم، که یکی از دوستداران و قلم‌زنان بی‌ملال شعر است، در چند مقالهٔ مختصر خود به شناخت و تحلیل جنبه‌ها و نمونه‌هایی از سروده‌های وی از منظر سنت‌گرایی، نوگرایی، طبیعت‌گرایی و حکمت‌اندیشی در قالب‌های نوسنتی و نیمایی و سپید پرداخته است (ر.ک: «با خوشه‌های دستچین از باغ»، صص 18-21؛ «بدرود با واپسین بازمانده از نسلی طلایی»، صص 217-220؛ «شعر غنایی در پرتو طبیعت و حکمت»، صص 140-144). علاوه بر این، افتخار داشته‌ام که از اواخر دههٔ 1370 به بعد، بارها در نشست‌های ادبی و چند بار نیز در خانهٔ این شاعر ارجمند در مجتمع گارنیِ خیابان شهید خُدّامی در بالای میدان ونک از گفت‌وگوهای ادبی و فرهنگی با او با تمرکز بر شعر معاصر بهره‌یاب شوم.

پ) مفتون امینی در دوره‌ای که گرایش‌های سنتی و نوسنتی در آثارش غلبه داشت، به جغرافیای زیستی خود علاقهٔ زیادی نشان داده است. او در این دوره، یعنی در نیمهٔ نخست دههٔ 1330 ازجمله به تغزلی جدید با عنوان «دریاچه» (دریاچه، صص 12-15) در چهارچوب گفت‌وگو با دریاچهٔ ارومیه شکل بخشیده است:

 

«دریاچه، هر زمان که تو را بینم

بر عمر و آرزوی خود اندیشم

گاهی برای آنچه که خواهد شد

گاهی به یاد آنچه شد اندیشم»

مرور و بیان خاطره‌های اندوه‌بار فردی و درددل‌های شاعر با دریاچه، به‌عنوان نمادی دلپذیر از طبیعت، هرچند در ادبیات فارسی کم‌تر سابقه دارد، در شعر رمانتیک اروپایی در اواخر سدهٔ هیجدهم و نیمهٔ نخست سدهٔ نوزدهم بسیار محل اعتنا بوده است. تا جایی که از شاعرانی مانند ویلیام وُردزورث و رابرت ساوثِی و سَمیوئل تِیلور کالریج در انگلستان با تعبیر «شاعران دریاچه»(Lake Poets) یاد می‌شود. علاوه بر این، در حدود همین دوره، آلفونس دو لامارتین با سرودن شعر «دریاچه» (Le Lac) به زبان فرانسوی به اوج شهرت و اعتبار در فرانسه دست یافت. به نظر می‌آید شاعر ایرانی، که علاوه بر سنت غزل‌سرایی، به تجدد ادبی هم علاقه دارد، از این لحاظ از تأثیر شعر اروپایی در این دوره بیرون نمانده باشد. مفتون در شعری دیگر با عنوان «دختر دریاچه» (همان، صص 106-108) به تجسم حضور انسانی- عاشقانه‌ای در جوار دریاچهٔ ارومیه که پس از چند هزار سال، با کمال تأسف و تحسر، سرانجام از نیمهٔ دههٔ 1380 به‌تدریج رو به خاموشی رفته است، نزدیک می‌شود. او در این شعر، از یک سو، به خلاف دوبیت‌های پیوسته (چهارپاره) در سرودهٔ پیشین، از قالب نوعی مسمط یا ترکیب‌بند (سه بیت + یک مصراع) بهره برده و از دیگر سو به بازنمود رنگ محلی در شعر نزدیک‌تر شده است:

 

«در سکوت شب دریاچه در آن مهتاب

 

لک‌لکی سایه در آب انداخت

 

کم‌کَمَک باد ملایم‌تر و خوش‌تر شد

 

همه را یکسره در نشئهٔ خواب انداخت

 

دست افسونگر امواج به‌آرامی

 

از رُخ دختر دریاچه نقاب انداخت

حُسن او ماند و نگاه من و دیگر هیچ»

 



 

 ت) توجه به جغرافیای آذربایجان با وصف سه شهر دیگر آن یعنی ارومیه و ماکو و سلماس در آثار مفتون متداوم می‌شود. در شعر «به یاد رضاییه» [ارومیه] (کولاک، صص 11-16) او با دوری نسبی از جلوه‌های مکتب رمانتی‌سیسم، در موقعیتی وصفی از زیبایی‌های این شهر سخن می‌گوید:

 

«خفته در آغوش باغ‌های بهشتی

 

شهر رضاییه با جمال خداداد

 

بیش‌تر از هر کجای میهن زرتشت

 

سبز و برومند و نغز و دلکش و آباد

 

مرکز جولان حُسن‌های جهانگرد

 

مجمع خوبان نسل‌های پریزاد

 

شهر شراب و شنا و رقص و گل و عشق»

 

این علاقه به زیبایی‌های ارومیه در چهارپارهٔ مفتون به ترکی آذربایجانی دربارهٔ زیبایی‌ها و ویژگی‌های دریاچهٔ ارومیه با عنوان «رضاییه دریاسنه» (همان، صص 49-51) هم درخور مشاهده است:

 

«بودریانین منظره‌سی غروب لحظه لرینده

 

جمال سوه‌ن روحلار ایچون بوللی صفاسی واردور

 

آب حیات افسانه‌نین دوغرو ائده‌ن دریامیز

 

خسته قالان جانلار ایچون کسگین شفاسی واردور»

 

 ث) درمقابل، هنگامی که به وصف «ماکو» (دریاچه، ص 21-25، کولاک، ص 36-39) می‌رسد، از اینکه شهر «ویران و متروک و نیمه‌جان و خسته و خامُش و خموده» است، سخت دچار افسوس می‌شود. به نظر می‌آید چون شاعر در مقابل خود زیبایی چندانی نمی‌یابد یا آنچه می‌باید به‌هیچ‌وجه مورد پسند او نیست (به تعبیر دوستش، شفیعی کدکنی: «آنچه می‌خواهم نمی‌بینم، آنچه می‌بینم نمی‌خواهم») ناگزیر به وصف شکوه تاریخی این شهر می‌پردازد. درواقع، رمانتی‌سیسم فردی و عاشقانهٔ شعرهای نخست به‌تدریج به‌نوعی رمانتی‌سیسم تاریخی می‌رسد. حاصل این رمانتی‌سیسم تاریخی در بند پایانی این سروده چنین است:

 

«یاد باد آن که سردار ماکو

 

سروَر جملهٔ سروَران بود

 

حیطهٔ قدرت آن سلحشور

 

از ارومیه تا ایروان بود

 

شهر ماکو در آن روزگاران

 

قلعهٔ آذرآبادگان بود

 

حالیا مدفن آرزوهاست…»

 

همچنان که می‌دانیم، شهر کوچک ماکو از زمان شکست ایران در جنگ با روسیه در اوایل دورهٔ قاجار به سبب هم‌جواری با روسیه و عثمانی موقعیت بسیار مهمی به‌عنوان شهری سرحدی یافت. علاوه براین، ایل بیاتِ این منطقه در دورهٔ حکمرانی تیمورخان اقبال‌السلطنۀ اول و به‌ویژه فرزندش مرتضی‌خان اقبال‌السلطنۀ دوم بر این شهر، در مسائل سیاسی آذربایجان و ایران ذی‌نفوذ شمرده می‌شدند. این نفوذ تا اواخر دورهٔ قاجار ادامه داشت. به نظر می‌آید نگاه حسرت‌آلود مفتون درسال 1334 به این شهرِ واقع در شمال آذربایجان غربی به این نکتهٔ تاریخی مرتبط است.

ج) گذشته از ارومیه و ماکو، مفتون در شعر سوم، که متأخرتر و مربوط است به حدود اوایل دورهٔ سرایش نیمایی‌اش، از شهر سلماس با اشاره‌هایی به فرهنگ‌های آذربایجانی و کردی و آشوری آن یاد می‌کند. علاوه بر این، شعر از تأکید بر زلزلهٔ بسیار مهیبی که در خرداد 1309 بخش زیادی از این شهر و شمار درخورتوجهی از روستاهای اطراف آن را نابود کرد، نیز بیرون نمانده است. تصویرپردازی‌های او از این خاطره‌ها اغلب به‌صورت تلگرافی و بدون فعل است و نمایشگر سکون و سکوتِ مشاهده‌شده در این شهر کهن:

 

«تصویر نیم‌رنگ زنان، کودکان و مردان

 

در هالهٔ عزایی مجروح

 

در معبر فرار و هجران

 

آوار خاک و چوب قدیم

 

و بخشنامه‌های تسلی

 

دستان سنگوارهٔ استمداد

 

تکپاره‌های نقره و چیت

 

آجر و چرم

 

وحشت و رحم

 

همخوابی کلیسا با مسجد، در خلوتی سیاه» (انارستان، ص 87)

چ) به نظر می‌آید پس از استقرار کامل اتحاد شوروی در دههٔ نخست پیروزی انقلاب اکتبر (1296-1306) به‌تدریج، مرزهای شمالی، شمال شرقی و شمال غربی ایران به سبب بیم از نفوذ بُلشویسم و کمونیسم در معرض وارسی‌ها و نگرانی‌های مداوم قرار گرفت. هرچند این ویژگی با ورود نیروهای متفق و حضورشان در داخل کشور در سال‌های 1320-1325 تا حدود زیادی سست شد، به‌خصوص با فزونی قدرت حکومت پس از سال 1332 اهمیت بازرگانی مرزهای آبی و خاکی ایران، از سرخس تا ماکو به‌تدریج بسیار تقلیل یافت. این نکته در کنار پیشینهٔ حکومت یک‌سالهٔ خودمختارگونهٔ «فرقه دموکرات» (آذر 1324-آذر 1325) در آذربایجان به مرکزیت تبریز و در زیر سایهٔ اتحاد شوروی، شاید نوعی کم‌توجهی کوتاه‌مدت را در سال‌های بعد، از طرف شماری از مسئولان وقت نسبت به این منطقه سبب شد. البته، چنین موقعیتی به‌طبع، در میان شماری از آذربایجانی‌های وطن‌دوست که از سابقهٔ تبریز به‌عنوان ولیعهدنشین و در مقام دومین شهر ایران در دورهٔ قاجار آگاه بودند، به‌هیچ‌وجه خوشایند جلوه نمی‌کرد. یکی از این آذربایجانی‌ها مفتون بود که هرچند زادهٔ تبریز محسوب نمی‌شد، بخشی از دورهٔ نوجوانی خود را در این شهر گذرانده و پس از پایان تحصیلات دانشگاهی و مدتی کار در چند شهر آذربایجان شرقی و غربی، به کار در تبریز مشغول شده بود. او در شماری از شعرهای خود در نیمهٔ دوم دههٔ 1330 تا نیمهٔ نخست دههٔ 1340 به موضوع مورد نظر پرداخته است. به شماری از این سروده‌ها اشاره می‌شود:

 

*مفتون در شعر «شراب خانگی» (کولاک، صص 9-10) و «به تبریز می‌رسد» (همان، صص 71-72) با علاقه‌ای بیرون از وصف از شهر تبریز و ویژگی‌های طبیعی و زیباییِ صوری و معنوی آن سخن گفته است:

 

«هر آن کسی که چو من آشنای تبریز است

 

به هر کجا که رود در هوای تبریز است»

 

«از دور نغمه‌های دل‌انگیز می‌رسد

 

گویی عروس بخت به تبریز می‌رسد»

 

*با وجود این، او درسال 1336 در طی یک مثنوی با عنوان «درد دلی با ساربان» (کولاک، صص 54-61) از اینکه تبریز با توجه به پیشینهٔ مورد بحث، به لحاظ توسعهٔ اجتماعی و اقتصادی در وضع مناسبی نیست، بسیار دلگیر است. شعر او نوعی نظیره‌گویی بر بیت‌های پُرشهرت مولانا در دفتر ششم مثنوی معنوی است که با یاد شمس تبریزی چنین می‌سرود:

 

«ساربانا بار بگشا زُاشتران

 

شهر تبریز است و کوی دلسِتان»

 

پنج بیت آغازین نظیرهٔ منفی مفتون چنین است:

 

«ساربانا بار مگشا زُاشتران

 

دیگر اینجا نیست کوی دلبران

 

شهر تبریز است، شهر بادها

 

شهر سرد خشم‌ها، فریادها

 

دیدی از بالا سوادی سبزگون

 

چون درآیی، خاک بینی رنگ خون

 

رنگ خون آرزوهایی تباه

 

اشتباه و اشتباه و اشتباه

 

نی در اینجا چون حکایت می‌کند

 

از خرابی‌ها شکایت می‌کند»

 

*در مقابل، شاعر در «سرود تبریز بزرگ» (کولاک، صص 33-35) با لحنی حماسی از این شهر سخن گفته است. درواقع، او آرزومند است که با تکیه بر تاریخ، موقعیت دیرینهٔ این شهر احیاء شود:

 

«ای سنگر آزادمردان جاودان باش

 

همواره در تاریخ ایران قهرمان باش

 

فرزندها پرور به دامن پاک و بی‌باک

 

تا پرچم میهن سرافرازد بر افلاک

 

ایران ز تو شاد و تو از ایران شوی شاد»

ح) بااین‌همه، نباید از منظومهٔ پراهمیت‌تر شاعر در این موضوع غافل ماند: در ترکیب‌بند/ منظومهٔ «ارگ» که در ویرایش نخست (کولاک، صص 17-24) پانزده بند و در ویرایش دوم (گزینهٔ اشعار، صص 177-186) هجده بند است، شاعر در آفرینش فضایی حماسی به کامیابی خاصی رسیده است. وی در هم‌سخنی با ارگ تبریز (ارگ علیشاه: ساخته شده در دورهٔ ایلخانان، سدهٔ هشتم ه.ق) تاریخ تبریز و آذربایجان و ایران را به نحو بسیار مؤثری در شعری ملمّع به فارسی (دوازده بند) و ترکی آذربایجانی (شش بند) مرور و مؤکد می‌کند. به نظر می‌رسد ارگ به‌عنوان موجودی ذی‌روح و شاهدی تاریخی به سراینده یاری رسانده تا بتواند گذشته و امروز و آینده را در ترکیب‌بندی سیال و با عبارت‌هایی کوتاه و گویا و در موقعیت موسیقیایی بسیار مناسبی به همدیگر بپیوندد. هفت بند نخست فارسی این منظومه وصف نیرومندی است از ارگ. یازده بند بعدی، هم به فارسی و هم به‌تفصیل به ترکی آذربایجانی، نیایش‌هایی است تاریخی و ایران‌اندیشانه با ارگ از دورهٔ صفویه تا دورهٔ مشروطه و با اشاره به حمله‌های عثمانی و روسیه به این شهر. اگر شهریار در منظومه پُرشهرتش (1330) با کوه حیدربابا (واقع در قایش قِرشاقِ بُستان‌آبادِ آذربایجان شرقی) به یادهای کودکی خود و وصف‌هایی رنگین و دلپذیر با زبانی سهل و ممتنع از زندگی روزمره می‌پردازد، مفتون در سروده‌اش (1339) به یادهایی تاریخی در تبریز معطوف می‌شود. درواقع، ارگ از دیدگاه شاعر نماد و شناسنامهٔ این شهر محسوب می‌شود (درخور اشاره است که در تابستان 1349 با الهام از منظومهٔ مفتون، جُنگی با نام کتاب ارگ به کوشش روزنامه‌نگار جوانی به نام غلامحسین فرنود در تبریز منتشر شد).

خ) علاوه بر تبریز، مفتون در چند شعر دیگر نیز از یاد آذربایجان بیرون نمانده است. یکی از آن‌ها «ساوالان/ سبلان» (انارستان، صص 91-93) به ترکی آذربایجانی است و دیگری «سهند» (گزینهٔ اشعار، صص 304-305) به فارسی که در هر دو شعر از طریق نگرشی جغرافیایی- تاریخی، حسّ انسانی – ایرانی شاعر از دورهٔ بسیار متقدم تا دورهٔ متأخر با زیبایی شکل گرفته است:

 

«گوگ قورشاغی حمایل تک اونینده

 

بولادلاردا ظفرمارشی چالدیران

 

تاریخلرده گوموش تخته وقارلا

 

قزلباش گوموش تخته قالدیران»

 

«ای کوه سهند تخت مزدا شو

 

تفسیر بلندی از اوِستا شو

 

ای چتر فرود زردهشت اینک

 

چون چادر خسروانه برپا شو

 

بگشا سرِ پله‌های سنگی را

 

مهتابی رو به دشت و دریا شو»

 

د) در سروده‌های پیشین از سفرهای جغرافیایی- تاریخی مفتون در تبریز و چند شهر و منطقهٔ آذربایجان شرقی و غربی و اردبیل یاد شد. بااین‌همه، او در طی چند سرودهٔ نوگرایانه از منطقه‌های دیگری از وطن نیز سخن گفته است. به چند نمونه از آن‌ها اشاره می‌شود:

*شاعر در شعر «بوشهر» (کولاک، صص 168-170) از اینکه این بندر دیرین در اواخر دههٔ 1330 و اوایل دههٔ 1340 حالت «متروک و مطرود و زمان‌فرسود» به خود گرفته است، اندوهگین است. به‌احتمال‌زیاد، دوستی با منوچهر آتشی، شاعر نامی بوشهر و مرور سروده‌های ماندگارش در این دوره در سرایش این شعر تأثیرگذار بوده است:

 

«با همه ناکامی خود، افتخارآمیز

 

سینه‌خیز از روی شن‌ها می‌کشد تن را

 

تا بگیرد گرم در آغوش خود، فردای شورانگیز میهن را

 

فخر بر این بندر پُرمهر

 

فخر بر بوشهر»

 

*در شعر «گیلان» (انارستان، صص 42-43) نیز سراینده علاوه بر وصف دقیقی از زیبایی‌های این منطقه از شمال ایران از بیان رنج‌های فرودستان در کشتزارهای آن بیرون نمی‌ماند:

 

«زیر خاکستری دائم

 

لحظه‌هایش را می‌خواند برجسته و سبز

 

و من از پنجره در کولاکش می‌نگرم

 

که سلوکی ست فصیح»

 

*مفتون در شعر «کانی سور» (فصل پنهان، صص 31-32) همراه با تجسم منطقه‌ای روستایی، از امیدها و نومیدی‌های اجتماعی و زیستیِ دهستان کانی سور (بخش نمشیر/ نمه شیر، شهرستان بانه در استان کردستان) با ظرافت یاد کرده است:

 

«دو سنگ‌انداز آن سوتر ز خرمن‌جای آبادی

 

میان باغ و گورستان

 

فتاده چشمه‌ساری سُرخ‌وَش، گوگردبو با نام کانی سور

 

نشسته گِرد بر گِردش گروهی گازُران لحظه‌های گرم»

 

*این سراینده در شعر «مازندران» (فصل پنهان، 33-35) که از جملهٔ زیباترین سروده‌های نیمایی متاخراوست، با عبارت‌های تلگرافی و اشاره‌وار اما دلپذیر از کوه و دریا و جاده و باران این منطقه تا موقعیت اجتماعی و تاریخی آن سخن گفته است:

 

«نیلوفری و سبز

 

خاکستری و سبز

 

تکرار بی‌نهایت رنگ خدا و عشق

 

و…

 

باران و باز، باران

 

باران

 

شویندهٔ قدیمی سنگ و درخت و شعر

 

اشک مدام بدرقهٔ روح مازیار

 

آه! مازندران»

 

*هرچه مفتون از بوشهر و گیلان و کردستان و مازندران با علاقه گفت‌وگو کرده است، مانند شماری از دیگر شاعران مقیم یا غیر مقیم در پایتخت، از «طهران» (سپیدخوانی روز، ص 85؛ خوشا یک ادراک، ص 101) با طنز و کم‌مهری سخن گفته است! درواقع، او خود، از زندگی در تهرانِ متأخر چندان رضایتی نداشت. شعر نخست که سپید است، با تعبیر و شعر شناخته‌شدهٔ محمدعلی سپانلو یعنی «خانم زمان» آغاز می‌شود. بیت آغازین شعر دوم نیز چنین است:

 

«خوش آن گذشته که این شهر شهرداری داشت

 

در آن مقیم شدن شأن و اعتباری داشت»

ذ) بر اساس شعرهایی که از نظر گذشت، دریافتیم که این سراینده از دههٔ 1330 به بعد، به سفرهایی جغرافیایی- تاریخی در وطن دست زده است: وی هم از طبیعت و زیبایی‌هایش با احساس فردی و عاشقانه سخن گفته است، هم به زادبوم خود و شهرهای اطراف آن توجه نشان داده است، هم به چند منطقهٔ دیگر از وطن پرداخته است و هم در گرایش جغرافیایی‌اش از دقت نظر آشکار و پنهان در تاریخ ملی دور نمانده است. این ویژگی از جمله نکته‌هایی است که سبب تشخّص بخشی از محتوای شعر او در میان هم‌عصرانش می‌شود. ازاین‌رو، اینکه در دورهٔ نهایی شعرگویی‌اش و در آغاز یکی از سپیدسروده‌هایش می‌گوید «آه چه قدر وطنم را دوست دارم/که جای بزرگی ست برای در فاصله زیستن‌ها/ نیز برای آواره‌گردی‌ها»(عصرانه، ص 105) چندان غیرمنتظره نیست. همچنان که وطنیهٔ کوتاه و گویا و دلپذیر هفت بیتی او با عنوان «ایران‌سرایی» (اکنون‌های دور، ص 57) در پایان یکی از دفترهای او در این دوره نیز گواهی است آشکار بر نگاه پاک و بی غلّ و غش او به کشوری که او را پرورده است:

 

«دور از این خانه، دزد و دشمن او

 

سرِ این گربه، راست بر تن او

 

آنچه نام خلیج‌فارس بر اوست

 

شست‌وشوگاهِ گَردِ دامن او

 

هرچه افراسیاب و دیو سپید

 

خوار در پنجهٔ تهمتن او

 

سرِ البرز، خوشهٔ پروین

 

همه شب، چلچراغ روشن او

 

در امان از گزند دورِ زمان

 

دشتِ پُرباغ و راغ و گلشن او

 

آدمی را بهشتِ اول اوست

 

خاک آزاد و پاک میهن او

 

هر که گفت و نوشت، شعر وطن

 

ای خوشا خواندن و شنیدنِ او»

مفتون امینی
مفتون امینی

 

ر) در بخش دوم مقالهٔ حاضر متن کامل منظومهٔ مُلمَّع «ارگ»، که در چهارچوب نوسنت‌گرایی از تأثیرگذارترین سروده‌ها در دورهٔ نخست شاعری مفتون است، در دسترس دوستداران شعر فارسی و ترکی آذربایجانی قرار می‌گیرد:

 

*ارگ (مفتون امینی)

 

این ارگ بلند شهر تبریز است:

 

افراخته قامت رسایش را

 

با کبر و جلال افتخارآمیز

 

همبازی آفتاب و اخترها

 

همسایهٔ ابرهای طوفان‌خیز

 

پاینده‌ترین قراول تاریخ

 

برجسته‌ترین نشانهٔ تبریز

 

 

 

ترکیب عظیم قهرمانی‌ها

 

*

 

بشکسته زمین به زیر پای او

 

بشکافته چشم او افق‌ها را

 

انداخته بار قرن‌ها از دوش

 

بشناخته زیر و روی دنیا را

 

بر تخت ثَریٰ نشسته و بر سر

 

آویخته افسر ثریّا را

 

 

 

سلطان هزار و یک شب ایران

 

*

 

فرمان قضای خویش را خوانده

 

تا مرز فنای خود سفر کرده

 

یک دل به هزار آرزو داده

 

یک سینه به صد بلا سپر کرده

 

با دیو زوال پنجه افکنده

 

افسون زمانه بی‌ثمر کرده

 

 

 

افسانهٔ یک طلسم بی مفتاح

 

*

 

آن لحظه که شامگاه نزدیک است

 

کوه و در و دشت رنگ می‌بازد

 

او با همهٔ جمال خُلیایی

 

بر چهرهٔ سرخ خویش می‌نازد

 

بر گرد سرش طواف شاهین‌ها

 

یک هالهٔ افتخار می‌سازد

 

 

 

این صحنه، شکوه ایزدی دارد

 

*

 

برگی ز خزان عمر تبریز است

 

هر خشت که از تنش جدا گشته

 

زخمی زده بر غرور این ملت

 

هر تیر که سوی او رها گشته

 

بااین‌همه در غروب هر پیکار

 

پرچم‌کش فتح خلق ما گشته

 

 

 

اندوخته افتخار بی‌پایان

 

*

 

اندوده به سایه‌های دیوارش

 

رنگ ستم مغول و ایلخانی

 

در سینه، نهفته خاطراتی تلخ

 

از سلطنت تزار و عثمانی

 

دیده‌ست و به روی خود نیاورده

 

بس فتنه میان بزم مهمانی

 

 

آزرده از آشنا و بیگانه

 

*

 

از آن همه خون که ریخت بر دامن

 

پوشیده قبای سرخ پیروزی

 

آتش‌زنِ خویش گشت تا گردد

 

پایان‌دِهِ رسم آتش‌افروزی

 

در شام سیاه خود شکوفانید

 

پیغام سپید صبح بهروزی

 

 

 

همراه نوید صلح جاویدان

 

*

 

ای ارگ، تو را به جان آزادی

 

همواره مدافع وطن باشی

 

ناظر به گذشته‌های شورانگیز

 

یادآور عزت کهن باشی

 

چون بر سر کوی عشق من بودی

 

شاهد به نیاز قلب من باشی

 

 

 

ای شاهدِ بس امید و بس حرمان

 

*

 

با یاد تو موج می‌زند در من

 

یک صبح بزرگ و شاد آذرگان

 

وز من هنر حماسه می‌خواهد

 

خون و شرف نژاد آذرگان

 

من نیز حواله می‌دهم آن را

 

بر خشم و خروش باد آذرگان

 

 

 

بر دامن کوه ارغوانی‌رنگ

 

*

 

ای ارگ، به نام مردم ایران

 

در وصف تو چامهٔ دری گویم

 

انسان همه جا پدر یکی دارد

 

من خود سخن از برادری گویم

 

بگذار که چند کلمه هم با تو

 

اکنون به زبان مادری گویم

 

 

 

ای مادر خاطرات تاریخی

 

*

 

ای ارگ، سنی کئچیب گورن حالدا

 

ایل‌لر گوزومون اونونده صف باغلیر

 

احساسینا آد قویانماییر انسان

 

هرواخ کی دوداق گولور، اوره‌ک آغلیر

 

بیرداغ دی بویاندا یئل یاغیش ایچره

 

آمّا کی اویاندا گون دالین داغلیر

 

 

 

هئچ پرده ده بئیله بئر ناخیش اولماز

 

*

 

ای ارگ اولوب قالان اثرلردن

 

آخیر گوزونن باخاندا اوّلسن

 

کرپیچ لری نین یازیلما بیر تاریخ

 

چوخ کلمه لی عینی حالدا مُجمل سن

 

سن قلعه لیگ اینده ناقص اولساندا

 

تاریخی لیگ اینده ان مُکمّل سن

 

 

 

حُرمتلی ده ییر لی استقامت لی

 

*

 

شاه اسماعیلین قیزیل غروریندن

 

آندیندا ایشیلدییر قیزیل داشلار

 

ایرانا بوتون ظفر قازانمیش دیر

 

شاهین کیمی آدلانان قزلباش لار

 

سلطان سلیمین کی گونکی فتح ایندن

 

تاریخ نه یازیز؟ یالانچی قیقاشلار

 

 

 

تاریخ دَه نه افترا نه بُهتان وار

 

*

 

سن گویلره پیلّه باغلادین یئر دن

 

سندن هدفی اوجالدی ستارخان

 

بو توپراغا آل چالیب قیام ائتمیش

 

آزادلیغا سکه چالدی ستارخان

 

دنیا بیلیری قالیرلا شاهدلر

 

مشروطه نی بوردان آلدی ستارخان

 

ستارخان ایلن شرفلی باقرخان

 

 

 

*

 

سندن آلیپ الهامین خیابانی

 

هم حیدرعموغلی تک مجاهدلر

 

پسیان کیمی بئر ایگیت مبارز کیم؟

 

حتی بونو دانمی ییب معاندلر

 

شرقین طبیلین دوگوبدو طوفان تک

 

قارشوندا کئچن سلاحلی واحدلر

 

 

 

تصویرلری تازه، تازه تاریخ ده

 

*

 

سویمور داهی کهنه لیک لری آمّا

 

سندن اوره گین آییرماییر ائل لر

 

گوی قورشاغی باغلاییر سنه شاعر

 

سندن یوخودا ایاق ئوپور سئل لر

 

بئر کرپیچی وی گوره نمیاق اسکیک

 

تاگون چیخیر آی با تیر اسیرئیل لر

 

 

 

تا تبریز آدین اونود ماییب دنیا…

 

*

 

ای مظهر لایموت استقلال

 

ای ارگ درود بیکران بر تو

 

منشور حیات نسل آینده ست

 

نقش شرف گذشتگان بر تو

 

خار دل روزگار دشمن باد

 

شمشیر شکستهٔ زمان بر تو

 

 

 

دیوار تو پرده‌دار رستاخیز

 

*

 

ای ارگ همیشه در امان باشی

 

تا دور زمین و آسمان باقی‌ست

 

بس نغمه نثار شأن والایت

 

تا شاعر و شعر در جهان باقی‌ست

 

یاد تو همیشه در دل تبریز

 

تبریز بزرگ قهرمان باقی ست

 

 

 

ای کعبهٔ افتخار ما ای ارگ…

 

 

 

ویراست نخست:اوایل بهار1403؛ویراست دوم: اواخر بهار 1404

 

 

 

منابع و مآخذ

 

*دفترهای مفتون امینی:

 

1. اکنون‌های دور (امرود، 1387).

 

2. انارستان (ابن‌سینا: تبریز، چ 2، 1356).

 

3. خوشا یک ادراک (سرزمین اهورایی، 1400).

 

4. دریاچه (چاپخانهٔ بانک بازرگانی ایران، 1336).

 

5. سپیدخوانی روز (ثالث، 1378).

 

6. عصرانه در باغ رصدخانه (نگاه، 1383).

 

7. فصل پنهان (چاپخانهٔ رخ، 1370).

 

8. کولاک (شمس: تبریز، 1344).

 

9. گزینهٔ اشعار (مروارید، 1393).

 

*دیگر مقاله‌های مؤلف این مقاله دربارهٔ مفتون:

 

1. «با خوشه‌های دستچین از باغ» (شوکران، س 2، ش 9، شهریور-مهر 1382؛ بازنشر در: برگ‌هایی از تاریخ بی‌قراری ما، ثالث، 1388).

 

2. «بدرود با واپسین بازمانده از نسلی طلایی»(نگاه نو، س 32، ش 135، پاییز 1401).

 

3. «شعر غنایی در پرتو طبیعت و حکمت»(جهان کتاب، س 29، ش 1، فروردین-اردیبهشت 1403)

این یادداشت در مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

ادبیات

تاریخ

هنر

فلسه

علم

 

سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.

بازگشت به فروشگاه