پیوست های کاغذ گیر
احمد اخوّت
«این بدن پاشیده از هم
روزی را انتظار میکشد
که وصل شود به جایی.
[…]
خستهام
فقط از یک جفت چشم بودن
تماشاگر روزگار
ککمکها
آهستهآهسته
به خال و خوره و ماشرا
تبدیل میشوند
ستونهای جهان
تاب و تحمل وزنهامان را ندارند
مرغ مگسخوار میشویم ما
میمیریم اگر تکان نخوریم.»[1]
بعد، در ادامهٔ شعر کاغذگیری (Paperclip)) پیدا میشود و شاعر را بهجایی وصل میکند. او برای وصل کردن کلمهٔ plug in را به کار میبرد، یعنی دوشاخه (plug) را به پریز زدن. اتصالی را برقرار کردن. اینکه برشی از گذشتهای را به حال پیوند و پیوست دهد. یکی از کارهای کاغذگیر (بله، همان کلیپس) همین است: متنی را به متن دیگر سنجاق میکند.
جنسش از فلز یا پلاستیک است و ظاهراً احساس ندارد. شیء است، امّا همین موجود بیجان گاهی خاطراتی را زنده میکند. خوب به یاد دارم زمانی را که بعد از چند سال دوری به زادگاهم بازگشتم و روزی در کتابخانهام در خانهٔ پدر- مادری جعبهٔ کوچکی را پیدا کردم که در آن چیزی جز یک کاغذگیر نبود. از دیدارش بسیار خوشحال شدم که همچنان سالم و سرحال بود و زندگیاش ادامه داشت امّا من از شما چه پنهان فراموشش کرده بودم.
این نخستین کاغذگیری بود که دیده بودم. این در دههٔ چهل چندان در دسترس نبود و چیزی طرفه و نوظهور به حساب میآمد و به آن گیرهٔ کاغذ میگفتند و هنوز واژهٔ کلیپس رایج نشده بود، کلمهای که امروز هم برای کاغذگیر و هم گیرهٔ مو به کار میبرند. یادم هست کلاس هشتم در درس انشاء کنفرانسی دادم دربارهٔ داستان «فارسی شکر است» جمالزاده و این را از روی نوشته خواندم و مطلبم را در پایان کلاس باید به دبیرمان میدادم امّا پیش از تحویل میخواستم عکس جمالزاده را به نوشتهام، به قول کارمندان ادارهٔ ثبت، الصاق کنم و فکری بودم عکس را به متن سنجاق یا منگنه کنم.
همکلاسیها دورم جمع شده بودند و هرکس چیزی میگفت و یکی این کاغذگیر عزیز را به من داد و گفت این برعکس منگنه و سنجاق کاغذت را سوراخ نمیکند و قشنگ عکس جمالزاده را به نوشتهات متصل میکند. همین کار را کردم و چند هفته بعد دبیرمان نوشتهام و عکس پیوست را به من پس داد و از این دو فقط کاغذگیر برایم باقی ماند و این نخستین کاغذگیری بود که میدیدم و برایم بسیار جالب بود.
عکس جمالزاده پیوست به نوشتهٔ من! گیره را پس از نیمقرن هنوز دارم. این مدتها در جعبهٔ گنجم (جای اشیاء عزیز دوستداشتنیام) بود و بعداً یادم نیست چرا آن را از بقیه جدا کردم و در جعبهای تنها در کتابخانهام گذاشتم. اشیاء هم سرنوشت خود را دارند.
همانطور که گفتم در آن اوایل دههٔ چهل هنوز صحبتی از واژههایی مانند کلیپس و کاغذگیر نبود و به این به قول ویتگنشتاین «ابزار پیوستی» (Appendind Tool) گیرهٔ کاغذ میگفتند.
برای مثال هرچند لغتنامهٔ زندهیاد دهخدا در مدخل کاغذ هشت صفحهٔ سه ستونی را به این واژه اختصاص داده و از بیست کلمهٔ ترکیبی با کاغذ سخن گفته است (ترکیبهای خاطرهانگیزی مانند کاغذ اطفال و کاغذ باد [هردو به معنای بادبادک]، کاغذ حلوا، کاغذ خانه و…) امّا گیرهٔ کاغذ را با همین یک سطر چند کلمهای تعریف کرده است: «گیرهٔ کاغذ که از چوب یا فلز سازند». گرچه کاغذگیر قبل از پیدایش گیرهٔ کاغذ وجود داشته است امّا امروز دیگر کاربرد ندارد. لغتنامه دربارهٔ این نوع کاغذگیر چنین مینویسد:
«1. کاغذگیر: چیزی که در زمستان به جهت منع نفوذ باد در دریچه و پنجرهٔ خانه گذارند. کاغذی که بر شبکه و پنجره بچسبانند تا گردوغبار و آفتاب در آن نرسد.
- و چیزی باشد که خاتمبندان از عاج سازند و هنگام نوشتن نامه و مانند آن کاغذ در آن استوار کنند تا از آسیب باد برهم نخورد و این در هندوستان متعارف است.»
تا آنجا که من جستوجو کردم در متون فارسی از سابقه و تاریخچهٔ کاغذگیر سخنی گفته نشده است. شاید پرداختن به این شیء کوچک چندان قدر و منزلتی نداشته است.
البته آنطرف دنیا به شخصیت موردنظر ما بیشتر توجه کردهاند. برای کاغذگیر کلمهٔ Paperclip را دارند. واژهای مرکب که متشکل است از paper (کاغذ) و clip (که این دارای سه حوزهٔ معنایی است که یکی از اینها fastening است، یعنی چسباندن و الصاق کردن). درمجموع میشود چسبانندهٔ کاغذها به هم. نوشتافزاری که وظیفهاش پیوست و ضمیمه کردن است Appending)). ببینید شاعری از باشگاه Dull Men (مردان کُندذهن) در شعری منثور از زبان کاغذگیر چه میگوید:
«اگر نوشتافزارها زبان داشتند کاغذگیر اینطور داستانش را تعریف میکرد:
زندگیام چون قهرمان آغاز شد. مأموریتم؟ چسباندن مدارک به هم و یکپارچه کردن آنها.
نخستین برنامهام به هم پیوستن یک دسته مدارک مهم بود. آن زمان آراسته بودم، قوی و ضروری.
بعد کشوی میز پیدایش شد. آنجا که کاغذگیرهای میروند تا بمیرند. یا بدتر از این ببندند آنها را به هم با کش تا فراموش شوند.
روزها از پی هم گذشت و هفتهها آمد تا مرا از بقیه جدا کردند. آنهم فقط برای آنکه مرا خم و از سوراخی ردم کنند تا ضربهای به سوئیچ وایفای بزنند تا دوباره تنظیمreset) ) شود.
اما درست زمانی که فکر میکردم کارم تمام است دست مهربانی پیدایم کرد و شکل و هدف جدیدی به من داد.
مأموریت جدیدم اتصال نامهای عاشقانه به یک زنبیل غذا بود.
میبینید همیشه در دنیا باز نشده که بدرخشی. گاهی هم خوب است مفید باشی.
ببخشید مرا که دراینباره معیار چندان قرص و محکم ندارم».[2]
بعدازاین شاعر باشگاه «مردان کنُدذهن» (که نمیدانم چرا نخواسته اسمش را بنویسد!) سروکلّهٔ شاعری آمریکایی با اسم مستعار جیالکترونیکاJay Electronica) ) پیدا میشود. او ظاهراً خطاب به خواننده، امّا درواقع به خودش، دربارهٔ کاغذگیر اینطور میگوید:
«بچسب به نوشتهات مثل کاغذگیر که سفت میچسبد به کاغذ (یا عین لکهٔ قهوهای که جا خوش میکند روی لباس). هرگز اجازه نده تخم شک در چیزی که مینویسی جوانه زند. خواست و اراده بهمراتب قویتر است از خواهشهای جسمانی و این قویتر میشود اگر با عرقریزی روح و تخیل همراه باشد. اسطورهها به همین صورت رقم میخورند.»[3]
بسیار خوب، کاغذگیر محکم میچسبد به کاغذ (مثل لکهٔ قهوهای که جا خوش میکند روی لباس و به این زودیها از بین نمیرود) امّا این عضو کوچک خانوادهٔ نوشتافزار اصلاً سابقهاش چیست و از کجا آمد؟
هرچند ما از زمانی که چینیها در قرن اول یا دوم میلادی کاغذ را اختراع کردند پیوسته اینها را به دلایل مختلف به هم متصل کرده یا دوختهایم امّا سالها طول کشید تا در سال 1835 جان ایرلند، پزشک اهل نیویورک، ماشینی برای تولید سوزن تهگرد ساخت و آن را به صورت انبوه تولید کرد و مردم از این سوزنها برای «الصاق مدارک» استفاده میکردند.
سیودو سال بعد اولین کاغذگیرها ساخته شدند (یعنی سال 1867) و این اختراعش رسماً به اسم شخصی به نام ساموئل ب. فی (Samuel B. Fay) به ثبت رسید (یعنی همان سال که ماشینتحریر اختراع شد، ده سال قبل از اختراع تلفن و بیست سال پیش از تولید کوکاکولا و همینطور سیمخاردار).
بااینهمه دنیا باید سی سال دیگر صبر میکرد تا کاغذگیرهایی که امروز میشناسیم به دنیا بیایند. این در سال 1892 صورت گرفت و این اختراع در کارخانهای به اسم جم Gam)) در انگلستان انجام شد که کارش ساختن نوشتافزار و وسایل دفتری و اداری بود.
پیش از اختراع کاغذگیر مردم برای پیوست کاغذها از روبان استفاده میکردند. اولین کاربرد کاغذگیر برای زدن برچسب به لباس بود و همینطور نصب الگو بر پارچه و برش آن برای دوختن لباس.
آخرین تغییرات کاغذگیر استفاده از پلاستیکهای رنگی بهجای فلز برای ساختن کاغذگیر بود و امروز انواع مختلفی از اینها را میبینیم که کارشان پیوست کاغذها به هم است. تصور بر این بود که با پیدایش کامپیوتر و شبکههای مجازی شاهد دنیایی بدون کاغذ و ملزومات آن (مثل کاغذگیر) خواهیم بود درحالیکه امروز عکسش را میبینیم چون پیدایش وسایلی مانند پرینتر و چاپخانههای شخصی خانگی میل به استفاده از کاغذ 40% بیشتر از گذشته شده و دنیای بدون کاغذ ظاهراً افسانهای بیش نیست.[4]
پیوست دیگر اینکه هرچند بیشتر مردم توجهی به کاغذگیر ندارند و حتی بسیاری اصلاً آن را نمیبینند امّا شاعری مانند جوآنا گریفیثJo Anna Griffiths) ) نهتنها به آن توجه کرد بلکه دربارهاش این شعر عاشقانه را (با عنوان «کاغذگیرها») گفته است:
«کاغذگیر
چنان کوچک و جزئیست
که نقش و نشانی برجهان ندارد
هیچ
امّا نشانهها و داغهایش بر من
مانند دانههای زرشکی خونبار
راحت دیده میشوند بیگمان.
کاغذگیر
، پنهان،
در جایی از لباسم است
مانند شادی، که گاهی
پُر میکند منِ توخالی را».
یکی از دستاوردهای کاغذگیر را در این میبینند که به کاغذها و نوشتههایمان سامان میدهد و آنها را از پراکندگی بیرون میآورد و به هم پیوست میکند. جائه چمپ Jae Champ)) شاعر معاصر در شعر «کاغذگیر» دراینباره اینطور میگوید:
«کاغذگیر به اوراق پراکندهات سامان میدهد و تعادل را میانشان برقرار میکند و تا زمانی که هست نمیگذارد کاغذها از هم جدا شوند و محکم نگهشان میدارد. امّا بیشتر مردم یا اصلاً آن را نمیبینند یا خیلی زود فراموشش میکنند. او از یاد میرود چون کوچک و ساده است و ساختمان پیچیدهای ندارد. ظاهراً یک میلهٔ نازک فلزی بیش نیست. هیچ برچسبی ندارد. نوشتهای نمیبینید که رویش اسم کاغذگیر را بنویسند. مثلاً جملههایی مانند: کاغذگیر فرد اعلای جِم موجود است.»
بعضی هم از ماندگاری کاغذگیرها سخن گفتهاند و اینکه همچنان هستند و سنگر را حفظ کردهاند یکی از اینها ویلیام جیمز کالینز (معروف به بیلی کالینز، متولد 1941، ملکالشعرای آمریکا در سالهای 2001- 2003) است. او شعر بلندی دارد با عنوان «ادارهٔ پدرم، خیابان جان، نیویورک 1953» کالینز در این شعر از خاطرات ادارهٔ پدرش سخن میگوید و اینکه در دوران کودکی بیلی را یا خودش به محل کارش میبرد و دوتایی سوار مترو میشدند و این چقدر کیف داشت. کالینز در شعرش بازگشت میکند به گذشته و از غم غربت دورانی سخن میگوید که دیگر چندان اثری از آن نیست:
«دیگر خبری نیست از آن تقویمهای پربرگ که هر روزش برگهای بود کندنی و روزها، برگ به برگ ناپدید میشدند.»
اینها را میگوید و در آخر میرسد به ماندهها، آنها که همچنان مقاومت میکنند و هستند: گیرۀ کاغذ، کش لاستیکی و دیگر دوستانشان:
«ولی تو بمان، ای گیرهٔ کاغذ
تو بمان، ای کش لاستیکی
ای هماره حافظان نظم و منطق و ادراک.
از آن روزهای سالن و باتوم
از آن نسخههای عصرگاهی و فیلمهای خبری
تا امروز که حاضربهیراق
دوتایی نشستهاید در اتاقک کارمندی
در آسمانخراشی شیشهای، به انتظار
به انتظارِ زنی که چشم دوخته به صفحهٔ نمایش
و با موشوارهای، از میان همهٔ موجودات، فیلی را بارگذاری میکند
و تصویرش را رنگارنگ، چاپ میکند.
عظمت حیوان جاری میشود در سیم
و آنگاه، سه فیل زن جان میگیرند
و رقم میخورد اعجازی در یک کُپی سه برگی.»[5]
گر چه کاغذگیر همچنان هست امّا عمرش ابدی نیست.
کاغذ گیر کوچک را نماد عمر انسان دانستهاند. در کتاب مقدس (مزامیر داوود) میخوانیم طول عمر انسان به قدر گره کوچکی بر روی یک طناب است. طناب بر ابدیت دلالت میکند. رشتهای ابدی و گره [کاغذگیر] مثل عمر انسان است و دمی و آهی بیش نیست
کاغذگیر نشانهٔ اتحاد مردم بر ضد دشمن مشترک هم هست. این در زمان جنگ دوم جهانی، بخصوص در کشور نروژ، بسیار مشهود و رایج بود. نروژیهای ضد فاشیست بر روی لباسهایشان کاغذگیری نصب میکردند و این نشانهٔ اتحاد و همینطور نفرتشان از حزب نازی بود.
حالا که حرف جنگ جهانی دوم و آلمان به میان است بد نیست بگویم بین سالهای 1945 تا 1960 دولت آمریکا عملیاتی را راهاندازی کرد با عنوان «پروژهٔ کاغذگیر» (Project Paperclip) که طی آن 1500 دانشمند و مهندس آلمانی متخصص در صنایع نظامی (بخصوص ساخت موشک و راکت) را ضمیمه و پیوستی بر موشکسازان آمریکایی کرد. بیچاره کاغذگیر آلوده به کجا شد!
همیشه این امید وجود دارد که تا وقتی کاغذگیر هست نوشتن برقرار است. جعبهٔ کوچک پُر از کاغذگیر روی میزم به من نوید میدهد فعلاً میتوانم همچنان بنویسم. شادی از این بالاتر؟ بد نیست هرکس جعبهٔ کاغذگیرهایش را دم دستش، روی میزتحریر، بگذارد. جای اینها در کشوی میز نیست.
هرچند عموم مردم تصور میکنند کاغذگیر شیئی بیش نیست امّا این در معانی مجازیاش در روابط اجتماعی و همینطور نویسندگی تأثیرهایی داشته است. در زندگی روزمره شیوهای از ارتباط اجتماعی موسوم به «کاغذگیر» (Paperclipping) هست که اینجا با فردی سروکار داریم که قادر نیست بهتنهایی تصمیم بگیرد یا عقیدهٔ مخصوص به خود را داشته باشد و دائم میخواهد به قول معروف خودش را مانند تمبر به (پاکتهای) «دیگران» الصاق کند. او وحشت دارد تنها بماند و دیگران طردش کنند.
در نویسندگی نیز شیوهای هست به اسم نوشتن به روش کاغذگیری The Paperclip Method)). به این «نوشتن به شکل تکهتکهنویسی» هم میگویند، که شیوهٔ بسیار خوبی است برای کسانی که دچار وحشت از صفحهٔ سفید (Writer’s Block) میشوند. صفحهٔ سفید کاغذ (یا صفحهٔ کامپیوتر) زل میزند به آنها و نمیتوانند بنویسند.
نویسنده دائم روی کاغذ جلوی رویش گلوبته و اشکال مختلف میکشد امّا قلمش چیزی نمینویسد. یکی از راههای غلبه بر این مشکل تکهتکه نویسی است. فعلاً هر قسمت از اثرش را که در ذهنش هست و برای نوشتنش شوق دارد روی کاغذ بیاورد و کنار بگذارد، درست مانند آنکه مشغول فیشبرداری از کتابی است. نوشتهها را با کاغذگیر به هم متصل کند و جلو برود.
حتی میشود قسمت پایانی را همان اوایل نوشت، یعنی که کار تمام شد! خودگولزنی همیشه شیوهٔ بدی نیست. این بعضی وقتها جواب میدهد و قلم نویسنده را به راه میاندازد.
شاعر معاصر آمریکایی تیرینی فینلِی (Triny Finlay) کتابی دارد با عنوان خودم یک کاغذگیر Myself A Paperclip)). اینجا با شاعری (در حقیقت پرسونای شاعر) سروکار داریم که در یک آسایشگاه روانی زندگی میکند و با آدمها و صحنههای مختلف غریب روبهروست.
او خودش را پارهای پیوستشده به زندگی «همبندیهایش» میداند. گاهی هم شعرهایش را مانند یک کاغذگیر به اشعار دیگران پیوست میکند. در حقیقت میگوید «به پیوست بخوانید». یکی از اینها شعر «داستان اُوی مرموز» است (The Story of Elusive O) که پیوستی است به شعر «ترانهٔ عاشقانۀ آلفرد جی پرو فراک» اثر تی. اس. الیوت. همان شعر که الیوت اثرش را با این سطرها آغاز میکند:
«پس بیا برویم من و تو
وقتی غروب بر آسمان لمیده است». و چند سطر بعد میگوید:
«زنان به تالار میآیند و میروند،
در آن حال که از میکلآنژ سخن میگویند.» [6]
شعر پیوستی فینلِی با این سطور شروع میشود:
«در اتاق
زنان میآیند و میروند
حرفشان همه
داستان اُوی مرموزست».
تمام این شعر فینلِی حال و فضایش مانند شعر الیوت است و شعرش را میتوانیم ذیلی بر شعر الیوت بدانیم. انگار به آن سنجاق شده است. در کتابِ خودم یک کاغذگیر از این اشعار پیوستی باز هم هست.
مثلاً در شعری بیعنوان (اغلب اشعار فینلِی بدون عنواناند) از سیلویا پلات و شاهکارش کتاب حُباب (یا بولونی،Bell Jar) سخن میگوید. این رمان (که به فارسی با عنوان حباب شیشه به قلم خانم گُلی امامی ترجمه شده است) شرح حال سیلویا پلات است و بخشی از آن (مانند کتاب فینلِی) در آسایشگاه روانی جریان دارد. شعرِ پیوستیِ فینلیِ به کتاب حبابِ پلات با صدای زنگ تلفن آغاز میشود:
«زنگ به صدا درمیآید
زنگ به صدا درمیآید
تلفن زنگ میزند».
فینلِی برای این سطر آخر، آنجا که شعرش را به کتابِ پلات ضمیمه میکند، جملهٔ «The bell jars» را به کار میبرد که هم به معنای تلفن زنگ میزند است و هم عنوان کتاب پلات (حباب)؛ که البته بازنمایی زبانیاش در فارسی به نظر غیرممکن میرسد!
حالا که دارم این مطلب را مینویسم بیست و نهم ماه مه است، روز جهانی بزرگداشت کاغذگیر که خدمات زیادی به ما کرده است. فکر کنید چه کاغذها و اسناد مهمی را به هم پیوست تا با هم باشند و در ضمن مرتب و تمیز بمانند. روز جهانی کاغذگیر، سالروز اختراع کاغذگیر توسط ساموئل فِی بر همه مبارک.
پیوست: آنچه اینجا در پیوست میخوانید گزیدهٔ شعری است دربارهٔ گیرهٔ کاغذ اثر جیمز ریچاردسون که برای جُستار حاضر ترجمه کردم. این شعر، «چکامهای دربارهٔ کاغذ» (Ode to Paperclip) در سال 2016 در نشریهٔ Plume منتشر شده است. از ریچاردسون (متولد 1950)، شاعر آمریکاییT تاکنون چند مجموعه شعر، ازجمله روزگار چگونه است (سال 2000) منتشر شده است. ترجمهٔ شعر تقدیم به شما:
چکامهای دربارهٔ گیرهٔ کاغذ
ای پیوند میان دو گستره
دهلیز پیچدرپیچ کوچک
که میدرخشی روی قالی.
جانور کوچک بومی میزهای تحریر
گونهٔ عاری از زوال
ایستاده روی پاهای خود
شیپوری چنان خُرد که نمیتوانی بنوازی!
[…]
من نه وردنهٔ نانوایی دارم
و نه یک بار زغالسنگ
و نه وانتی پُر از لوله.
تو را دارم فقط گیرهٔ کاغذ
ابزار ضروریِ بخش خدمات
، گروهی فرعی،
یاریرسان مشاغل:
ای که لرزان و پایکوبان، ماند زنبورهای عسل
میرسانی به هرکجا اطلاعات را
هر جا گُلی هست
هر جا کسی هست
مشتاق دیدارت.
مشکل میتوان گفت
چه میتوانیم بکنیم ما
یقهسفیدانی (هرچند آبیست یقهٔ من)
هرروز کاری دیگر، همان کار دیروز.
[…]
عمری پختن قرص نانی
بالا رفتن از نردبان با دو میخ میان لبانت
ویرایش تصحیحناپذیر صفحهای از یک مقاله
کار همیشه و همیشه و همیشه.
آینده، کوهستانی تیره و تاریک
با کورسویی از روشنایی
خیال عاجز از رسیدن به روز متصور من
زندگی لحظهلحظهای
حتی همین لحظهها
اوقاتی تکراری امّا در کنار دیگران.
[…]
پیدایت میشود تو، ای گیرهٔ کاغذ
(ناچیزتر از یک پنسی بیارزش)
آغشته به خُردهنانهای ته جیب
برگشتی از یک هیچی کامل!
چطور فراموشت کرده بودم
با منی همیشه اینجا
در لحظهلحظههای زندگیام
در هر کشو، در ظرف اشیاء متفرقه
چراکه اتاقی بدون چیزهای کوچک
محتملتر است از اتاقی بدون گیرهٔ کاغذ
گیرهای آماده برای پیوند دو فکر دور از هم
به چیزی کاملاً تازه
درست مانند شاعر
که او را کسی میدانیم
که میداند یگانه کارش در دنیا
مثل کار توست!
بُرجی طاقش دراز و باریک مثل پل ورازانو *
سنجاق سری با سرهای جابهجا شدنی
خط لولهای غیرممکن، آغاز و پایانش یکی
چه کس میتواند بگوید شروع و پایاناش کجاست؟
چرا که همیشه و در یک زمان
صفحهٔ اول و آخر نوشته را با هم لمس میکند!
پیوسته میشنوم صدایت، صدای همهتان را
(ای علامت تعجب [!] منزوی
فلز دوستداشتنی)
[…]
آوایی آهسته امّا پرشور
آوازها و زمزمههایی دستهجمعی:
«فقط چیزی هستیم که با همیم».
* Verrazano، پلی است دراز و باریک در نیویورک (م)
[1]. بخشی از شعر «آنچه را که دارم تو نمیخواهی» اثر تیرنلی فین لِی (Trinly Fin Lay) است.
[3]. جملهٔ شاعر به نقل از:
Top 15 Paperclips Quotes (A-Z Quotes)
[4]. تاریخچه کاغذگیر مستند به این مقاله است:
Nolan Pasko, “Paperclips: uses and history”, A Monograph,14 Oct 2006.
[5]. بیلی کالینز «ادارهٔ پدرم، خیابان جان، نیویورک 1953»، اتاق کار، ترجمۀ کیوان سررشته، (تهران: اطراف، 1396)، صص 169- 170.
[6]. تی. اس. الیوت، «ترانهٔ عاشقانه آلفرد جی پروفراک»، از شکسپیر تا الیوت، ترجمهٔ سعید سعیدپور، (تهران: اختران، 1384)، ص 248.
این یادداشت در مجلۀ جهان کتاب به چاپ رسیده است.