هنر کاری نکردن
گفتوگو با هارتموت رُزا
ترجمۀ یاسمن مَنو
ضمیمۀ مجلۀ فلسفه شمارۀ 58 (ژوئیه 2023) اختصاص دارد به مصاحبهها، مقالات، تاریخچه و جنبههای مختلف نظریۀ «هنر کاری نکردن». از آن جمله پیشگفتار سردبیر مجله، سِوِن اُروتولی، و مصاحبه با هارتموت رُزا، جامعهشناس و فیلسوف آلمانی، استاد دانشگاه فریدریش- شیلر و متخصص نظریۀ «نقد معاصر». از هارتموت رُزا کتاب شتاب و بیگانگی با ترجمۀ حسن پورسفر (نشر آگه) منتشر شده است.

واقعیتِ هیچی
کاری نکردن؟ این فرمانِ عصر ما را در هلند «Niksen» در دانمارک «Hygge» و در ژاپن «Ikigai» مینامند. واژههای مختلف برای توصیف فقدان، افراط، نیاز. فقدانِ معنی، افراط در کار، نیاز به بودن. نتیجۀ آن از پا در آمدن (Burn-out) و خستگی مفرط. از اینرو لزوم نظریۀ هنر انجام چیزی که (ازآنجا که اصطلاح بهتری پیدا نشده) «کاری نکردن» مینامند. آبلوموف[1] گرفته تا بارتل بای[2] و «الکساندر خوشبخت»[3].
این نظریه جدید نیست اما از دوران همهگیری کرونا به بعد طنین بلندتری پیدا کرده است. شاید بهواسطۀ کار نامتجانس، گوناگون و طاقتفرسایی است که هرگز پایان نمییابد. شاید تقصیر زوم، میت، ایمیل و توییتر است. زمان از لابهلای انگشتان ما، که دکمههای تلفن همراه را لمس میکنند، میگریزد. تجسم قرن بیستویکمیِ قصۀ کفشهای قرمز[4].
در اینجا جامعهشناس هارتموت رُزا از استبداد برنامهریزی روزانه میگوید و اینکه هر قدر تکنولوژی باعث سرعت میشود همان اندازه از زمانی که در اختیار داریم میکاهد. و هر قدر زمان کمتری در اختیار داریم، بیشتر در مورد لحظات باشکوهِ بیکاری رؤیاپردازی میکنیم و آنگاه که به آن دست مییابیم، وحشتزده میشویم.
این طبیعت نیست که از خلأ وحشت دارد، این انسان پاسکالی[5] اهل سرگرمی در نمونۀ معاصرش است. زن یا مردی که بدترین کابوسش زمانی است که تنها، بدون اینترنت، بدون برنامه، بدون برنامۀ کاری (to-do list)، تنها با خود روی سکوی قطاری ایستاده و در دو طرفْ پرتگاهها را میبیند و از ترس فروافتادن در آنها باید به فوریت هیچی و پوچی درونش را پُر کند. اما به واقع هیچی و پوچی یکی نیست. هیچی فیلسوفان و کودکان مانند خلأ فیزیکدانان است، مملو از چیزهای نامرئی، ابرهایی به شکل اژدها، شاخههای نازک به شکل تَبَرزین که اگر آمادگی دیدنشان را داشته باشی آشکار میشوند.
تئودور آدرنو نوشت: «کاری نکردن یعنی اینکه بیخیال خود را به جریان آب بسپاری و با آرامش آسمان را نگاه کنی» و با استناد به هگل گفت: «بودن، نه چیز بیشتری، بدون هیچ مقصدی، بدون هیچ تمایلی برای تحقق آرزویی.» حساس نسبت به دنیا، پذیرای غیرمنتظرهها، فرصتطلب بدون نیّت خاص. یک تنبل فیلسوفمنش.
سِوِن اُرتولی
آیا شما وقت دارید کاری نکنید؟
– هارتموت رُزا: پاسخ به این سؤال مشکل است! در مجموع من برای کاری نکردن استعداد ندارم. برنامۀ من تقریباً همیشه پُر است. برنامهریزی ارباب ماست، مرشد ماست. بدون آن سردرگم میشویم. هنگامیکه بیبرنامه هستیم نمیدانیم چه کار کنیم. اما روزهایی که هیچ برنامهای نمیریزم، به نوعی روزهایِ «آزاد» من. دوست دارم وقتهایی کار نکنم و هیچ چیز در فهرست کارهایم (to-do list) نباشد. نه به این معنی که کاری نمیکنم بلکه فرصتی است تا بیرون بروم، راه بروم، بدون هیچ هدف مشخص در خیابانها پرسه بزنم، کتاب بخوانم، موسیقی گوش دهم و گاه فیلمی ببینم.
تکنولوژی قاعدتاً باید وقت آزاد بیشتری فراهم میکرد، اما حس میکنیم بیشتر شتاب داریم. چرا؟
– اگر به طور خاص به شتابی که تکنولوژی به زندگی میدهد بپردازیم، از اتومبیل تا سِشوار تا ایمیل، ابزار تکنولوژی، وقت بیشتری به ما میدهد. البته برای تولیدشان نیاز به زمان است ولی نه خیلی زیاد. قاعدتاًً ترازنامۀ کلّی باید صرفه جویی در زمان باشد. با این حال حس میکنیم زمان کمتری در اختیار داریم. همیشه حس میکنیم باید عجله کنیم. گویی چیزی کم داریم. چرا؟ برای اینکه فهرست کارها (to-do list) از سرعت تکنولوژی سریعتر افزایش پیدا میکند. ایمیل مطمئناً از نامه سریعتر است ولی امروز باید 10 تا 20 برابر بیشتر نامه نوشت.
این گفته در مورد بقیۀ ابزار تکنولوژی نیز صادق است. اتومبیل سریع میرود اما به محض اینکه از وسط شهری بزرگ رد میشوید و در ترافیک گیر میافتید، دیگر کارایی ندارد. به واقع از اتومبیل استفاد نمیکنیم تا زمان حملونقل را کاهش دهیم بلکه مسافتِ بین محل کار و خانهمان بیشتر شده، همینطور مسافت برای گذراندن تعطیلات. همان مقدار کار را در زمان کمتر انجام نمیدهیم بلکه کار بیشتری را در همان زمان معین انجام میدهیم. اگر در گوشهای از ذهنمان فهرست کارها را ثبت کنیم، احتمالاً متوجه میشویم که کارهایی که میخواهیم در 24 ساعت انجام دهیم، در عمل به 48 ساعت زمان نیاز دارد. این فهرست مرتب طولانیتر میشود.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که شیوۀ ثبات و تعادلش پویاست. ما به رشد اقتصادی برای ثبات سیستم نیاز داریم. بدون رشد اقتصادی، مشاغل از بین میروند، شرکتها بسته میشوند، نمیتوانیم هزینههای مربوط به بهداشت، سلامت و غیره را بپردازیم… رشد اقتصادی یعنی در زمانی مشخص تولید بیشتر، توزیع بیشتر و مصرف بیشتر انجام میشود، پس فعالیتها بیشتر میشود.

رویای ما کاری نکردن است با اینحال بیکاری ما را مضطرب میکند…
– ما رویای کاری نکردن را داریم چون زیاد کار میکنیم. اما آنگاه که به طور اتفاقی کاری نداریم، این خلأ غیرمعمول ما را میترساند. برای مثال منتظر اتوبوس بودن یا در صف صندوق پرداخت ایستادن را در نظر بگیرید. قبلاً این اعمال هر نوع کار دیگری را منتفی میکرد. باید صرفاً منتظر میشدیم. یک نوع بیعملی اجباری بود! امروز فوراً تلفن هوشمند خود را بیرون میآوریم تا ویدیویی تماشا کنیم، کار یا بازی کنیم، خلاصه کاری میکنیم. اگر نکنیم فکر میکنیم وقت ما تلف شده است. این شیوۀ زندگی ماست: همیشه بیش از زمانِ در دسترس خود کار داریم، در این صورت از این لحظات کاهش سرعت اجباری رنج میبریم.
تنها زمانی آن را میپذیریم که این کاهش سرعت یک وضعیت عمومی باشد. برای مثال تعطیلات سال نو: دورۀ زمانی کاهش سرعت همگانی که در طول آن هرچه باید انجام میشد کم و بیش حل و فصل شده و هنوز سال نو شروع نشده است. یا هنگام یک طوفان عظیم: همه با سرعت کمتری عمل میکنند، چیزی را از دست نمیدهند و لذا احساس گناه نمیکنند. البته کاملاً احساس آرامش هم نمیکنیم. ما نه تنها قربانیان سرعت هستیم بلکه از پایان زندگی و مرگ نیز میگریزیم، آنجا که باید با خود روبهرو شویم. تا آنجا که ممکن است خود را سرگرم میکنیم. بهواقع دنیای مدرن آنقدر سرگرمی در اختیارمان میگذارد که دیگر حتی لازم نیست تلاش کنیم خود را سرگرم کنیم. حتی وقتی چیزی برای سرگرمی نداریم، ترجیح میدهیم برای آینده برنامهریزی کنیم و نگران باشیم تا اینکه با خود روبهرو شویم. خلاصه آنکه بهدشواری بیکاری را میپذیریم چون عادت نداریم. اما به بیکاری صورت آرمانی میدهیم. مردم همه در طلب بیکاری هستند، مدام در رؤیای رسیدن به زمان تعطیلات سیر میکنند، دورۀ زمانیای که فکر میکنند وارد نوعی هستی خارقالعاده میشوند، جایی که «زندگی واقعی» آغاز میشود.
مدرنیته به طور نامحدود این زمان را به تأخیر میاندازد. اغلب مردم میگویند: «وقتی کار پیدا کنم، همهچیز روبهراه میشود» سپس «وقتی به این مقام برسم» یا «وقتی خانهام را بسازم» یا «وقتی بچهها بزرگ شوند»… «زندگی خوب» همواره به بعد موکول میشود. فکر میکنم زمانهایی که دست از کار میکشیم متوجه میشویم که هرگز به آن چشمانداز نخواهیم رسید. اغلب ترجیح میدهیم که به طور عنانگسیخته در فعالیتهای مختلف خود را غرق کنیم تا اینکه از خود بپرسیم چرا همۀ این کارها را انجام میدهیم. هدف چیست؟ غایتش کجاست؟ فعالیت میکنیم تا فعالیت دیگری را به چنگ آوریم بدون آنکه از خود بپرسیم واقعاً چه میخواهیم، در طلب چه هستیم.
در دنیای امروز کجا دنبال زمانهای استراحت بگردیم؟
– دو نوع زمان فراغت وجود دارد. در نوع اول، میدانیم که کارهای زیادی داریم ولی برای ادامه نیاز به تأمل و استراحت داریم. در این صورت کار نمیکنیم اما همچنان فشارها و توقعات را حس میکنیم. نهتنها فشار دیگران بلکه فشار شخص خودمان و توقعمان از جهان… «میخواستم دوستی را ببینم، سینما بروم…» نوع دیگر فراغت آن است که حس میکنیم روز تمام شده و دیگر کاری نیست. هیچ انتظاری از خود نداریم، هیچ توقعی از دنیا نداریم. این امر هیچ ارتباطی به مقدار کار ندارد.
یک مزرعهدار در کوهستان را در نظر بگیرید. خیلی کار دارد، زندگیاش همیشه دلپذیر نیست. اما در پایان روز، هنگام غروب خورشید یا شب، کاری ندارد انجام دهد. واقعاً هیچ کاری: در کوهستان است! در شهر وضعیت فرق میکند، همیشه کاری برای انجام دادن هست، در واقع خیلی کارها. به یاری تلفن هوشمند و اینترنت میتوانیم خود را مشغول کنیم. دنیا هرگز نمیخوابد. ما در زندگی روزمرهمان تجربۀ بسیار محدودی از این نوع فراغتِ بدون تشویشِ دهقانِ کوهستان را داریم. گاه سعی میکنیم شرایط این نوع فراغت را فراهم کنیم، مثلاً با منزوی شدن در یک صومعه در تابستان. در کرۀ جنوبی دانشجویان مرتکب جرمهای کوچک میشوند تا به زندان بروند. فکر میکنند که در سلول زندان آزادتر هستند!
پس برای رسیدن به آرامش لازم است افق دید خود را محدود کنیم؟
– منطقِ سرعت با خواست گسترش افق دید درسه زمینه عمل میکند: قابلیت حضور و آمادگی؛ قابلیت حصول؛ و قابلیت تحقق. ما به طور مداوم سعی داریم تا تسلط بیشتری بر جهان داشته باشیم. برعکس، کاهش شتاب به معنی تنگتر شدن افق فکری است. در زمستان من تقریباً از دهکدهام خارج نمیشوم. تنگتر شدن مکان به زمان هم تسری مییابد: فراتر از این دورۀ خاص زمانی برنامهریزی نمیکنم. البته کارهایی انجام میدهم. راه میروم، ولی نه سوار اتومبیل میشوم و نه هواپیما. پیادهگردی امروز خیلی باب شده: نوعی محدود کردن افق فکری است (به جای اینکه کارهای متعدد پراکنده انجام دهیم). درگیر عملی زمانبَر میشویم. هشت ساعت پیادهروی زمان زیادی است. روز به نظر طولانی میآید. احتمالاً در پایان خسته میشویم ولی این با خستگی یک روز تحت فشار متفاوت است.
پس در نهایت مسئله این نیست که وقت بیکار بودن را نداریم، بلکه هنگامی که وقت هم داریم برای انجام کارهای ارضاء کننده انرژی لازم را نداریم.
– ضرباهنگِ زندگیِ مدرنِ مبتنی برکارآمدی چنان خستهکننده است که غروب برای انجام کاری برای خودمان اشتیاقی نداریم. با در نظر گرفتن فشار مداوم، حتی فعالیتهایی که قاعدتاً باید خوشایند باشند، برای مثال رفتن به جشن تولد، نیز به یک کار اضافیِ اجباری در فهرست کاریمان تبدیل میشود. تنها راه رها شدن از این نوع فعالیتهای توأم با ازخودبیگانگی و زمانبَر روزانه این است که کاری نکنیم، نه اینکه در پی فعالیتی معنیدار، خلّاق و شکوفا باشیم. برای خلّاقیت احتیاج به زمان و انرژی داریم. اما از آنجا که خستهایم ترجیح میدهیم بیاراده و با سرعت زیاد به تفریحات آمادۀ متعدد و در دسترس در زمان آزاد خود بپردازیم. بهواقع تضاد شدیدی وجود دارد.
اغلب اوقات میدویم و فقط در مقاطع کوتاهی به خود اجازه میدهیم که آرامتر حرکت کنیم. به رستورانهای غذاهای فوری میرویم یا از مکروویو استفاده میکنیم چون وقتی برای آشپزی کردن نداریم. یکبار در ماه به خود فرصت میدهیم لذّت غذا خوردن آرام را بچشیم، به رستوران خوبی میرویم یا یک غذای خوب میپزیم. من این تضاد را میفهمم ولی این یک رفتار واکنشی است. یعنی در تقابل با سرعت، طالب این زمانهای کوتاه متفاوت هستیم. در حالیکه نیاز اصلی ما پایین آوردن شتاب همگانی است. احتیاج داریم برای خوردن و نوشیدن زمان داشته باشیم! به هر حال زمانهای آرام حرکت کردن که برای خود در نظر میگیریم در مجموع اصلاً آرام نیستند. جهانگردی را در نظر بگیرید. تعطیلات قرار است زمانی استثنایی باشد، کاملاً متفاوت با ضرباهنگ زندگی روزمرهمان. نمیخواهیم هیچ برنامهای داشته باشیم یا به خود فشار بیاوریم. در این صورت مکانهایی را انتخاب میکنیم که گزینههای زیاد داشته باشند.
این تله است. هنگامیکه به مقصد میرسیم، سعی میکنیم بیشترین کارهای ممکن را انجام دهیم تا به نهایت از زمان استثنایی بهرهمند شویم. درحالیکه بهطور مداوم تحت فشاریم، در زمانهایی که نمیدویم در انتظار گرفتن پاداش درخور هستیم؛ پاداشی هموزن زندگی پرشتابمان. فکر میکنیم لایق این پاداشیم و اغلب سرخورده و مأیوس میشویم. در حالیکه طالب کیفیت در روابطیم، همواره در پی انباشتن مقدار زیادی تجربه و مال هستیم. سرمایهداری با تبلیغ مصرفگرایی خیلی خوب از این فاصله و اختلاف بهرهبرداری میکند. این تفکر را تقویت میکند که خلأ بزرگِ زندگیِ تحت فشار ما با خریدن امکانات مادّیِ هرچه بیشتر در دسترس پُر میشود. اما آنچه اصل است از دست میرود: نمیگذاریم جهان بهسوی ما بیاید.
آیا باید نوعی حالت انفعالی را بیاموزیم؟
– در فرهنگ غربی، فعال بودن ارزش است. نوع زیستنِ همواره مصمم و فعال، شیوهای تهاجمی است. این نوع زیستن که در وجودمان ریشهای عمیق دارد، حس ازخودبیگانگی را در ما رشد میدهد، پس تعجبی ندارد که ما طالب نوعی زیستن غیرتهاجمی باشیم. ولی نمیدانیم چگونه آن را تجربه کنیم. چرا که فعالیت به زندگی ما معنی میدهد و میپنداریم که خلاف آن انفعال کامل است. این گزینۀ دوجنبهای انحرافی است و ریشه در گفتمان ما دارد. ما دو صیغه دستوری داریم: صیغۀ معلوم و صیغۀ مجهول.
فکر میکنم که خوب زیستن حالتی است بین این دو. یعنی صیغۀ سومی نیز وجود دارد: انفعال متوسط. نوعی زیستن که در آنِ واحد هم فعال باشیم و هم منفعل، حتی خیلی فعال و خیلی منفعل. یک ارکستر موسیقی را در نظر بگیرید: گاه شما رهبری میکنید و فعالید، گاه پیام موسیقی دیگران را دریافت میکنید و منفعل هستید. اما به واقع هر دوی اینها در آنِ واحد اجرا میشود. نمیتوانید تفاوت بین فعال و منفعل بودن را تشخیص دهید. شما در آن اجراها غرق میشوید. صِرف گوش کردن موسیقی مستلزم این است که اجازه دهید موسیقی با شما ارتباط برقرار کند و شما را تحت تأثیر قرار دهد. برای همین به موسیقی گوش میدهیم. ارضاکنندهترین شیوۀ زیستن همین انفعال متوسط و غوطهور شدن در جهان است. اما درک آن برای ما دشوار است چرا که منطبق با منطق ما نیست.
این به نظریۀ شما در مورد رِزُنانس* خیلی نزدیک است…
– صددرصد. برداشت من از رِزُنانس همین شیوۀ بینابینی است: متأثر شدن از چیزی و کاملاً فعال بودن. یک دریچه: میگذارم که چیزی مرا تحتتأثیر قرار دهد و تغییر دهد. ولی این صرفاً انفعال نیست، زندگی در حالت گیاهی و بیمارگونه نیست. آنچه به سویم میآید میپذیرم. رِزُنانس مبتنی بر تصمیمگیری، برنامهریزی یا ابتیاع انجام نمیگیرد. وقتی شما بیش از حد فعالید، همواره مشغولید، همیشه با برنامههای شخصی خود درگیرید، نمیتوانید تحتثأثیر چیزی قرار بگیرید.
شعور و آگاهی فطرتاً معطوف به جهان است. شاید واقعاً باید با منطق تهاجمی قطع ارتباط کرد؟
– این کاری است که انسانها سعی میکنند با مُراقِبِه انجام دهند: جریان سَیّال ذهن را متوقف کنند. میدانیم که تقریباً غیرممکن است. میتوانیم از جریان سَیّال ذهن فاصله بگیریم ولی با این حال وجود دارد. بهتازگی شخصی با نگرانی به من گفت: «نمیتوانم جلوی فکر کردن خودم را بگیرم.» خوب، این ساختار اصلی هستی انسان است! آگاهی و هوشیاری یعنی تلاطم، دلمشغولی، نگرانی. این به جای خود. امّا جنبههایی از این حرکت سُکرآور وجود دارد که ما را مُدام از خودمان دور میکند.
شما میتوانید پیشبینی کنید، برنامهریزی کنید، پیش بروید، دنیا را بر مبنای خواستهها و منافعتان به چنگ آورید. اما از طرفی نیز میتوانید خیلی ساده «آنجا» باشید. کاری نکنید، چیزی نخواهید. این بسیار به محیط مادّی و نهادی که در آن قرار گرفتهاید بستگی دارد. برای مثال وقتی وارد کلیسا میشوید، هیچ کاری نیست که انجام دهید. فرقش را با یک سوپرمارکت در نظر بگیرید که در آن همه چیز شما را وسوسه میکند. همینطور این امر هنگامیکه در طبیعت هستید صادق است. در بین چیزهایی میگردید که نسبت به شما بیتفاوتند. راه میروید، نگاه میکنید، گوش میکنید. شما در جهان هستید. زندهاید: زنده بودن به معنی کاری نکردن، هیچ کاری بهجز بودن.
* Resonance. تز من این است: همهچیز در زنگی به کیفیت رابطۀ ما با جهان وابسته است؛ یعنی شیوههای که ما بهعنوان سوژه جهان را تجربه میکنیم و در قبال آن موضع میگیریم. به طور خلاصه کیفیت تصاحب جهان. اما از آنجا که شیوههای تجارب و تصاحب جهان هرگز صرفاً به طور فردی تعیین نمیشود و همواره از طریق الگوهای اجتماعی- اقتصادی و اجتماعی- فرهنگی تبلیغ میشود، من پروژهای را که مایلم در این کتاب شرح دهم جامعهشناسی رابطه با جهان مینامم.
ازخودبیگانگی همانطور که یگی (Jaeggi)، استاد فلسفۀ کاربردی و فلسفۀ اجتماعی در دانشگاه هُمبولت برلین، در مثالهای خود به آن میپردازد، حالتی است که در آن ارتباط داریم (با خانواده، با کار، با فعالیت مبارزهجویانه، با سرگرمی، با تعلّقات مذهبی). اما این روابط برایمان بیتفاوت، بیمعنی و حتی مشمئزکننده هستند، هرچند که در آنها موفق باشیم. چیزی به ما نمیگویند، خاموش یا حتی تهدیدآمیزند. این نوع «رابطۀ بدون رابطه» میتواند رابطۀ ما با بدنمان و حتی احساساتمان را تحتتأثیر قرار دهد. اما در مقابلِ ازخودبیگانگی شکل متفاوت و جایگزینی از رابطه وجود دارد: رابطهای متقابل همراه با واکنش. این دقیقاً تعریف من از مفهوم رزُنانس است. رزُنانس مقابلِ ازخود بیگانگی است.
[1]. آبلوموف رمان نویسندۀ روس ایوان گُنچاروف (1812-1891)، ترجمۀ فارسی: سروش جیبی. آبلوموف زمینداری است که همواره روی مبل خود نشسته و از انجام هر کاری سر باز میزند.
[2]. بارتلبای (Bartelby) داستان کوتاهی از هرمان ملویل، نویسندۀ آمریکایی (1819- 1891). بارتلبای کارمند یک دفترخانۀ اسناد رسمی است که در مقابل هر کاری که به او ارجاع میشود پاسخ میدهد: «ترجیح میدهم که انجامش ندهم» و انجام نمیدهد.
[3]. «الکساندر خوشبخت» فیلم فرانسوی از ایوْ روبر (محصول 1968). داستان کشاورزی فرانسوی است که پس از مرگ همسر بلندپرواز و مستبدش که هر روز به او کارهای مختلف میسپرد تصمیم میگیرد کاری نکند و فقط لذت ببرد.
[4]. کفشهای قرمز قصهای از هانس کریستین آندرسن، نویسندۀ دانمارکی (1805-1851). داستان دختر یتیمی است که کفشهای قرمزش را آنقدر دوست دارد که هرگز از پا در نمیآورد، اما ساحری آنها را جادو میکند بهطوریکه خارج از ارادۀ او کفشهای به پاشده میرقصند و هرچه میکند نمیتواند آنها را متوقف سازد.
[5]. بِلز پاسکال (1623-1662) نویسنده، ریاضیدان، فیلسوف و فیزیکدان فرانسوی. یکی از نظریات او این است که بدبختی انسان ناشی از این امر است که نمیتواند در یک اتاق بدون هیچ کاری بماند.
این یادداشت در مجلۀ جهان کتاب چاپ شده است.