مگره در بازگشت از کنگرۀ پلیس بینالملل در بوردو، به دعوت یک دوست قدیمی، قاضی بازپرس شابو، در شهر کوچک فونتنه- لو- کنت از قطار پیاده میشود.
او بلافاصله اطلاع مییابد که ظرف سه روز دو آدمکشی در شهر روی داده است.
یک مرد اشرافزاده که به هزینۀ شوهرخواهرش زندگی میکرد و یک بیوۀ سالخورده که در گذشته ماما بود، هر دو به یک شکل و با یک وسیله، به قتل رسیده بودند.
در حالی که مگره در شهر است، قتل سوم هم گزارش میشود. این بار مقتول پیرمردی دائمالخمر است.
مگره بهزودی درمییابد که در شهر، بر اثر اختلافات طبقاتی، دو جناح متخاصم وجود دارد که به هم با سوءظنی ریشهدار مینگرند…